گشودن نقاط کور و ترسيم زواياى جديد و نهراسيدن از شروع و آغاز و يافتن نقطه ابتدا، شهامت و فراست موهبتى مى خواهد و اين که انسان، در عين حال که تلاش هاى پيشينيان را تقديس مى کند با دقّت و تيزبينى، قصورهاى آنان در شيوه و محتوا را دريابد و خصوصاً سنّت و سيره آنها در شيوه هاى بيان و نوشتار را حجاب انديشه خويش نسازد، تأييد روح القدس را مى طلبد و اين هر دو، در آثار مختلف استاد، محسوس است.
مباحثه اى با امام موسى صدر و ساير همراهان و کتاب فيلسوف نماها
نبوغ و استعداد سرشار استاد در زمينه تدريس و تحقيق و تأليف، پس از اقامت يک سال و نيمه در حوزه نجف و بازگشت به حوزه مقدّسه قم، جلوه اى خاص يافت، خصوصاً در زمينه تحقيق و تأليف، اوّلاً: کتابى چون «فيلسوف نماها» را در حدود 27 سالگى نوشتند و ثانياً: اين کتاب توانست در جوّى که پر از ضدّيّت نسبت به حوزه و بى مهرى و بى حرمتى نسبت به روحانيّت و دين بود، به عنوان کتاب سال شناخته شود، آن هم از طريق ارائه و معرّفى فرزانه اى چون استاد شهيد مطهّرى (رحمه الله). ثالثاً: از جهت تجربه تأليفى، دوّمين اثر مؤلّف به حساب مى آمد و رابعاً: بيش از سى بار به چاپ رسيده که روشن است سى بار چاپ شدن يک اثر در عالم مطبوعات رقم مهمّى است. استاد، خود، درباره اين کتاب، چنين به صحبت مى نشيند:
«جلسه اى داشتم با فضلاى والامقام که دوستان هم مباحثه من بودند و حتّى جمعى از شخصيّت هاى برجسته ديروز و امروز در محل شرکت داشتند، از جمله امام موسى صدر و افراد بزرگى از بزرگان کنونى که الآن دليلى بر ذکر نام آنها نمى بينم. مباحث مربوط به کمونيست ها در آن جا مطرح مى شد، دليل مطرح شدن آن اين بود که به واسطه مجاورت کشور ما با شوروى سابق، به سرعت افکار کمونيستى (در زمان حکومت سلسله پهلوى که سبب تضعيف مهمترين سنگر ضدّ کمونيست، يعنى دين شده بودند) شيوع پيدا کرده و به اصطلاح حزب توده و ساير کمونيست ها فعّاليّت فرهنگى بسيار گسترده اى را در همه جا مخصوصاً دانشگاه، شروع کردند و نشرّيات بسيار زيادى از آنها منتشر مى شد، که قسمتى از آن، ترجمه آثار سران کمونيست، و قسمتى هم تأليفات طرفداران ايرانى آنها بود. در اواخر، آنها کار را به جاهاى بسيار وقيحانه اى کشاندند و از حدود بحث هاى منطقى، بسيار فراتر رفتند و شديدترين اهانت ها را به مقدّسات مذهبى شروع کردند، زيرا مى دانستند همان اسلام تضعيف شده، هنوز بزرگترين مانع بر سر راه آنهاست، اين مباحث به حوزه هاى علميّه کشيده شد و حوزه هاى علميّه، وظيفه داشتند در مقابل اين موج بايستند. مرحوم علاّمه طباطبائى و شاگرد برومندشان مرحوم علاّمه مطهّرى، از جمله کسانى بودند که براى مقابله با اين موج قيام کردند و کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، محصول اين کار مهمّ فلسفى است.
ما هم با دوستانمان به نوبه خود بحث و بررسى درباره عقايد آنها را شروع کرديم و جلسه هفتگى داشتيم که آن مسائل را از متون کتابهايشان دقيقاً مى خوانديم تا به افکارشان کاملاً آشنا شويم و بعد، روى آن بحث و بررسى کنيم. من از برادران اجازه خواستم که موافقت کنند، من يک سلسله مطالب درباره آنها بنويسم و در جلسه براى همه بخوانم، اگر ايرادى دارند بگويند تا اصلاح بشود و اين را انجام داديم و محصول اين کار، کتاب «فيلسوف نماها» بود که مطالب همه ماترياليست ها و مخصوصاً کمونيست ها در آن به نقد کشيده شد و اگر دوستان، ايراد و اشکالى داشتند، من آن را اصلاح مى کردم سپس آن را در قالب يک داستان ريختم تا شيرين تر و جذاب تر شود و آن کتاب منتشر شد که دوّمين کتاب من بود و استقبال زيادى از آن کتاب شد. شايد بيش از سى بار اين کتاب به چاپ رسيد.»
تأثير عميق و وسيع فيلسوف نماها در بيدارگرى
استاد، از نفوذ و تأثير زياد اين کتاب خصوصاً در ميان کشورهايى که تحت سلطه روس ها بودند، سخن به ميان مى آورد و مى فرمايد:
«برادرانى که از افغانستان آمدند متواتراً به من گفتند که اين کتاب، در آن جا در دوران سلطه روس ها بسيار کارساز بوده، مخصوصاً جوانان دانشگاهى افغانى با استفاده از آن در مقابل قشر کمونيست ها قيام مى کردند و حتّى به صورت کتاب درسى در بعضى از کلاس ها درآمده بود و من دوستان زيادى اعمّ از شيعه و سنّى در ميان برادران افغانى از طريق اين کتاب پيدا کرد. سپس خاطره جالبى در اين زمينه نقل مى کند که بهتر است از زبان خود ايشان بشنويم:
«چند سال قبل، به مکّه مشرّف شده بودم و از طرف بعثه امام (رحمه الله) از ما دعوت به حج شده بود، يک روز از دفتر بعثه، خبر دادند که مرد محترمى از تاجيکستان تقاضاى ملاقات با شما را دارد. من گفتم مانعى ندارد، او به اتاق ما آمد، مرد ميان سالى بود با محاسن بلند و چهره نورانى. فارسى را خوب صحبت مى کرد و اظهار داشت: من سى سال قبل درباره کمونيست ها در تاجيکستان که جزو شوروى سابق بود، فکر مى کردم، منبعى نبود که حقّ و باطل آنها را جدا سازد تا اين که کتابى به نام «فيلسوف نماها» به دستم رسيد که نام شما پشت آن نوشته شده بود، من خواندم و در مسائل، روشن شدم و به تعبير خود اين مرد، حجّت قاطع بر من اقامه شد و با آن سانسور شديدى که در آن جا حکمفرما بود دست به کار خطرناکى زدم و هزار جلد آن را چاپ و مخفيانه منتشر کردم (توجّه داشته باشيد که اين کتاب ظاهراً از طريق افغانستان به تاجيکستان نفوذ کرده بود) به هر حال بعد از سى سال که به مکّه مشرّف شدم در فکر فرو رفتم که آيا مؤلّف اين کتاب هنوز زنده است يا مرده؟ گفتم حتماً بعد از سى سال فوت کرده و در قيد حيات نيست، ولى احتياطاً آمدم از مرکز ايرانى ها اين سؤال را کردم، گفتند: او زنده است و به مکّه مشرّف شده است (شايد او خيال مى کرده که نويسنده، مثلاً در هفتادسالگى آن را نوشته، که به اضافه سى سال صد سال مى شود و بعد از صد سال، بعيد است زنده باشد! در حالى که من آن کتاب را شايد در بيست وهفت سالگى يا حدود آن نوشته بودم.»
استاد به اين نکته بسيار لطيف اشاره مى کند که عمل صالح، هرچند کم باشد جاى خود را باز مى کند و خودش را نشان مى دهد و بلکه رشد و نمو مى يابد و چون شجره طيّبه اى که «تؤتى أکلها کلّ حين بإذن ربّها» به بار مى نشيند. مى فرمايد:
«و من خدا را شکر کردم که بدون اين که هيچ اطّلاعى داشته باشم اين اثر ناچيز من، به افغانستان رفته و از آن جا به تاجيکستان نفوذ کرده و باعث بيدارى گروه زيادى شده است و اين جاست که مى خواهم عرض کنم کار خير گم نمى شود و همان طورى که در آن جمله معروف آمده: کارى که از روى اخلاص انجام شود نموّ مى کند (ما کان لله ينمو)، گرچه اين کار من کار کوچکى بود ولى رشد و نموّ آن را با چشم خود ديدم. جالب اين که آن مرد مى گفت: مذهب من حنفى است ولى به انقلاب ايران بسيار علاقه مندم، هفته اى يک روز به زيارت سفارت ايران در دوشنبه (پايتخت تاجيکستان) مى روم و دو پسر دارم دلم مى خواهد آنها را به قم بفرستم تا در حوزه علميّه، نزد شما درس بخوانند. من هم او را راهنمايى کردم، ولى بعدها مسائل تاجيکستان پيش آمد و اين مسأله عملى نشد.»
فتوّت و اخلاص شهيد مطهّرى (رحمه الله)
در هر حال: نبوغ، ابتکار، خلاّقيّت و حسن سليقه اى که استاد در اين کتاب از خود نشان داد، در حدّى است که انديشمند مخلصى چون شهيد مطهّرى را - که ميوه اى است از همين شجره طيّبه و فرزانه اى است از همين تبار - وا مى دارد تا حجاب معاصرت را بِدَرَد و با دست خويش کتاب مزبور را به گروه نظارت بر کتاب سال معرّفى کند تا براى تشخيص کتاب سال، آن نيز مورد ملاحظه قرار گيرد. استاد خود از اين فتوّت شهيد مطهرى چنين سخن مى گويد:
«اين نکته را هم بسيار لازم مى دانم که مطرح کنم: مرحوم شهيد مطهرى به من گفتند: من کتاب فيلسوف نماهاى شما را چون پسنديدم به جمعيّت نظارت بر بهترين کتاب هاى سال دادم (که جمعى از اساتيد دانشگاهى بودند) من دلم مى خواهد اين دانشگاهيان بدانند که در حوزه هاى علميّه ما، مغزهاى متفکّرى وجود دارد که با بهترين مغزهاى متفکّر دانشگاهى رقابت مى کنند.
مرحوم شهيد مطهّرى اين کار را انجام داد و اين کتاب، در آن سال، به عنوان بهترين کتاب سال معرّفى شد و عالى ترين جايزه به آن تعلّق گرفت و سال قبل از آن نيز کتاب اصول فلسفه (و روش رئاليسم) که بحث هاى استاد علاّمه طباطبائى (قدس سره) و شهيد مطهرّى (رضوان الله عليه) بود، در اين مسابقه علمى شرکت داده شده بود و برنده عالى ترين جايزه شد.
البتّه گروهى از روى عدم اطّلاع و عدم ريشه يابى مسأله، مطالب بسيارى در اين باره گفتند.»
نگاه به تفسير نمونه به ديده انصاف
اگر به تفسير نمونه ايشان به ديده انصاف بنگريم و روانى و فارسى بودن آن را گناه نابخشودنى تلقّى نکرده و لااقل آن را در عرض ساير تفاسير، ملاحظه کنيم، باور خواهيم کرد که اين تفسير نيز همانند تفسير شريف «الميزان» گام مهمّى را به جلو برداشته و در عين حال که گلچينى از ميراث عظيم تفاسير پيشينيان است، نکات اجتماعى و سياسى و اخلاقى تازه و بديع بسيار زيادى را عرضه کرده و انصافاً خلأى را در عصر حاضر پر نموده است و بلکه بُعد هدايتى و جاودانگى قرآن و اين که «قرآن کتاب هدايت و شفا براى همه اعصار و امصار و نسل ها مى باشد» را به اثبات رسانده است.
مخفى نيست که وصول به حقيقت قرآن و روح و معانى کلام اهل البيت، صرف نظر از نبوغ و استعداد سرشار (که در فصل قبلى توضيحش گذشت) اعتلاى جان و سنخيّتى شايسته مى خواهد و اغيار را در حريم آن راهى نيست.
کتاب «القواعد الفقهيّة» اوّلين اثر در نوع خود
از تفسير نمونه که بگذريم، آن چه مؤيّد ابتکار و خلاّقيّت استاد است کتاب هاى متنوّع اعتقادى، اخلاقى، تربيتى، اجتماعى و بلکه حوزوى ايشان است، از آن جمله کتاب ارزشمند «فليسوف نماها» که توصيفش گذشت و ديگر کتاب قيّم و وزين «القواعد الفقهيّة» که تا زمان نشر اوّلين جلد آن، در نوع خود بى نظير بود چراکه آن چه تحت همين عنوان از محقّق بزرگوار، مرحوم بجنوردى معروف شده، تاريخ انتشارش پس از نشر کتاب استاد است و کتاب هاى ديگرى نظير «القواعد و الفوائد» شهيد اوّل (رحمه الله) و «القواعد» مرحوم علاّمه (رحمه الله) و «العناوين» دانشمند محقّق، حسينى مراغى (رحمه الله) و «عوائد الأيام» مرحوم نراقى (قدس سره)، يا اين که ممحّض در باب قواعد فقهيّه نيستند و يا اساساً از مسائل معمولى فقهى (يعنى از بعضى فروعات فقهى نه از قواعد فقهى) بحث کرده اند. استاد براى اوّلين بار توانست قواعد سرگردان فقهى را - که در سراسر فقه پراکنده بود و اکثر آنها از جايگاه ويژه اى به عمل نيامده بود - با سبک و سياق بديعى مورد بحث قرار دهد. ايشان، خود در مقدمه اين کتاب چنين تعريف مى کند:
«از مهم ترين چيزهايى که تحقيق و بحث درباره آن بر فقيه لازم است «قواعد فقهيّه»اى است که وسيله براى وصول به احکام زيادى از اوّل فقه تا آخر آن مى باشد و فروعات مهمّى در مباحث و ابواب مختلف فقه، بر آن مترتّب مى شود. لکن على رغم چنين جايگاه باارزش، بررسى شايسته اى روى آن، انجام نگرفته و حقّ بحث آن، نه در فقه ادا شده و نه در اصول مگر مقدار اندکي از آنها نظير قاعده لاضرر و قاعده تجاوز و فراغ و بعضي از قواعد ديگري که در کتب بعضي از اصوليين متأخر، مطرح گرديده است آن هم به عنوان يک بحث تبعي و استطرادي لذا اين قواعد نفيس و ارزشمند با همه ارزش و کاربردي که دارد به آوارگاني مي مانند که نه مأوايي دارند و نه قراري نه از اصول به حساب مي آيند و نه از فقه ، در حالي که با توجّه به نياز شديدي که در لابه لاي مجموعه فقه به آن است حقّش اين بود که علم مستقلّي براي آن، وضع مي گرديد، چرا که نه امکان طرح آن در ضمن مسائل فقهي وجود دارد (به خاطر جزئي و خاص بودن مسئله فقهي و شمول و کليّت قاعده فقهي) و نه امکان طرح آن در ضمن مسائل اصولي البتّه تعدادي از متأخرين از اصحاب ما رساله هايي در زمينه بعضي از قواعد فقهي تأليف کرده اند که متأسفانه به دست ما نرسيده است، اما کتاب «القواعد» شهيد اول مشتمل بر مسائل گوناگون فقهي از ابواب مختلف فقه و بعضي از مسائل اصولي است و ممحّض در قوعد فقهي نيست همچنانکه بعضي از مسايل کلامي و بلکه لغوي نيز در آن مشاهده مي شود. همچنين است کتاب «تمهيد القواعد» شهيد ثاني که _چنان که در مقدمه اش ذکر شده_ حاوي صد قاعده ادبى است و امّا کتاب عوائدالأيّام مرحوم نراقى (رحمه الله)، اگرچه مشتمل بر بعضى از قواعد فقهى است لکن اوّلاً همه قواعد فقهى را در بر نگرفته و ثانياً اين کتاب نيز ممحّض در اين باب نيست؛ نتيجه اين مى شود که در ميان کتب اصحاب ما، کتابى پيدا نمى شود که حاوى جميع قواعد فقهيّه بوده، حقّ بحث آن، ادا شده باشد، لذا شکّى باقى نمى ماند در اين که لازم است براى به وجود آوردن موسوعه اى مستقل در اين زمينه که مجموعه قواعد را در بر بگيرد و حقّ بحث آن، ادا شده باشد قيام شود.»
چشمه اى در کوير طاغوت!
مورد چهارمي که در ارتباط با انديشه باز و خلاّق استاد، قابل ذکر است مجلّه مکتب اسلام است، چشمه اى که در کوير شرارت بار دوران طاغوت جوشيد و به عنوان اوّلين مجلّه دينى در تاريک ترين ايّام، شروع به کار کرد. استاد، خود، در اين رابطه چنين حکايت مى کند:
«اين مجلّه وقتى شروع به کار کرد که تاريک ترين دوران رژيم ستمشاهى بود، تقريباً هيچ مجلّه دينى قابل ملاحظه اى در سرتاسر مملکت، پخش نمى شد. عدّه اى از دوستان فاضل و عالم و روشن، دور هم جمع شدند و تصميم بر اين شد که يک مجلّه دينى را براى مبارزه با انحرافات عقيدتى و مفاسد اخلاقى منتشر کنند و با کمک جمعى از نيکوکاران و تجّار تهران (که هزينه مالى آن را تأمين مى کردند) اين مجلّه در حدود چهل سال قبل، مشغول فعّاليّت شد و از آن جايى که مردم مسلمان، تشنه معارف دينى بودند و آن مجلّه نيز، مانند جرعه اى بود که در يک کوير سوزانى نمايان شود و يا مشعلى که در يک تاريکى مطلق بدرخشد، استقبال عظيمى از آن شد، استقبالى که ما هرگز انتظار آن را نداشتيم، تيراژ مجلّه از يکى دو هزار نسخه شروع و مرتّباً افزايش يافت، کار به جايى رسيد که تيراژ مجله از صدهزار هم گذشت! و به تمام نقاط مملکت فرستاده مى شد، از مدارس و دانشگاه ها گرفته تا ادارات و بازار، و موج عظيمى ايجاد کرد.
حمايت آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله) و مزاحمت رژيم طاغوت
اين جريان در زمان مرحوم آية الله العظمى بروجردى بود و چون اين حرکت هاى به اصطلاح روشنفکرى در حوزه و محيط روحانيّت وجود نداشت ما و دوستان گفتيم: شايد آية الله العظمى بروجردى با آن مخالفتى کنند و نگران بوديم. مجلّه را خدمت ايشان فرستاديم و منتظر عکس العمل ايشان بوديم، غافل از اين که آن مرجع بزرگ و بسيار قدرتمند و پرنفوذ، روشن تر از آن بود که ما و ديگران فکر مى کرديم. به دنبال بعضى از دوستان فرستاد و به وسيله ايشان پيغام داد: من شماره هايى از مجلّه شما را خوانده ام، بسيار خوب است و گفتند: من از شما حمايت خواهم کرد. حمايت ايشان براى ما بسيار پرارزش بود، زيرا مجلّه، بر خلاف روال عادّى مطبوعات يعنى بدون امتياز! منتشر شده بود چراکه حکومت وقت، اجازه نشر چنين مجلّه اى را نمى داد و منتظر بوديم که به سرعت براى خاموش کردن اين صدا اقدام کنند و همين طور هم شد، رژيم طاغوت که تازه متوجّه شده بود اين مجلّه اسلامى به سرعت به قدرت مهمّى تبديل مى شود و مى تواند براى او ايجاد زحمت کند و افکار مذهبى را همه جا نشر دهد، عکس العمل شديد نشان داد و مجلّه را توقيف کرد و معلوم بود که اينها نداشتن امتياز را دليل خود مطرح مى کنند و اگر هم درخواست امتياز نشر بکنيم به هيچ وجه اجازه نخواهند داد»
استاد از نقش بسيار مؤثّر مرحوم آية الله العظمى بروجردى در احيا و ابقاى اين مجلّه و نفوذ و قدرت فوق العاده مقام مرجعيّت در عصر ايشان اشاره مى کند و مى گويد:
«ما مطلب را خدمت آية الله العظمى بروجردى منتقل کرديم، ايشان رئيس شهربانى قم را احضار کردند و گفتند: اين مجلّه، فوراً بايد آزاد شود. رژيم شاه به خوبى مى دانست که تهديدهاى آية الله العظمى بروجردى جدّى است. يک وقت ديدم رئيس شهربانى دربدر به دنبال من مى گردد و گفت: خواهش مى کنم شما دستور دهيد زودتر اين مجلّه منتشر شود، من شفاهى مى گويم و بعد هم اجازه کتبي خواهيم داد. ما مجلّه را منتشر کرديم بى آن که اجازه اى به ما داده شود، و مشکلات همچنان وجود داشت تا بعد از فشار زياد آن مرجع بزرگ، به حکم اجبار، امتياز آن را صادر کردند و جالب اين که روى پرونده مجلّه از بخش مطبوعات وزارت کشور نوشته شده بود: «مورد توجّه آية الله العظمى بروجردى»، و همين امر، حلاّل مشکلات بود.»
بُعد انتقادى و سياسى مجلّه مکتب اسلام و نقش آن در انقلاب
سپس بُعد انتقادى و سياسى اين مجلّه ابداعى و ابتکارى را مورد توجّه قرار مى دهد و مى فرمايد:
«ما که احساس کرديم زمينه محکم است کم کم به مقاله هاى انتقادى و اجتماعى و سياسى پرداختيم، قبلاً همه مقالات، جنبه عقيدتى و تفسيرى و اخلاقى و روايى داشت ولى حالا مى بايست به مفاسد اجتماعى نيز پرداخته و به نقد کشيده شود. بحمدلله اين فصل، بسيار مؤثّر شد، و مجلّه با قدرت و نفوذ زيادى که داشت توانست کنترلى روى مطبوعات آن زمان درباره اسلام داشته باشد، و تا حدّ زيادى جلو سخنان ناروا را گرفت!».
آن گاه استاد با بيان خاطره اى در همين زمينه اضافه مى کند:
«در يکى از شماره هاى روزنامه اطّلاعات - که به طور کلّى زير نظر «مسعودى» که از دوستان نزديک شاه بود اداره مى شد - چيزى بر ضدّ روحانيّت نوشته شده بود، من نامه تندي به مسعودى نوشتم و تأکيد کردم که اگر اين گونه برنامه ها که بر ضدّ روحانيّت است ترک نشود، ما روزنامه اطّلاعات را در سرتاسر مملکت تحريم خواهيم کرد و با نفوذى که اين مجلّه در سراسر مملکت دارد اين تحريم مؤثّر واقع خواهد شد. چيزى نگذشت که نامه اى مبنى بر عذرخواهى آمد که ما نظرمان توهين به روحانيّت نبوده، ولى شما چون تشخيص مى دهيد توهين بوده، سفارش مى کنيم اين کار تکرار نشود و شما بزرگوارتر از آن هستيد که روزنامه اطّلاعات را تحريم کنيد، پيدا بود خيلى دست پاچه شده بود و مى بايست هم چنين باشد.»
نقش بزرگان در مجله مکتب اسلام
سپس به نقش مؤثّر بزرگانى چون علاّمه طباطبائى (رحمه الله) و شهداى گرانقدرى چون مطهّرى، بهشتى، مفتّح و امام موسى صدر اشاره مى کند و از سهم قابل توجّه اين زبان گوياى حوزه علميّه در هموار کردن راه انقلاب و نيز از وضعيّت فعلى مجلّه سخن مى گويد و مى فرمايد:
«دوستان ما در اين مجلّه افرادى بودند که بعداً در زمره شخصيّت هاى بزرگ روحانى درآمدند، امام موسى صدر، مرحوم آية الله شهيد مطهرى، مرحوم آية الله شهيد بهشتى و آية الله شهيد مفتّح و حتّى اساتيد بزرگى مانند علاّمه طباطبائى در نوشتن مقالات و پيشبرد اهداف مجلّه، سهيم و شريک بودند. بعدها که با اقشار مختلف تماس گرفتيم احساس کرديم که يکى از چيزهايى که راه را براى انقلاب هموار کرد همين مجلّه مکتب اسلام بود، براى اين که بسيارى از شخصيّت هايى که الآن در رأس کارهاى مهم يا نسبتاً مهمّى هستند وقتى با ما تماس مى گيرند مى گويند: ما از خوانندگان و پرورش يافتگان اين مجلّه بوديم و واقعيّت هم اين بود که تنها زبان گوياى حوزه علميّه قم همين مجلّه بود. اين مجلّه در حال حاضر نيز منتشر مى شود (منتهى جمعى از دوستان زحمت آن را مى کشند و من به خاطر مشکلاتى که شرايط فعلى برايم فراهم کرده، توان همکارى ندارم) البتّه فعلاً نه به آن تيراژ سابق، چراکه الحمدلله، الآن مجلاّتى از اين قبيل در حوزه علميّه و خارج حوزه فراوان شده و مقدارى از آن خلأ را پر مى کند امّا، اين مجلّه تقريباً تنها نورى بود که در آن تاريکى زمان شاه مى درخشيد.»
مسائل مستحدثه و حوادث واقعه
پنجمين موردى را که در رابطه با ابتکار و خلاقيّت استاد، مى توان از آن نام برد، حرکت بسيار ارزنده اى است که در سال هاى اخير در زمينه مسائل مستحدثه فقهى در حوزه علميّه مشهد و در فصل تابستان شروع کردند.
مى دانيم که پرداختن به حوادث واقعه، به خاطر حديث و جديد بودن و عدم سابقه طرح آنها به خصوص، در کتب فقهى فقهاى گذشته و در نتيجه دمِ دست نبودن منابع و مدارک آن و بلکه آشنا و مأنوس نبودن مآخذ آن، کار بسيار پرزحمت و پردردسرى است که نياز به حوصله، مهارت، قدرت اجتهادى پيل افکن و جرأت و شهامتى لازم براى رسيدن به يک نتيجه روشن و قابل عرضه و عمل دارد. استاد، خود در اين باره چنين توضيح مى دهد:
«من اين سال ها در ايّام تابستان، چند هفته مشرّف به زيارت آستان قدس رضوى مى شوم، چندين سال براى طلاّب، در مشهد در همان چند هفته، مسائل مستحدثه فقهى را مورد بحث قرار دادم. که به عقيده من اين مباحث يک درياى موّاج و مهمّ است، به علّت اين که تغييرات فوق العاده اى که در عصر و زمان و زندگى انسان ها به وجود آمده، از يک طرف، و از سوى ديگر روى کار آمدن حکومت اسلامى سبب شده، مباحث تازه مختلفى در زمينه مسائل سياسى، اقتصادى، قضايى، طب و بهداشت، جُرم شناسى و حتّى در عبادات، پيدا شود، و ما معتقديم فقه ما جواب گوى نيازهاى هر زمان و مکان است و هرگز در فقه ما سؤالى بدون جواب وجود ندارد. روايات زيادى هم از معصومين (عليهم السلام) شاهد بر همين مطلب نقل شده است. بنابراين فقهاى ما بايد زحمت بکشند و از متون ادلّه و منابع غنى و سرشارى که در مباحث فقهى در دسترس ماست پاسخ اين سؤالات و مانند آن را به دست آورند. ما اين سؤالات را در چند سال، در آن درس هاى خارج تابستانى در جوار حرم مقدّس رضوى (عليه السلام) و با استمداد از روح پرفتوح آن حضرت تعقيب کرديم و يادداشت هايش جمع آورى مى شد و اين ها به صورت کتاب هاى متعدّدى درآمده و منتشر شده است و بحمدلله اثر فقهى خوبى است. اميدوارم آيندگان هم به سهم خودشان براى گشودن اين عقده ها تلاش و کوشش کنند و ثابت کنند که فقه در هيچ زمينه کمبودى ندارد و جواب گوى همه نيازها و سؤال ها خواهد بود و اين خود يکى از نشانه هاى جاودانگى آيين مقدّس اسلام است.»
انديشه نوين با عرضه نوين
ششمين و آخرين موردى را که مى شود در ارتباط با ابتکار و خلاّقيّت استاد ذکر نمود ابتکارات و ذوقيّاتى است که در نحوه عرضه و ارائه فرآورده هاى دينى اعمّ از مسائل تفسيرى، اعتقادى، اجتماعى و اخلاقى به کار مى گيرند.
استاد، حفظ باطن و محتوا را بى تغيير قالب و ظاهر، ناممکن مى داند، و معتقد است که در روش آموزش دين، مسائل بسيارى وجود دارد که نيازمند به تحوّل است و با اين تلقّى، شيوه جديد نگرش به مکتب و نگارش آن را آغاز کرده، او خود از گذشته دور، شيوه نويسندگى را تدريس مى کرد و پيوسته از تکلّفات قلمبه حرف زدن و پيچيده نوشتن، شديداً بيزار بوده و هست که در خصوص روان نويسى ايشان در مباحث آينده، مطالبى خواهد آمد.
نگاه به تفسير نمونه از اين زاويه و شايد براى اوّلين بار، تقسيم و تجزيه مباحث آن به دو بخش کلّى: 1- مباحث توضيحى و ادبى مربوط به ظاهر آيات و جملات و مفردات 2- نکته و پيام ها، و به اين صورت قابل هضم شدنِ مفاهيم تفسيرى براى «خاص و عام»، بهترين گواه بر مدّعاى فوق است. اين روش در تفسير نهج البلاغه، تکامل يافته، به اين صورت که ابتدا، سند خطبه مورد بحث قرار مى گيرد (البتّه در پاورقى، به جهت فنّى و تخصّصى بودن که در نتيجه از حوصله عامّه مردم خارج است) سپس مجموع خطبه به چند بخش متناسب تقسيم شده، هر بخشى مستقلاًّ شرح و تفسير مى شود، يعنى جمله به جمله آن مورد بحث واقع شده، مراد و محتواى هر جمله و ارتباط آن با قبل و بعد، به روشنى مورد دقّت نظر قرار مى گيرد، و در مرحله سوّم، نکته ها و پيام هايى که از اين بخش به دست مى آيد با تيتر و عنوان مناسب، بيان مى شود و در مرحله چهارم تمام لغات مشکله اين بخش در پاورقى (باز هم به جهت خارج بودن اين مسائل از حوصله عامّه) مورد بررسى قرار مى گيرد و در آخرين مرحله، با بازگشت به آغاز، اين بخش از خطبه ترجمه مى شود.
اين نحوه از عرضه و ارائه که عبارات عميق و احياناً به ظاهر پيچيده و معقّد خطبه هاى نهج البلاغه را براى خاص و عام «راحة الحلقوم» مى سازد، دليل روشنى است بر مدّعاى مزبور؛ چنان که اگر به مکتب اسلام ايشان نيز از اين منظر نگاه شود تصديق مى شود که اين مجلّه ابتکارى ترين شيوه عرضه معارف و مفاهيم دينى در آن عصر، به حساب مى آمد.
مورد ديگر تفسير موضوعى «پيام قرآن» است که انصافاً روش تازه و بديعى در عرضه يک دوره اصول عقايد و معارف اعتقادى و اخلاقى و... قرآن، مى باشد و حقّاً - چنان که بعضى از اساتيد حوزه، تأکيد داشتند - جا دارد که به عنوان کتاب درسى حوزه ها درآيد.
در اين کتاب تمام مباحث اعتقادى از شناخت شناسى گرفته تا مباحث معاد و عدل و امامت و نيز مباحث حکومتى و اخلاقى اسلام، از نظر آيات قرآنى (با چاشنى قرار دادن روايات و نکات تاريخى در لابه لاى مباحث) مورد بحث قرار مى گيرد به اين صورت که ابتدا مجموعه آيات مربوط به يک عنوانِ اعتقادى شناسايى شده، سپس به همان سبک تفسير تربيتى، ترجمه، شرح و تفسير مى شود آن گاه نکته هايى که از جمع بندى اين آيات در ارتباط با آن عنوان اعتقادى به دست مى آيد يکى پس از ديگرى بيان مى گردد.
مورد چهارم کتاب «فيلسوف نماها» است که صرف نظر از خلاّقيتى که از حيث محتوا در آن، اِعمال شده (و بحثش گذشت) از جهت عرضه و ارائه مطالب نيز -لااقل در محدوده حوزه و کتاب هاى حوزوى و دينى - شاهکارى از ذوق و هنر و نوآورى است; زيرا اوّلاً: مطالبى که به عنوان نقد سخنان «مارکسيسم و ماترياليسم» در آن بيان گرديده با حقايق شيرين و جالب اجتماعى و تاريخى آميخته شده و ثانياً: در قالب قصّه و داستان درآمده است.
استاد خود در اين زمينه در مقدّمه کتاب مى نويسد:
«نگارنده سال ها در اطراف اين مکتب (مکتب مارکسيسم) و عواقب خطرناک معنوى و مادّى که از آن متوجّه عالم بشريّت مى شود، مطالعاتى به عمل آورده... مانع بزرگى که بيش از هر چيز بر سر اين راه خودنمايى مى کرد، عدم اطّلاع غالب افراد از اصطلاحات فلسفى جديد و قديم بود ولى آن هم با حذف آن اصطلاحات و يا تبديل به عبارات ساده معمولى - بدون اين که ارزش حقيقى خود را از دست دهد - از ميان برداشته شد. باز براى کمک به اين منظور، مطالب مزبور را با يک رشته حقايق شيرين و جالب اجتماعى و تاريخى آميخته، و در قالب داستانى ريختيم تا فهم آن از هر جهت سهل و آسان باشد».
و درست به همين دليل نزديک به «چهل بار!» اين کتاب به زيور طبع آراسته شد و با استقبال عجيبى روبرو گشت.
مورد پنجم کتاب «خدا را چگونه بشناسيم» است که باز استاد در مقدّمه آن مى نويسد:
«فلاسفه در شناسايى صفات خدا راهى را انتخاب کرده اند و علماى علم کلام راه ديگرى و علماى حديث هم به نوبه خود راه ثالثى را پيموده اند. آرزوى ما اين است که در اين باب از راهى برويم که مزاياى همه راه ها را داشته باشد، در عين حال از نقاط ضعف آنها نيز خالى باشد و در اين راه، حدّاکثر کوشش خود را به کار مى بريم، لذا روش بحث هاى آنها را به هم آميخته و روش معتدلى که قاعدتاً به حقيقت نزديک تر است انتخاب مى کنيم».
در هر حال، هم فکر نوين، عرضه نوينى را طلب مى کند و هم، عصر نوين با شنوندگان و خوانندگان و بينندگان جديدش، اقتضا دارد که معارف و فرآورده هاى دينى با ابتکارى ترين شکل، ارائه و بلکه با مجهّزترين و جديدترين وسائل ارتباط جمعى، عرضه شود، استاد که دقيقاً به اين تحوّل و دگرگونى التفات دارد در مقدّمه کتاب «انگيزه پيدايش مذاهب» مى گويد:
»برخورد افکار در عصر ما که عصر ارتباط هاى وسيع و سريع است، امرى اجتناب ناپذير است، جنگ عقايد در عصر ما از جنگ هاى نظامى، وسيع تر و گسترده تر مى باشد و وجود وسائل مجهّز ارتباط جمعى به اين جنگ، وسعت بى سابقه اى بخشيده است. جايى که نيمى از مردم جهان (حدود دو ميليارد نفر) فى المثل مى توانند يک مسابقه ورزشى را با وسائل روز مشاهده کنند، يا يک مجله يا روزنامه در چندين ميليون نسخه در پنج قاره دنيا منتشر مى گردد، اهمّيّت برخورد عقايد با استفاده از اين وسائل را آشکارتر مى سازد. براى پى بردن به اهمّيّت موضوع، کافى است بدانيم اين تعداد تماشا کننده يا مستمع، به آن اندازه است که اگر ما بخواهيم همه روز، جلسه اى بالغ بر يک هزار نفر داشته باشيم، شش هزار سال تمام يعنى تمام طول تاريخ گذشته بشر را اشغال خواهد کرد و يا اگر کتابى را از آغاز تاريخ بشر تا امروز هر سال تجديد طبع در يکهزار نسخه مى کرديم مجموعاً به اندازه تيراژ يکى از اين مطبوعات آن هم در يک روز مى شد!».
در پايان اين فصل لازم است به يک سؤال پاسخ داده شود و آن اين که آيا چنين ذهن مبتکر و خلاّقى در همه انسان ها وجود دارد و يا در بعضى از انسان ها به وديعت گذاشته شده است؟ و در هر صورت چگونه مى شود قوّه خلاّقيّت را شکوفا کرد و به فعليّت رساند؟
در جواب سؤال اوّل بايد گفت که شواهدى از آيات و روايات دليل بر آن است که همه انسان ها بالقوّه از نوعى از ابتکار و خلاّقيّت برخوردارند و اساساً اين نکته از امتيازات نوع انسان بر ساير انواع است و ممکن است آيه (علّمه البيان) در سوره «الرّحمن» ناظر به همين باشد.
خلاّقيّت و ابتکار چگونه شکوفا مى شود؟
در جواب سؤال دوّم مى توان گفت: يکى از اسباب شکوفا شدن قوّه ابتکار، حصول شکّ و ترديد و بلکه وسواس در هر مسأله اى است که به ذهن انسان عرضه مى شود.
اگر مسأله مطروحه، براى شاگرد، به شکل عقده اى درآيد و بى اعتمادى خاصّى نسبت به تحقيقات و افکار ديگران، در او، به وجود آيد به گونه اى که در همه چيز شک کند، چنين شاگردى قطعاً آرام نمى گيرد و با تلاش و پى گيرى خاص، به نوآورى دست مى يازد.
روايتى که خود استاد از دوران جوانى اش دارد دقيقاً گواه بر چنين چيزى است، مى فرمايد:
«در آغاز طلبگى وسواس عجيبى به من دست داد، از مسائل طهارت و نجاست شروع شد، و اين وسواس تدريجاً گسترش پيدا کرد و به همه چيز، حتّى اصول اعتقادى کشيده شد و در همه چيز گرفتار وسواس شده بودم شايد گاه در وجود خودم نيز شک مى کردم! يا اين که در حالات بيدارى شک مى کردم که اين حالت خواب است يا بيدارى؟!
کار وسواس من گاه به جايى مى رسيد که امروز وقتى يادى از آن مى کنم براى من مضحک است، مثلاً صبحگاهانِ ماه رمضان، هنگامى يقين به طلوع فجر پيدا مى کردم که شک داشتم آيا آفتاب طلوع کرده است يا خير؟!».
ريشه هاى وسواس
استاد اين وسواس عميق و گسترده را تحليل مى کند و از علل و ريشه هاى آن سخن مى گويد و مى فرمايد:
«من فکر مى کنم بخشى از وسواس، خاصيّت دوران بلوغ است که من به آن نزديک مى شدم، دوران بلوغ دوران استقلال فکرى است و انسان مى خواهد با تقليد خداحافظى کند لذا اگر آموزش کافى نباشد طبيعى است که گرفتار وسواس مى شود. بخش ديگرى از وسواس زاييده ناآگاهى و جهل نسبت به مسائل فروع دين، طهارت و نجاست، حلال و حرام و مانند آن است، و اگر انسان خوب مسائل را فرابگيرد اين بخش از وسواس برطرف خواهد شد. بخش ديگر از وسواس زاييده بيکارى و فراغت است که اگر انسان کارى پيدا کند آن را فراموش مى کند. من گرفتار بخش سوّم، قطعاً نبودم چون بيش از حد کار مى کردم، ولى دوران بلوغ نزديک مى شد و در مقابل ده ها و يا صدها پرسش که در ذهن من بود جوابى نمى يافتم، اين حالت بعد از بلوغ، شايد تا سنّ بيست و چندسالگى ادامه يافت و بيداد مى کرد و مرا بسيار رنج مى داد! انبوهى از سؤالات پيچيده اى مانند اشکالات معروف «هيوم» در برهان نظم و اشکالات فراوان مادّى ها و طبيعى ها و وهّابى ها و امثال آنها به فکرم هجوم آورده بود و روح مرا شديداً تحت بمباران خود قرار مى داد، و در آن محيط کسى نبود که جواب سؤالات و مشکلات مرا بدهد. استادم مرد فاضلى بود ولى با همان علم کلام سنّتى آشنا بود و تنها مى توانست مشکلات فقهى را تا حدود زيادى برطرف کند».
آثار روانى و جسمى و رنج هاى فوق العاده وسواس
آن گاه به آثار فيزيکى و روانى آن و درد و رنج هاى فراوان جسمى و روحى اى که در اين رابطه متحمّل شده اشاره کرده، و چنين حکايت مى کند:
«در اين دوران رنج هاى زيادى کشيدم و روز به روز پژمرده تر مى شدم، دائماً در فکر بودم، خود را بيگانه از همه و همه را از خود بيگانه مى دانستم فکر مى کردم در عالمى غير از عالم ديگران زندگى مى کنم، شايد مى خواستم فرياد بکشم، ولى فرياد سودى نداشت، کسى را مى خواستم که جواب گوى انبوه سؤالات من در مورد مبدأ و معاد و اصول و فروع ديگر باشد. هنگامى که اين افکار مرا زياد تحت فشار قرار مى داد گاه در گوشه اى خلوت مى نشستم و زار زار گريه مى کردم و به همان خدايى که در راه معرفتش گرفتار وسواس شده بودم پناه مى بردم. دلم مى خواست آخر شب بيدار شوم و بتوانم نماز شب بخوانم و با خدا راز و نياز کنم، ولى بيدار شدن در آن سنّ و سال برايم بسيار مشکل بود. فکر کردم ساعت زنگ دارى پيدا کنم. يکى از شاگردان من که شايد در ساعت فروشى کار مى کرد ساعت زنگ دارى آورد و گفت: قيمت آن سيزده تومان است من به صورت محترمانه آن را بازگرداندم براى اين که در آن زمان که شايد تمام شهريه من در يک ماه سه تومان (= سى ريال) بود امکان خريدن چنين ساعتى وجود نداشت».
استاد در پايان، آثار مثبت و فوايد و برکات وسواس و نيز راه اصلى درمان آن را اين گونه توصيف مى کند:
«اين درد و رنج ها گرچه بسيار طاقت فرسا بود ولى براى من برکات زيادى نيز به همراه داشت، مرا مجبور کرد که آثار مختلف بزرگان و دانشمندان را در مسائل اعتقادى و کلامى مطالعه کنم و در ادلّه آنها زياد دقّت نمايم و در آيات قرآن و روايات غور کنم، و شايد همين ها بود که خميرمايه فکرى من براى نوشتن کتاب هاى زيادى در اصول دين در زمان هاى بعد شد.
براى آگاهى به مسائل فرعى و عملى و از بين بردن ريشه هاى وسواس کتاب «عروة الوثقى» را بارها مطالعه کردم و همين سبب شد که تسلّط زيادى بر مسائل فرعيّه (نه به صورت استدلالى بلکه به صورت معمولى و عادى) پيدا کنم و فکر مى کنم اگر با اين گونه وسواس ها برخورد سازنده اى شود، موجب جهش هاى فکرى خواهد شد، و اگر برخورد منفى و مأيوسانه با آن گردد ممکن است انسان را خداى نخواسته نسبت به دين و ايمان به کلّى بيزار کند، همان گونه که نمونه هايش را در طول عمرم در بعضى از افراد، ديده ام و همين جاست که به عزيزانى که دچار وسواس هستند هشدار مى دهم که براى درمان وسواس خود به سراغ مردان آگاه و دل سوز و پرتجربه بروند.
به هر حال اين طوفان فکرى که در درون روح من پيدا شده بود و سال ها ادامه پيدا کرد هرگز مانع درس و بحث من نبود بلکه به عکس احساس مى کردم فشار به درس و اشتغال فکرى تا حدّ زيادى آن را تسکين مى دهد، و در هر صورت با اين مسائل درگير بودم که به حوزه علميّه قم وارد شدم.»