زندگینامه

ذهن خلاّق و نوآور استاد به ضميمه حافظه قوى و اُنس با آيات قرآنى و کلمات نهج البلاغه و روايات اهل البيت (علیهم السلام)، باعث شده که استاد در غالب سؤالات و معضلات، حاضرالجواب بوده، نوآورى و ابتکار خاص داشته باشد و فولاد مشکلات علمى را در خويش ذوب کند، بارها و بارها مشاهده شده است روايتى را که به ظاهر از مضمون ساده و آشنايى برخوردار بوده و جاى تحليل و تدقيق نداشت و يا به عکس، گره کورى در آن به نظر مى رسيد و نيازمند به توجيه و تفسير بود، به طرز بسيار جالب و بديعى باز نموده، نکات متعدّد زيبا و ظريفى را از آن بيرون کشيده است.

گشودن نقاط کور و ترسيم زواياى جديد و نهراسيدن از شروع و آغاز و يافتن نقطه ابتدا، شهامت و فراست موهبتى مى خواهد و اين که انسان، در عين حال که تلاش هاى پيشينيان را تقديس مى کند با دقّت و تيزبينى، قصورهاى آنان در شيوه و محتوا را دريابد و خصوصاً سنّت و سيره آنها در شيوه هاى بيان و نوشتار را حجاب انديشه خويش نسازد، تأييد روح القدس را مى طلبد و اين هر دو، در آثار مختلف استاد، محسوس است.

 

مباحثه اى با امام موسى صدر و ساير همراهان و کتاب فيلسوف نماها

نبوغ و استعداد سرشار استاد در زمينه تدريس و تحقيق و تأليف، پس از اقامت يک سال و نيمه در حوزه نجف و بازگشت به حوزه مقدّسه قم،  جلوه اى خاص يافت، خصوصاً در زمينه تحقيق و تأليف، اوّلاً: کتابى چون «فيلسوف نماها» را در حدود 27 سالگى نوشتند و ثانياً: اين کتاب توانست در جوّى که پر از ضدّيّت نسبت به حوزه و بى مهرى و بى حرمتى نسبت به روحانيّت و دين بود، به عنوان کتاب سال شناخته شود، آن هم از طريق ارائه و معرّفى فرزانه اى چون استاد شهيد مطهّرى (رحمه الله). ثالثاً: از جهت تجربه تأليفى، دوّمين اثر مؤلّف به حساب مى آمد و رابعاً: بيش از سى بار به چاپ رسيده که روشن است سى بار چاپ شدن يک اثر در عالم مطبوعات رقم مهمّى است. استاد، خود، درباره اين کتاب، چنين به صحبت مى نشيند:

«جلسه اى داشتم با فضلاى والامقام که دوستان هم مباحثه من بودند و حتّى جمعى از شخصيّت هاى برجسته ديروز و امروز در محل شرکت داشتند، از جمله امام موسى صدر و افراد بزرگى از بزرگان کنونى که الآن دليلى بر ذکر نام آنها نمى بينم. مباحث مربوط به کمونيست ها در آن جا مطرح مى شد، دليل مطرح شدن آن اين بود که به واسطه مجاورت کشور ما با شوروى سابق، به سرعت افکار کمونيستى (در زمان حکومت سلسله پهلوى که سبب تضعيف مهمترين سنگر ضدّ کمونيست، يعنى دين شده بودند) شيوع پيدا کرده و به اصطلاح حزب توده و ساير کمونيست ها فعّاليّت فرهنگى بسيار گسترده اى را در همه جا مخصوصاً دانشگاه، شروع کردند و نشرّيات بسيار زيادى از آنها منتشر مى شد، که قسمتى از آن، ترجمه آثار سران کمونيست، و قسمتى هم تأليفات طرفداران ايرانى آنها بود. در اواخر، آنها کار را به جاهاى بسيار وقيحانه اى کشاندند و از حدود بحث هاى منطقى، بسيار فراتر رفتند و شديدترين اهانت ها را به مقدّسات مذهبى شروع کردند، زيرا مى دانستند همان اسلام تضعيف شده، هنوز بزرگترين مانع بر سر راه آنهاست، اين مباحث به حوزه هاى علميّه کشيده شد و حوزه هاى علميّه، وظيفه داشتند در مقابل اين موج بايستند. مرحوم علاّمه طباطبائى و شاگرد برومندشان مرحوم علاّمه مطهّرى، از جمله کسانى بودند که براى مقابله با اين موج قيام کردند و کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، محصول اين کار مهمّ فلسفى است.

ما هم با دوستانمان به نوبه خود بحث و بررسى درباره عقايد آنها را شروع کرديم و جلسه هفتگى داشتيم که آن مسائل را از متون کتابهايشان دقيقاً مى خوانديم تا به افکارشان کاملاً آشنا شويم و بعد، روى آن بحث و بررسى کنيم. من از برادران اجازه خواستم که موافقت کنند، من يک سلسله مطالب درباره آنها بنويسم و در جلسه براى همه بخوانم، اگر ايرادى دارند بگويند تا اصلاح بشود و اين را انجام داديم و محصول اين کار، کتاب «فيلسوف نماها» بود که مطالب همه ماترياليست ها و مخصوصاً کمونيست ها در آن به نقد کشيده شد و اگر دوستان، ايراد و اشکالى داشتند، من آن را اصلاح مى کردم سپس آن را در قالب يک داستان ريختم تا شيرين تر و جذاب تر شود و آن کتاب منتشر شد که دوّمين کتاب من بود و استقبال زيادى از آن کتاب شد. شايد بيش از سى بار اين کتاب به چاپ رسيد.»

 

تأثير عميق و وسيع فيلسوف نماها در بيدارگرى

 استاد، از نفوذ و تأثير زياد اين کتاب خصوصاً در ميان کشورهايى که تحت سلطه روس ها بودند، سخن به ميان مى آورد و مى فرمايد:

«برادرانى که از افغانستان آمدند متواتراً به من گفتند که اين کتاب، در آن جا در دوران سلطه روس ها بسيار کارساز بوده، مخصوصاً جوانان دانشگاهى افغانى با استفاده از آن در مقابل قشر کمونيست ها قيام مى کردند و حتّى به صورت کتاب درسى در بعضى از کلاس ها درآمده بود و من دوستان زيادى اعمّ از شيعه و سنّى در ميان برادران افغانى از طريق اين کتاب پيدا کرد. سپس خاطره جالبى در اين زمينه نقل مى کند که بهتر است از زبان خود ايشان بشنويم:

«چند سال قبل، به مکّه مشرّف شده بودم و از طرف بعثه امام (رحمه الله) از ما دعوت به حج شده بود، يک روز از دفتر بعثه، خبر دادند که مرد محترمى از تاجيکستان تقاضاى ملاقات با شما را دارد. من گفتم مانعى ندارد، او به اتاق ما آمد، مرد ميان سالى بود با محاسن بلند و چهره نورانى. فارسى را خوب صحبت مى کرد و اظهار داشت: من سى سال قبل درباره کمونيست ها در تاجيکستان که جزو شوروى سابق بود، فکر مى کردم، منبعى نبود که حقّ و باطل آنها را جدا سازد تا اين که کتابى به نام «فيلسوف نماها» به دستم رسيد که نام شما پشت آن نوشته شده بود، من خواندم و در مسائل، روشن شدم و به تعبير خود اين مرد، حجّت قاطع بر من اقامه شد و با آن سانسور شديدى که در آن جا حکمفرما بود دست به کار خطرناکى زدم و هزار جلد آن را چاپ و مخفيانه منتشر کردم (توجّه داشته باشيد که اين کتاب ظاهراً از طريق افغانستان به تاجيکستان نفوذ کرده بود) به هر حال بعد از سى سال که به مکّه مشرّف شدم در فکر فرو رفتم که آيا مؤلّف اين کتاب هنوز زنده است يا مرده؟ گفتم حتماً بعد از سى سال فوت کرده و در قيد حيات نيست، ولى احتياطاً آمدم از مرکز ايرانى ها اين سؤال را کردم، گفتند: او زنده است و به مکّه مشرّف شده است (شايد او خيال مى کرده که نويسنده، مثلاً در هفتادسالگى آن را نوشته، که به اضافه سى سال صد سال مى شود و بعد از صد سال، بعيد است زنده باشد! در حالى که من آن کتاب را شايد در بيست وهفت سالگى يا حدود آن نوشته بودم.»

 

کار خير گم نمى شود

استاد به اين نکته بسيار لطيف اشاره مى کند که عمل صالح، هرچند کم باشد جاى خود را باز مى کند و خودش را نشان مى دهد و بلکه رشد و نمو مى يابد و چون شجره طيّبه اى که «تؤتى أکلها کلّ حين بإذن ربّها» به بار مى نشيند. مى فرمايد:

«و من خدا را شکر کردم که بدون اين که هيچ اطّلاعى داشته باشم اين اثر ناچيز من، به افغانستان رفته و از آن جا به تاجيکستان نفوذ کرده و باعث بيدارى گروه زيادى شده است و اين جاست که مى خواهم عرض کنم کار خير گم نمى شود و همان طورى که در آن جمله معروف آمده: کارى که از روى اخلاص انجام شود نموّ مى کند (ما کان لله ينمو)، گرچه اين کار من کار کوچکى بود ولى رشد و نموّ آن را با چشم خود ديدم. جالب اين که آن مرد مى گفت: مذهب من حنفى است ولى به انقلاب ايران بسيار علاقه مندم، هفته اى يک روز به زيارت سفارت ايران در دوشنبه (پايتخت تاجيکستان) مى روم و دو پسر دارم دلم مى خواهد آنها را به قم بفرستم تا در حوزه علميّه، نزد شما درس بخوانند. من هم او را راهنمايى کردم، ولى بعدها مسائل تاجيکستان پيش آمد و اين مسأله عملى نشد.»


فتوّت و اخلاص شهيد مطهّرى (رحمه الله)

در هر حال: نبوغ، ابتکار، خلاّقيّت و حسن سليقه اى که استاد در اين کتاب از خود نشان داد، در حدّى است که انديشمند مخلصى چون شهيد مطهّرى را - که ميوه اى است از همين شجره طيّبه و فرزانه اى است از همين تبار - وا مى دارد تا حجاب معاصرت را بِدَرَد و با دست خويش کتاب مزبور را به گروه نظارت بر کتاب سال معرّفى کند تا براى تشخيص کتاب سال، آن نيز مورد ملاحظه قرار گيرد. استاد خود از اين فتوّت شهيد مطهرى چنين سخن مى گويد:

«اين نکته را هم بسيار لازم مى دانم که مطرح کنم: مرحوم شهيد مطهرى به من گفتند: من کتاب فيلسوف نماهاى شما را چون پسنديدم به جمعيّت نظارت بر بهترين کتاب هاى سال دادم (که جمعى از اساتيد دانشگاهى بودند) من دلم مى خواهد اين دانشگاهيان بدانند که در حوزه هاى علميّه ما، مغزهاى متفکّرى وجود دارد که با بهترين مغزهاى متفکّر دانشگاهى رقابت مى کنند.

مرحوم شهيد مطهّرى اين کار را انجام داد و اين کتاب، در آن سال، به عنوان بهترين کتاب سال معرّفى شد و عالى ترين جايزه به آن تعلّق گرفت و سال قبل از آن نيز کتاب اصول فلسفه (و روش رئاليسم) که بحث هاى استاد علاّمه طباطبائى (قدس سره) و شهيد مطهرّى (رضوان الله عليه) بود، در اين مسابقه علمى شرکت داده شده بود و برنده عالى ترين جايزه شد.

البتّه گروهى از روى عدم اطّلاع و عدم ريشه يابى مسأله، مطالب بسيارى در اين باره گفتند.»


نگاه به تفسير نمونه به ديده انصاف

اگر به تفسير نمونه ايشان به ديده انصاف بنگريم و روانى و فارسى بودن آن را گناه نابخشودنى تلقّى نکرده و لااقل آن را در عرض ساير تفاسير، ملاحظه کنيم، باور خواهيم کرد که اين تفسير نيز همانند تفسير شريف «الميزان» گام مهمّى را به جلو برداشته و در عين حال که گلچينى از ميراث عظيم تفاسير پيشينيان است، نکات اجتماعى و سياسى و اخلاقى تازه و بديع بسيار زيادى را عرضه کرده و انصافاً خلأى را در عصر حاضر پر نموده است و بلکه بُعد هدايتى و جاودانگى قرآن و اين که «قرآن کتاب هدايت و شفا براى همه اعصار و امصار و نسل ها مى باشد» را به اثبات رسانده است.

مخفى نيست که وصول به حقيقت قرآن و روح و معانى کلام اهل البيت، صرف نظر از نبوغ و استعداد سرشار (که در فصل قبلى توضيحش گذشت) اعتلاى جان و سنخيّتى شايسته مى خواهد و اغيار را در حريم آن راهى نيست.

 

کتاب «القواعد الفقهيّة» اوّلين اثر در نوع خود

از تفسير نمونه که بگذريم، آن چه مؤيّد ابتکار و خلاّقيّت استاد است کتاب هاى متنوّع اعتقادى، اخلاقى، تربيتى، اجتماعى و بلکه حوزوى ايشان است، از آن جمله کتاب ارزشمند «فليسوف نماها» که توصيفش گذشت و ديگر کتاب قيّم و وزين «القواعد الفقهيّة» که تا زمان نشر اوّلين جلد آن، در نوع خود بى نظير بود چراکه آن چه تحت همين عنوان از محقّق بزرگوار، مرحوم بجنوردى معروف شده، تاريخ انتشارش پس از نشر کتاب استاد است و کتاب هاى ديگرى نظير «القواعد و الفوائد» شهيد اوّل (رحمه الله) و «القواعد» مرحوم علاّمه (رحمه الله) و «العناوين» دانشمند محقّق، حسينى مراغى (رحمه الله) و «عوائد الأيام» مرحوم نراقى (قدس سره)، يا اين که ممحّض در باب قواعد فقهيّه نيستند و يا اساساً از مسائل معمولى فقهى (يعنى از بعضى فروعات فقهى نه از قواعد فقهى) بحث کرده اند. استاد براى اوّلين بار توانست قواعد سرگردان فقهى را - که در سراسر فقه پراکنده بود و اکثر آنها از جايگاه ويژه اى  به عمل نيامده بود - با سبک و سياق بديعى مورد بحث قرار دهد. ايشان، خود در مقدمه اين کتاب چنين تعريف مى کند:

«از مهم ترين چيزهايى که تحقيق و بحث درباره آن بر فقيه لازم است «قواعد فقهيّه»اى است که وسيله براى وصول به احکام زيادى از اوّل فقه تا آخر آن مى باشد و فروعات مهمّى در مباحث و ابواب مختلف فقه، بر آن مترتّب مى شود. لکن على رغم چنين جايگاه باارزش، بررسى شايسته اى روى آن، انجام نگرفته و حقّ بحث آن، نه در  فقه ادا شده و نه در اصول مگر مقدار اندکي از آنها نظير قاعده لاضرر و قاعده تجاوز و فراغ و بعضي از قواعد ديگري که در کتب بعضي از اصوليين متأخر، مطرح گرديده است آن هم به عنوان يک بحث تبعي و استطرادي لذا اين قواعد نفيس و ارزشمند با همه ارزش و کاربردي که دارد به آوارگاني مي مانند که نه مأوايي دارند و نه قراري نه از اصول به حساب مي آيند و نه از فقه ، در حالي که با توجّه به نياز شديدي که در لابه لاي مجموعه فقه به آن است حقّش اين بود که علم مستقلّي براي آن، وضع مي گرديد، چرا که نه امکان طرح آن در ضمن مسائل فقهي وجود دارد (به خاطر جزئي و خاص بودن مسئله فقهي و شمول و کليّت قاعده فقهي) و نه امکان طرح آن در ضمن مسائل اصولي البتّه تعدادي از متأخرين از اصحاب ما رساله هايي در زمينه بعضي از قواعد فقهي تأليف کرده اند که متأسفانه به دست ما نرسيده است، اما کتاب «القواعد» شهيد اول مشتمل بر مسائل گوناگون فقهي از ابواب مختلف فقه و بعضي از مسائل اصولي است و ممحّض در قوعد فقهي نيست همچنانکه بعضي از مسايل کلامي و بلکه لغوي نيز در آن مشاهده مي شود. همچنين است کتاب «تمهيد القواعد» شهيد ثاني که _چنان که در مقدمه اش ذکر شده_ حاوي صد قاعده ادبى است و امّا کتاب عوائدالأيّام مرحوم نراقى (رحمه الله)، اگرچه مشتمل بر بعضى از قواعد فقهى است لکن اوّلاً همه قواعد فقهى را در بر نگرفته و ثانياً اين کتاب نيز ممحّض در اين باب نيست؛ نتيجه اين مى شود که در ميان کتب اصحاب ما، کتابى پيدا نمى شود که حاوى جميع قواعد فقهيّه بوده، حقّ بحث آن، ادا شده باشد، لذا شکّى باقى نمى ماند در اين که لازم است براى به وجود آوردن موسوعه اى مستقل در اين زمينه که مجموعه قواعد را در بر بگيرد و حقّ بحث آن، ادا شده باشد قيام شود.»


چشمه اى در کوير طاغوت!

مورد چهارمي که در ارتباط با انديشه باز و خلاّق استاد، قابل ذکر است مجلّه مکتب اسلام است، چشمه اى که در کوير شرارت بار دوران طاغوت جوشيد و به عنوان اوّلين مجلّه دينى در تاريک ترين ايّام، شروع به کار کرد. استاد، خود، در اين رابطه چنين حکايت مى کند:

«اين مجلّه وقتى شروع به کار کرد که تاريک ترين دوران رژيم ستمشاهى بود، تقريباً هيچ مجلّه دينى قابل ملاحظه اى در سرتاسر مملکت، پخش نمى شد. عدّه اى از دوستان فاضل و عالم و روشن، دور هم جمع شدند و تصميم بر اين شد که يک مجلّه دينى را براى مبارزه با انحرافات عقيدتى و مفاسد اخلاقى منتشر کنند و با کمک جمعى از نيکوکاران و تجّار تهران (که هزينه مالى آن را تأمين مى کردند) اين مجلّه در حدود چهل سال قبل، مشغول فعّاليّت شد و از آن جايى که مردم مسلمان، تشنه معارف دينى بودند و آن مجلّه نيز، مانند جرعه اى بود که در يک کوير سوزانى نمايان شود و يا مشعلى که در يک تاريکى مطلق بدرخشد، استقبال عظيمى از آن شد، استقبالى که ما هرگز انتظار آن را نداشتيم، تيراژ مجلّه از يکى دو هزار نسخه شروع و مرتّباً افزايش يافت، کار به جايى رسيد که تيراژ مجله از صدهزار هم گذشت! و به تمام نقاط مملکت فرستاده مى شد، از مدارس و دانشگاه ها گرفته تا ادارات و بازار، و موج عظيمى ايجاد کرد.


حمايت آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله) و مزاحمت رژيم طاغوت

اين جريان در زمان مرحوم آية الله العظمى بروجردى بود و چون اين حرکت هاى به اصطلاح روشنفکرى در حوزه و محيط روحانيّت وجود نداشت ما و دوستان گفتيم: شايد آية الله العظمى بروجردى با آن مخالفتى کنند و نگران بوديم. مجلّه را خدمت ايشان فرستاديم و منتظر عکس العمل ايشان بوديم، غافل از اين که آن مرجع بزرگ و بسيار قدرتمند و پرنفوذ، روشن تر از آن بود که ما و ديگران فکر مى کرديم. به دنبال بعضى از دوستان فرستاد و به وسيله ايشان پيغام داد: من شماره هايى از مجلّه شما را خوانده ام، بسيار خوب است و گفتند: من از شما حمايت خواهم کرد. حمايت ايشان براى ما بسيار پرارزش بود، زيرا مجلّه، بر خلاف روال عادّى مطبوعات يعنى بدون امتياز! منتشر شده بود چراکه حکومت وقت، اجازه نشر چنين مجلّه اى را نمى داد و منتظر بوديم که به سرعت براى خاموش کردن اين صدا اقدام کنند و همين طور هم شد، رژيم طاغوت که تازه متوجّه شده بود اين مجلّه اسلامى به سرعت به قدرت مهمّى تبديل مى شود و مى تواند براى او ايجاد زحمت کند و افکار مذهبى را همه جا نشر دهد، عکس العمل شديد نشان داد و مجلّه را توقيف کرد و معلوم بود که اينها نداشتن امتياز را دليل خود مطرح مى کنند و اگر هم درخواست امتياز نشر بکنيم به هيچ وجه اجازه نخواهند داد»

استاد از نقش بسيار مؤثّر مرحوم آية الله العظمى بروجردى در احيا و ابقاى اين مجلّه و نفوذ و قدرت فوق العاده مقام مرجعيّت در عصر ايشان اشاره مى کند و مى گويد:

«ما مطلب را خدمت آية الله العظمى بروجردى منتقل کرديم، ايشان رئيس شهربانى قم را احضار کردند و گفتند: اين مجلّه، فوراً بايد آزاد شود. رژيم شاه به خوبى مى دانست که تهديدهاى آية الله العظمى بروجردى جدّى است. يک وقت ديدم رئيس شهربانى دربدر به دنبال من مى گردد و گفت: خواهش مى کنم شما دستور دهيد زودتر اين مجلّه منتشر شود، من شفاهى مى گويم و بعد هم اجازه کتبي خواهيم داد. ما مجلّه را منتشر کرديم بى آن که اجازه اى به ما داده شود، و مشکلات همچنان وجود داشت تا بعد از فشار زياد آن مرجع بزرگ، به حکم اجبار، امتياز آن را صادر کردند و جالب اين که روى پرونده مجلّه از بخش مطبوعات وزارت کشور نوشته شده بود: «مورد توجّه آية الله العظمى بروجردى»، و همين امر، حلاّل مشکلات بود.»


بُعد انتقادى و سياسى مجلّه مکتب اسلام و نقش آن در انقلاب

سپس بُعد انتقادى و سياسى اين مجلّه ابداعى و ابتکارى را مورد توجّه قرار مى دهد و مى فرمايد:

«ما که احساس کرديم زمينه محکم است کم کم به مقاله هاى انتقادى و اجتماعى و سياسى پرداختيم، قبلاً همه مقالات، جنبه عقيدتى و تفسيرى و اخلاقى و روايى داشت ولى حالا مى بايست به مفاسد اجتماعى نيز پرداخته و به نقد کشيده شود. بحمدلله اين فصل، بسيار مؤثّر شد، و مجلّه با قدرت و نفوذ زيادى که داشت توانست کنترلى روى مطبوعات آن زمان درباره اسلام داشته باشد، و تا حدّ زيادى جلو سخنان ناروا را گرفت!».

آن گاه استاد با بيان خاطره اى در همين زمينه اضافه مى کند:

«در يکى از شماره هاى روزنامه اطّلاعات - که به طور کلّى زير نظر «مسعودى» که از دوستان نزديک شاه بود اداره مى شد - چيزى بر ضدّ روحانيّت نوشته شده بود، من نامه تندي به مسعودى نوشتم و تأکيد کردم که اگر اين گونه برنامه ها که بر ضدّ روحانيّت است ترک نشود، ما روزنامه اطّلاعات را در سرتاسر مملکت تحريم خواهيم کرد و با نفوذى که اين مجلّه در سراسر مملکت دارد اين تحريم مؤثّر واقع خواهد شد. چيزى نگذشت که نامه اى مبنى بر عذرخواهى آمد که ما نظرمان توهين به روحانيّت نبوده، ولى شما چون تشخيص مى دهيد توهين بوده، سفارش مى کنيم اين کار تکرار نشود و شما بزرگوارتر از آن هستيد که روزنامه اطّلاعات را تحريم کنيد، پيدا بود خيلى دست پاچه شده بود و مى بايست هم چنين باشد.»


نقش بزرگان در مجله مکتب اسلام

سپس به نقش مؤثّر بزرگانى چون علاّمه طباطبائى (رحمه الله) و شهداى گرانقدرى چون مطهّرى، بهشتى، مفتّح و امام موسى صدر اشاره مى کند و از سهم قابل توجّه اين زبان گوياى حوزه علميّه در هموار کردن راه انقلاب و نيز از وضعيّت فعلى مجلّه سخن مى گويد و مى فرمايد:

«دوستان ما در اين مجلّه افرادى بودند که بعداً در زمره شخصيّت هاى بزرگ روحانى درآمدند، امام موسى صدر، مرحوم آية الله شهيد مطهرى، مرحوم آية الله شهيد بهشتى و آية الله شهيد مفتّح و حتّى اساتيد بزرگى مانند علاّمه طباطبائى در نوشتن مقالات و پيشبرد اهداف مجلّه، سهيم و شريک بودند. بعدها که با اقشار مختلف تماس گرفتيم احساس کرديم که يکى از چيزهايى که راه را براى انقلاب هموار کرد همين مجلّه مکتب اسلام بود، براى اين که بسيارى از شخصيّت هايى که الآن در رأس کارهاى مهم يا نسبتاً مهمّى هستند وقتى با ما تماس مى گيرند مى گويند: ما از خوانندگان و پرورش يافتگان اين مجلّه بوديم و واقعيّت هم اين بود که تنها زبان گوياى حوزه علميّه قم همين مجلّه بود. اين مجلّه در حال حاضر نيز منتشر مى شود (منتهى جمعى از دوستان زحمت آن را مى کشند و من به خاطر مشکلاتى که شرايط فعلى برايم فراهم کرده، توان همکارى ندارم) البتّه فعلاً نه به آن تيراژ سابق، چراکه الحمدلله، الآن مجلاّتى از اين قبيل در حوزه علميّه و خارج حوزه فراوان شده و مقدارى از آن خلأ را پر مى کند امّا، اين مجلّه تقريباً تنها نورى بود که در آن تاريکى زمان شاه مى درخشيد.»


مسائل مستحدثه و حوادث واقعه

پنجمين موردى را که در رابطه با ابتکار و خلاقيّت استاد، مى توان از آن نام برد، حرکت بسيار ارزنده اى است که در سال هاى اخير در زمينه مسائل مستحدثه فقهى در حوزه علميّه مشهد و در فصل تابستان شروع کردند.

مى دانيم که پرداختن به حوادث واقعه، به خاطر حديث و جديد بودن و عدم سابقه طرح آنها به خصوص، در کتب فقهى فقهاى گذشته و در نتيجه دمِ دست نبودن منابع و مدارک آن و بلکه آشنا و مأنوس نبودن مآخذ آن، کار بسيار پرزحمت و پردردسرى است که نياز به حوصله، مهارت، قدرت اجتهادى پيل افکن و جرأت و شهامتى لازم براى رسيدن به يک نتيجه روشن و قابل عرضه و عمل دارد. استاد، خود در اين باره چنين توضيح مى دهد:

«من اين سال ها در ايّام تابستان، چند هفته مشرّف به زيارت آستان قدس رضوى مى شوم، چندين سال براى طلاّب، در مشهد در همان چند هفته، مسائل مستحدثه فقهى را مورد بحث قرار دادم. که به عقيده من اين مباحث يک درياى موّاج و مهمّ است، به علّت اين که تغييرات فوق العاده اى که در عصر و زمان و زندگى انسان ها به وجود آمده، از يک طرف، و از سوى ديگر روى کار آمدن حکومت اسلامى سبب شده، مباحث تازه مختلفى در زمينه مسائل سياسى، اقتصادى، قضايى، طب و بهداشت، جُرم شناسى و حتّى در عبادات، پيدا شود، و ما معتقديم فقه ما جواب گوى نيازهاى هر زمان و مکان است و هرگز در فقه ما سؤالى بدون جواب وجود ندارد. روايات زيادى هم از معصومين (عليهم السلام) شاهد بر همين مطلب نقل شده است. بنابراين فقهاى ما بايد زحمت بکشند و از متون ادلّه و منابع غنى و سرشارى که در مباحث فقهى در دسترس ماست پاسخ اين سؤالات و مانند آن را به دست آورند. ما اين سؤالات را در چند سال، در آن درس هاى خارج تابستانى در جوار حرم مقدّس رضوى (عليه السلام) و با استمداد از روح پرفتوح آن حضرت تعقيب کرديم و يادداشت هايش جمع آورى مى شد و اين ها به صورت کتاب هاى متعدّدى درآمده و منتشر شده است و بحمدلله اثر فقهى خوبى است. اميدوارم آيندگان هم به سهم خودشان براى گشودن اين عقده ها تلاش و کوشش کنند و ثابت کنند که فقه در هيچ زمينه کمبودى ندارد و جواب گوى همه نيازها و سؤال ها خواهد بود و اين خود يکى از نشانه هاى جاودانگى آيين مقدّس اسلام است.»


انديشه نوين با عرضه نوين

ششمين و آخرين موردى را که مى شود در ارتباط با ابتکار و خلاّقيّت استاد ذکر نمود ابتکارات و ذوقيّاتى است که در نحوه عرضه و ارائه فرآورده هاى دينى اعمّ از مسائل تفسيرى، اعتقادى، اجتماعى و اخلاقى به کار مى گيرند.

استاد، حفظ باطن و محتوا را بى تغيير قالب و ظاهر، ناممکن مى داند، و معتقد است که در روش آموزش دين، مسائل بسيارى وجود دارد که نيازمند به تحوّل است و با اين تلقّى، شيوه جديد نگرش به مکتب و نگارش آن را آغاز کرده، او خود از گذشته دور، شيوه نويسندگى را تدريس مى کرد و پيوسته از تکلّفات قلمبه حرف زدن و پيچيده نوشتن، شديداً بيزار بوده و هست که در خصوص روان نويسى ايشان در مباحث آينده، مطالبى خواهد آمد.

نگاه به تفسير نمونه از اين زاويه و شايد براى اوّلين بار، تقسيم و تجزيه مباحث آن به دو بخش کلّى: 1- مباحث توضيحى و ادبى مربوط به ظاهر آيات و جملات و مفردات 2- نکته و پيام ها، و به اين صورت قابل هضم شدنِ مفاهيم تفسيرى براى «خاص و عام»، بهترين گواه بر مدّعاى فوق است. اين روش در تفسير نهج البلاغه، تکامل يافته، به اين صورت که ابتدا، سند خطبه مورد بحث قرار مى گيرد (البتّه در پاورقى، به جهت فنّى و تخصّصى بودن که در نتيجه از حوصله عامّه مردم خارج است) سپس مجموع خطبه به چند بخش متناسب تقسيم شده، هر بخشى مستقلاًّ شرح و تفسير مى شود، يعنى جمله به جمله آن مورد بحث واقع شده، مراد و محتواى هر جمله و ارتباط آن با قبل و بعد، به روشنى مورد دقّت نظر قرار مى گيرد، و در مرحله سوّم، نکته ها و پيام هايى که از اين بخش به دست مى آيد با تيتر و عنوان مناسب، بيان مى شود و در مرحله چهارم تمام لغات مشکله اين بخش در پاورقى (باز هم به جهت خارج بودن اين مسائل از حوصله عامّه) مورد بررسى قرار مى گيرد و در آخرين مرحله، با بازگشت به آغاز، اين بخش از خطبه ترجمه مى شود.

اين نحوه از عرضه و ارائه که عبارات عميق و احياناً به ظاهر پيچيده و معقّد خطبه هاى نهج البلاغه را براى خاص و عام «راحة الحلقوم» مى سازد، دليل روشنى است بر مدّعاى مزبور؛ چنان که اگر به مکتب اسلام ايشان نيز از اين منظر نگاه شود تصديق مى شود که اين مجلّه ابتکارى ترين شيوه عرضه معارف و مفاهيم دينى در آن عصر، به حساب مى آمد.

مورد ديگر تفسير موضوعى «پيام قرآن» است که انصافاً روش تازه و بديعى در عرضه يک دوره اصول عقايد و معارف اعتقادى و اخلاقى و... قرآن، مى باشد و حقّاً - چنان که بعضى از اساتيد حوزه، تأکيد داشتند - جا دارد که به عنوان کتاب درسى حوزه ها درآيد.

در اين کتاب تمام مباحث اعتقادى از شناخت شناسى گرفته تا مباحث معاد و عدل و امامت و نيز مباحث حکومتى و اخلاقى اسلام، از نظر آيات قرآنى (با چاشنى قرار دادن روايات و نکات تاريخى در لابه لاى مباحث) مورد بحث قرار مى گيرد به اين صورت که ابتدا مجموعه آيات مربوط به يک عنوانِ اعتقادى شناسايى شده، سپس به همان سبک تفسير تربيتى، ترجمه، شرح و تفسير مى شود آن گاه نکته هايى که از جمع بندى اين آيات در ارتباط با آن عنوان اعتقادى به دست مى آيد يکى پس از ديگرى بيان مى گردد.

مورد چهارم کتاب «فيلسوف نماها» است که صرف نظر از خلاّقيتى که از حيث محتوا در آن، اِعمال شده (و بحثش گذشت) از جهت عرضه و ارائه مطالب نيز -لااقل در محدوده حوزه و کتاب هاى حوزوى و دينى - شاهکارى از ذوق و هنر و نوآورى است; زيرا اوّلاً: مطالبى که به عنوان نقد سخنان «مارکسيسم و ماترياليسم» در آن بيان گرديده با حقايق شيرين و جالب اجتماعى و تاريخى آميخته شده و ثانياً: در قالب قصّه و داستان درآمده است.

استاد خود در اين زمينه در مقدّمه کتاب مى نويسد:

«نگارنده سال ها در اطراف اين مکتب (مکتب مارکسيسم) و عواقب خطرناک معنوى و مادّى که از آن متوجّه عالم بشريّت مى شود، مطالعاتى به عمل آورده... مانع بزرگى که بيش از هر چيز بر سر اين راه خودنمايى مى کرد، عدم اطّلاع غالب افراد از اصطلاحات فلسفى جديد و قديم بود ولى آن هم با حذف آن اصطلاحات و يا تبديل به عبارات ساده معمولى - بدون اين که ارزش حقيقى خود را از دست دهد - از ميان برداشته شد. باز براى کمک به اين منظور، مطالب مزبور را با يک رشته حقايق شيرين و جالب اجتماعى و تاريخى آميخته، و در قالب داستانى ريختيم تا فهم آن از هر جهت سهل و آسان باشد».

و درست به همين دليل نزديک به «چهل بار!» اين کتاب به زيور طبع آراسته شد و با استقبال عجيبى روبرو گشت.

مورد پنجم کتاب «خدا را چگونه بشناسيم» است که باز استاد در مقدّمه آن مى نويسد:

«فلاسفه در شناسايى صفات خدا راهى را انتخاب کرده اند و علماى علم کلام راه ديگرى و علماى حديث هم به نوبه خود راه ثالثى را پيموده اند. آرزوى ما اين است که در اين باب از راهى برويم که مزاياى همه راه ها را داشته باشد، در عين حال از نقاط ضعف آنها نيز خالى باشد و در اين راه، حدّاکثر کوشش خود را به کار مى بريم، لذا روش بحث هاى آنها را به هم آميخته و روش معتدلى که قاعدتاً به حقيقت نزديک تر است انتخاب مى کنيم».

در هر حال، هم فکر نوين، عرضه نوينى را طلب مى کند و هم، عصر نوين با شنوندگان و خوانندگان و بينندگان جديدش، اقتضا دارد که معارف و فرآورده هاى دينى با ابتکارى ترين شکل، ارائه و بلکه با مجهّزترين و جديدترين وسائل ارتباط جمعى، عرضه شود، استاد که دقيقاً به اين تحوّل و دگرگونى التفات دارد در مقدّمه کتاب «انگيزه پيدايش مذاهب» مى گويد:

»برخورد افکار در عصر ما که عصر ارتباط هاى وسيع و سريع است، امرى اجتناب ناپذير است، جنگ عقايد در عصر ما از جنگ هاى نظامى، وسيع تر و گسترده تر مى باشد و وجود وسائل مجهّز ارتباط جمعى به اين جنگ، وسعت بى سابقه اى بخشيده است. جايى که نيمى از مردم جهان (حدود دو ميليارد نفر) فى المثل مى توانند يک مسابقه ورزشى را با وسائل روز مشاهده کنند، يا يک مجله يا روزنامه در چندين ميليون نسخه در پنج قاره دنيا منتشر مى گردد، اهمّيّت برخورد عقايد با استفاده از اين وسائل را آشکارتر مى سازد. براى پى بردن به اهمّيّت موضوع، کافى است بدانيم اين تعداد تماشا کننده يا مستمع، به آن اندازه است که اگر ما بخواهيم همه روز، جلسه اى بالغ بر يک هزار نفر داشته باشيم، شش هزار سال تمام يعنى تمام طول تاريخ گذشته بشر را اشغال خواهد کرد و يا اگر کتابى را از آغاز تاريخ بشر تا امروز هر سال تجديد طبع در يکهزار نسخه مى کرديم مجموعاً به اندازه تيراژ يکى از اين مطبوعات آن هم در يک روز مى شد!».

در پايان اين فصل لازم است به يک سؤال پاسخ داده شود و آن اين که آيا چنين ذهن مبتکر و خلاّقى در همه انسان ها وجود دارد و يا در بعضى از انسان ها به وديعت گذاشته شده است؟ و در هر صورت چگونه مى شود قوّه خلاّقيّت را شکوفا کرد و به فعليّت رساند؟

در جواب سؤال اوّل بايد گفت که شواهدى از آيات و روايات دليل بر آن است که همه انسان ها بالقوّه از نوعى از ابتکار و خلاّقيّت برخوردارند و اساساً اين نکته از امتيازات نوع انسان بر ساير انواع است و ممکن است آيه (علّمه البيان) در سوره «الرّحمن» ناظر به همين باشد.

 

خلاّقيّت و ابتکار چگونه شکوفا مى شود؟

در جواب سؤال دوّم مى توان گفت: يکى از اسباب شکوفا شدن قوّه ابتکار، حصول شکّ و ترديد و بلکه وسواس در هر مسأله اى است که به ذهن انسان عرضه مى شود.

اگر مسأله مطروحه، براى شاگرد، به شکل عقده اى درآيد و بى اعتمادى خاصّى نسبت به تحقيقات و افکار ديگران، در او، به وجود آيد به گونه اى که در همه چيز شک کند، چنين شاگردى قطعاً آرام نمى گيرد و با تلاش و پى گيرى خاص، به نوآورى دست مى يازد.

روايتى که خود استاد از دوران جوانى اش دارد دقيقاً گواه بر چنين چيزى است، مى فرمايد:

«در آغاز طلبگى وسواس عجيبى به من دست داد، از مسائل طهارت و نجاست شروع شد، و اين وسواس تدريجاً گسترش پيدا کرد و به همه چيز، حتّى اصول اعتقادى کشيده شد و در همه چيز گرفتار وسواس شده بودم شايد گاه در وجود خودم نيز شک مى کردم! يا اين که در حالات بيدارى شک مى کردم که اين حالت خواب است يا بيدارى؟!

کار وسواس من گاه به جايى مى رسيد که امروز وقتى يادى از آن مى کنم براى من مضحک است، مثلاً صبحگاهانِ ماه رمضان، هنگامى يقين به طلوع فجر پيدا مى کردم که شک داشتم آيا آفتاب طلوع کرده است يا خير؟!».

 

ريشه هاى وسواس

استاد اين وسواس عميق و گسترده را تحليل مى کند و از علل و ريشه هاى آن سخن مى گويد و مى فرمايد:

«من فکر مى کنم بخشى از وسواس، خاصيّت دوران بلوغ است که من به آن نزديک مى شدم، دوران بلوغ دوران استقلال فکرى است و انسان مى خواهد با تقليد خداحافظى کند لذا اگر آموزش کافى نباشد طبيعى است که گرفتار وسواس مى شود. بخش ديگرى از وسواس زاييده ناآگاهى و جهل نسبت به مسائل فروع دين، طهارت و نجاست، حلال و حرام و مانند آن است، و اگر انسان خوب مسائل را فرابگيرد اين بخش از وسواس برطرف خواهد شد. بخش ديگر از وسواس زاييده بيکارى و فراغت است که اگر انسان کارى پيدا کند آن را فراموش مى کند. من گرفتار بخش سوّم، قطعاً نبودم چون بيش از حد کار مى کردم، ولى دوران بلوغ نزديک مى شد و در مقابل ده ها و يا صدها پرسش که در ذهن من بود جوابى نمى يافتم، اين حالت بعد از بلوغ، شايد تا سنّ بيست و چندسالگى ادامه يافت و بيداد مى کرد و مرا بسيار رنج مى داد! انبوهى از سؤالات پيچيده اى مانند اشکالات معروف «هيوم» در برهان نظم و اشکالات فراوان مادّى ها و طبيعى ها و وهّابى ها و امثال آنها به فکرم هجوم آورده بود و روح مرا شديداً تحت بمباران خود قرار مى داد، و در آن محيط کسى نبود که جواب سؤالات و مشکلات مرا بدهد. استادم مرد فاضلى بود ولى با همان علم کلام سنّتى آشنا بود و تنها مى توانست مشکلات فقهى را تا حدود زيادى برطرف کند».

 

آثار روانى و جسمى و رنج هاى فوق العاده وسواس

آن گاه به آثار فيزيکى و روانى آن و درد و رنج هاى فراوان جسمى و روحى اى که در اين رابطه متحمّل شده اشاره کرده، و چنين حکايت مى کند:

«در اين دوران رنج هاى زيادى کشيدم و روز به روز پژمرده تر مى شدم، دائماً در فکر بودم، خود را بيگانه از همه و همه را از خود بيگانه مى دانستم فکر مى کردم در عالمى غير از عالم ديگران زندگى مى کنم، شايد مى خواستم فرياد بکشم، ولى فرياد سودى نداشت، کسى را مى خواستم که جواب گوى انبوه سؤالات من در مورد مبدأ و معاد و اصول و فروع ديگر باشد. هنگامى که اين افکار مرا زياد تحت فشار قرار مى داد گاه در گوشه اى خلوت مى نشستم و زار زار گريه مى کردم و به همان خدايى که در راه معرفتش گرفتار وسواس شده بودم پناه مى بردم. دلم مى خواست آخر شب بيدار شوم و بتوانم نماز شب بخوانم و با خدا راز و نياز کنم، ولى بيدار شدن در آن سنّ و سال برايم بسيار مشکل بود. فکر کردم ساعت زنگ دارى پيدا کنم. يکى از شاگردان من که شايد در ساعت فروشى کار مى کرد ساعت زنگ دارى آورد و گفت: قيمت آن سيزده تومان است من به صورت محترمانه آن را بازگرداندم براى اين که در آن زمان که شايد تمام شهريه من در يک ماه سه تومان (= سى ريال) بود امکان خريدن چنين ساعتى وجود نداشت».

 

برکات وسواس!

استاد در پايان، آثار مثبت و فوايد و برکات وسواس و نيز راه اصلى درمان آن را اين گونه توصيف مى کند:

«اين درد و رنج ها گرچه بسيار طاقت فرسا بود ولى براى من برکات زيادى نيز به همراه داشت، مرا مجبور کرد که آثار مختلف بزرگان و دانشمندان را در مسائل اعتقادى و کلامى مطالعه کنم و در ادلّه آنها زياد دقّت نمايم و در آيات قرآن و روايات غور کنم، و شايد همين ها بود که خميرمايه فکرى من براى نوشتن کتاب هاى زيادى در اصول دين در زمان هاى بعد شد.

براى آگاهى به مسائل فرعى و عملى و از بين بردن ريشه هاى وسواس کتاب «عروة الوثقى» را بارها مطالعه کردم و همين سبب شد که تسلّط زيادى بر مسائل فرعيّه (نه به صورت استدلالى بلکه به صورت معمولى و عادى) پيدا کنم و فکر مى کنم اگر با اين گونه وسواس ها برخورد سازنده اى شود، موجب جهش هاى فکرى خواهد شد، و اگر برخورد منفى و مأيوسانه با آن گردد ممکن است انسان را خداى نخواسته نسبت به دين و ايمان به کلّى بيزار کند، همان گونه که نمونه هايش را در طول عمرم در بعضى از افراد، ديده ام و همين جاست که به عزيزانى که دچار وسواس هستند هشدار مى دهم که براى درمان وسواس خود به سراغ مردان آگاه و دل سوز و پرتجربه بروند.

به هر حال اين طوفان فکرى که در درون روح من پيدا شده بود و سال ها ادامه پيدا کرد هرگز مانع درس و بحث من نبود بلکه به عکس احساس مى کردم فشار به درس و اشتغال فکرى تا حدّ زيادى آن را تسکين مى دهد، و در هر صورت با اين مسائل درگير بودم که به حوزه علميّه قم وارد شدم.»

حضرت آيت الله العظمى مکارم شيرازى در سال 1305 هجرى شمسي  در شهر شيراز در ميان يک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقي معروفند ديده به جهان گشود. پدر ایشان حاج علی محمد و جد ایشان حاج محمد کریم و جد اعلای ایشان حاج محمد باقر و جد بالاتر حاج محمد صادق بوده اند.

«حاج محمّدباقر» که از تجّار شيراز به شمار مى رفت، در «سراى نو» شيراز به تجارت اشتغال داشت، لباسى شبيه لباس روحانيّت مى پوشيد و پيوسته در مسجد «مولاى» شيراز به جماعت حاضر مى شد و مورد تکريم و احترام و اطمينان بود. جدّ ايشان مرحوم  «حاج محمّد کريم» فرزند حاج محمّد باقر که او نيز عمّامه اى بر سر داشت و در بازار در اثناى کار، کلاه پوستينى بر سر مى گذاشت، در «سراى گمرک» شيراز و سپس در «بازار وکيل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاى» شيراز در نماز جماعت شرکت مى کرد و از مرتبطين و نزديکان مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ محمد جعفر محلاتى (رحمه الله) پدر مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ بهاءالدين محلاتى و مرحوم آية الله حاج سيد محمد جعفر طاهرى (رحمه الله) به حساب مى آمد.

پدرشان حاج علي محمد او نيز از تجار معروف شيراز بود استاد در مورد پدرشان چنين مي فرمايند:

«پدرم علاقه زيادى به آيات قرآن داشت در دورانى که در مدارس ابتدايى تحصيل مى کردم، گاهى شبها مرا به اطاق خودش فرامى خواند و به من مى گفت: ناصر! کتاب آيات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان (اين کتاب مجموعه آياتى بود که توسّط بعضى از دانشمندان، انتخاب شده و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان تعليمات دينى تدريس مى شد) من آيات و ترجمه آن را براى او مى خواندم و او لذّت مى برد».

نبوغ استاد از اوايل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشکارتر مى گشت.

 

دورترين خاطره

روايتى که خود استاد از دوران کودکيشان دارند چنين است:

«دورترين خاطره اى که از دوران طفوليّت به نظر دارم مربوط به زمانى است که بيمارى مختصرى داشتم و در گهواره خوابيده بودم، حادثه از اين قرار بود که فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشه حياط خانه قرار داشت؛ در وسط حياط، حوض آبى بود که مى بايست از آب چاه، پر شود ولى چون حوض، نجس شده بود با آب چاه که از دلو به آن مى ريختند پاک نمى شد، براى حلّ مشکل، در شيراز چنين معمول بود که قسمت عمده حوض را با آب دستى پر مى کردند سپس ظرف بزرگ چرمى به نام «کُر» - که واقعاً به مقدار کُر بود - را پر از آب مى کردند و روى آن حوض، خالى مى کردند تا با آبِ حوض مخلوط شود و همه پاک گردد (البتّه اين توضيحات را من الآن مى فهمم و در آن وقت به صورت کم رنگى مى فهميدم) بالاخره ظرف کُر را پر از آب کردند و روى حوض ريختند، حوض پر شد و آب از حوض بيرون ريخت و از زير گهواره من هم گذشت و من همه اين کارها را مى ديدم و اجمالاً مى فهميدم و چنان به خاطرم مانده که گويى ديروز اين امر اتّفاق افتاده است!».

اين جريان که يادآور قصّه هاى افسانه اى و يا غير افسانه اى مربوط به نبوغ افرادى مثل بوعلى است، به روشنى دليل بر وجود يک هوشمندى فوق العاده در استاد بود.

 

کلاس هاى جهشى

استاد به کلاس هاى به اصطلاح جهشى خود در آن دوران اشاره مى کند و مى فرمايد:

«چهار يا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سنّ من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه ما به نام «زينت» در شيراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ما تعليماتى ياد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همين دليل بدون اين که سلسله مراتب رعايت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند».

 

نقطه آغاز دروس دينى

اين نابغه پس از طىّ دوره دبستان و دبيرستان و پس از آن که با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادى نسبى، از طرف يکى از علماى بزرگ شيراز (مرحوم آية الله حاج سيّد نورالدين شيرازى) از همه علاقمندان به تحصيل علوم دينى دعوت به عمل آمد (و استاد نيز در سال سوّم دبيرستان با اشتياق زائدالوصفى حاضر شدند که در کنار دروس دبيرستان، دروس دينى را مشغول شوند) بيشتر و بيشتر رُخ نشان مى داد:

«محلّ بعدى ما مدرسه خان در شيراز بود که از مدارس بسيار قديمى و بزرگ و معروف است که محلّ تدريس يا تحصيل فيلسوف گرانقدر صدرالمتألّهين شيرازى بود. شروع به جامع المقدّمات و شرح الأمثله کردم. استاد من، مرحوم آية الله ربّانى شيرازى بود، به ايشان گفتم من جامع المقدّمات ندارم اگر بيست و چهار ساعت، امانت بدهى مطالعه مى کنم و امثله و شرح الامثله را يک روزه با مطالعه، امتحان مى دهم، ايشان به من دادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و به رتبه بالاتر ارتقاء يافتم و با ايشان خداحافظى کردم و در کلاس ديگرى شرکت نمودم.»

 

پيمودن راه ده ساله در چهار سال

درخشندگى اين نبوغ، زمانى اوج مى گيرد که استاد، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاى علميّه را چهارساله مى پيمايد، آن گاه، در حالى که تنها هفده بهار از عمر شريفش مى گذرد بر متن عميق و در عين حال معقّد کفاية الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشيه مى زند. استاد در اين باره مى فرمايد:

«با جدّيتى که استاد بسيار دلسوز و پرکار (آية الله موحّد) داشت، از اوّل سيوطى تا آخر کفايه را نزد او در مدّت چهار سال خواندم، همان درسى که امروز در حوزه ها در مدّت ده سال خوانده مى شود و هنگامى که کفايه را تمام کردم، حدود هفده سال داشتم و در همان شيراز، حاشيه فشرده اى بر کفايه نوشتم، اين نکته نيز شنيدنى است که بعد از اتمام جامع المقدّمات در مدرسه خان، روزى مرحوم آية الله موحّد به مغازه پدرم آمد؛ تابستان بود و روزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود کار مى کردم، رو به پدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش اين بود:

چند پسر دارى؟

- چهارتا.

بيا اين يکى (ناصر) را وقف امام زمان (عليه السلام)  کن و پدرم با اين که کمک زيادى به او مى کردم پذيرفت که مرا به خدمت آقاى موحّد يعنى مدرسه علميّه آقا بابا خان بفرستد».

 

اتمام صمديّه در کمتر از دوشبانه روز

از شگفتى هاى آن زمان در همين زمينه، قصّه اى است که استاد حکايت مى کند:

«روزى استاد ما، عبارت معروف «صمديّه»  (والمبرّد ان کان کالخليل فکالخليل والاّ فکيونس والاّ فکالبدل) را از من سؤال کرد و سفارش کرد آن را حل کنم، من صمديّه را از ميان کتابهاى جامع المقدّمات تا آن روز نخوانده بودم در حالى که از پيچيده ترين کتابهاى جامع المقدّمات است، تصميم گرفتم آن را با مطالعه حل کنم، در مدّت «سي وشش ساعت» يعنى کمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤال استاد را تهيّه کرده و براى ايشان بيان کردم و ايشان تعجّب کرد و مرا تشويق نمود.

اين درخشش هنگامى به قلّه خود مى رسد که مشاهده شود جوانى هيجده يا نوزده ساله، پاى در محفل درس شيخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحوم آية الله العظمى بروجردى (قدس سره) مى گذارد.

او که (مطابق تعريف استاد) مردى بسيار با تقوى، هوشيار، نورانى، جذّاب و فوق العاده در فقه قوى بود و در واقع مکتب خاص و مستقلّى در فقه داشت که به واقعيّت بسيار نزديک بود و در رجال و حديث و ادبيّات و فنون ديگر، فوق العادگى داشت، درسش براى استاد ما بسيار دلچسب بود و به اعتراف خود استاد، بسيار چيزها در مکتب فقهى او آموخت.

خاطره شرکت در درس اين اَبَر مرد فقه و حديث را استاد، اين چنين توصيف مى کند:

«در آغاز جوانى، هيجده - نوزده ساله بودم و شرکت چنين نوجوانى در درس مثل آية الله العظمى بروجردى که معمّرين و بزرگان حوزه، حتّى استاد من آية الله العظمى داماد و آية الله العظمى گلپايگانى و همچنين امام راحل (قدس سره) در آن شرکت داشتند، کمى عجيب بود، مخصوصاً زمانى که به خود شجاعت طرح اشکال در اثناى درس را مى دادم، مسأله عجيب تر به نظر مى رسيد و شايد بعضى به خود مى گفتند: اين پسربچه شيرازى چرا اين قدر جسور است و به خود اجازه طرح اشکال و «إن قلت» را در چنين محضر بزرگى مى دهد؟!».

حکايت ذيل در اين رابطه قابل توجّه و جالب است:

«يک روز آية الله العظمى بروجردى در درس فقه اشاره به مسأله «صيد لهوى» کردند يعنى شکار رفتن کسانى که براى تفريح شکار مى کنند. معروف ميان فقها اين است که سفر اين گونه اشخاص تمام است، امّا شايد کمتر کسى حکم به حرام بودن چنين کارى کند، من که در آن زمان طلبه کم سنّ و سالى بودم، رفتم و مدارک زيادى براى حرمت صيد لهوى از کلمات قدما و متأخّرينِ از آنها، جمع آورى کردم و ثابت نمودم که سفر صيد لهوى يکى از مصاديق سفر حرام است که نماز در آن، بايد تمام خوانده شود. هنگامى که آية الله العظمى بروجردى آن نوشته را مطالعه کرد با تعجّب پرسيد که اين نوشته را خود شما نوشته ايد؟! عرض کردم آرى!».

 

درجه اجتهاد

چنين نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضميمه خصوصيّات ديگرى که ذکرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بيست و چهارسالگى موفّق به اخذ اجازه اجتهاد گردد:

از زبان خود استاد بشنويد:

«پس از ورود به نجف اشرف به زودى به واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث هاى اساتيد بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنايت و محبّت قرار مى گرفتم و سرانجام در سن بيست و چهارسالگى به وسيله دو نفر از مراجع بزرگ آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يکى آية الله العظمى اصطهباناتى بود که از مراجع بسيار باشخصيّت و شيخ الفقهاء محسوب مى شد، ايشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پيدا کردند، لذا اجازه کامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند و ديگر آية الله العظمى حاج شيخ محمّد حسين کاشف الغطاء بود، ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند فرمودند از شما امتحان مى کنم! گفتم آماده ام، از من خواستند رساله اى درباره اين مسأله که «آيا تيمّم، مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم، من هم رساله اى مشروح در اين زمينه تهيّه کردم، خدمت ايشان دادم، ايشان علاوه بر آن، يک امتحان شفاهى نيز از من به عمل آوردند و يکى از مسائل پيچيده علم اجمالى را سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ايشان اجازه را مرقوم داشته و محبّت فرمودند».

از نکته هايى که دليل اين نبوغ و استعداد موهبتى است (در عين حال بر حافظه قوىّ استاد نيز گواهى مى دهد) اين است که استاد گاهى درسهايى را که دو هفته قبل در نجف اشرف از مرحوم آية الله العظمى خوئى شنيده بودند بعد از گذشتن اين مدّت طولانى به طور کامل يادداشت مى کردند، اين در حالى است که امروز، غالب طلاّب، مطالب استاد را سر درس مى نويسند، مبادا چيزى از خاطر آنها محو شود!

 

تقريظ آية الله العظمى حکيم (رحمه الله)

آخرين قصّه اى که از حوزه نجف، مهر تأييد بر نبوغ استاد و اوجِ نضوج انديشه ايشان مى زند تقريظى است که صاحب مستمسک العروة الوثقى، مرحوم آية الله العظمى حکيم، آن فقيه تمام عيار، بر حاشيه دفتر کتاب الطهارة (که تقرير درس خارج فقه آن مرحوم بود و به قلم استاد، تقرير و تدوين شد) وارد کردند، دستخط شريف آن مرحوم، عيناً چنين است:

«بسم الله الرّحمن الرّحيم و له الحمد و الصلاة و السلام على رسوله و آله الطاهرين، قد نظرت في بعض مواضع هذا التقرير بمقدار ما سمح به الوقت فوجدته متقناً غاية الإتقان ببيان رائق و أسلوب فائق يدلّ على نضوج في الفکر و توقّد في القريحة و اعتدال في السليقة فشکرت الله سبحانه أهل الشکر على توفيقه لجناب العلاّمة المهذّب الزکيّ الألمعى الشيخ ناصر الشّيرازي سلّمه الله تعالى و دعوته سبحانه أن يسدّده و يرفعه الى المقام العالي فى العلم و العمل، إنّه ولىّ التسديد و هو حسبنا و نعم الوکيل و الحمد لله ربّ العالمين».

محسن الطباطبائى الحکيم

9 / ج 1 / 1370 هـ ق

 

«بنام خداوند بخشنده مهربان، و او راست سپاس، و درود و سلام بر فرستاده او و اهل بيت طاهرينش. به بخشى از اين تقرير به مقدارى که وقت اجازه مى داد نظر افکندم. آن را در نهايت اتقان ديدم با بيانى شيوا و رسا، و اسلوبى سرآمد که بيانگر رشد فکرى و شکوفايى ذوق و قريحه، و اعتدال سليقه مقرّر است، پس شکر خداوند سبحانى که شايسته و اهل شکر است را بجا آوردم به جهت توفيقى که به جناب علاّمه مهذّب، پاک و هوشمند، شيخ ناصر شيرازى سلّمه الله تعالى عطا کرد و از حضرتش خواستم که ياريش دهد و او را به مقام عالى از علم و عمل برساند چراکه اوست يارى دهنده و اوست کفايت کننده ما و بهترين پشتيبان، و الحمدلله ربّ العالمين».

 

تشويق و جلب اعتماد اساتيد

از جمله چيزهايى که نقش بسيار اساسى (و شايد اساسى ترين نقش را) در تکوّن شخصيّت يک طلبه و به طور کلّى يک شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتيجه محبّت ها و تشويق هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاى تعليمى، اعمّ از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها و تخريب ها و تضعيف هايى همراه است که سبب تزريق روحيّه يأس و احساس عقب ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم مى سازد.

مهم ترين عاملى که مى تواند همه اين عوامل منفى را خنثى کرده و روح اميد و پيشرفت را در کالبد شاگرد بدمد، تشويق ها و شخصيّت دادن هاى اساتيد است. باهوش ترين و بااستعدادترين شاگرد اگر در يک مدار سالم قرار نگيرد و بر محور استاد يا اساتيد مخلّق به اخلاق اسلامى و وارسته اى نچرخد و از «خودرو بودن» و «آزادى هاى مطلق و بى حدّ و مرز» بيرون نيايد، دچار ناهنجارى هاى روحى و کج سليقگى ها يا بلندپروازى ها و باورهاى غلط، و ادّعاهاى عجيب و غريب مى شود.

بسيار اندکند کسانى که از آغوش گرم و پرمحبّت اساتيد، محروم بودند و به تعبير ديگر، فرزند حوزه و پرورش يافته دامن هاى پاک معلّمان ربّانى به حساب نمى آمدند، در عين حال مشکلاتى -لااقل در حدّ مشکلات سليقه اى- نداشتند.

 

آيات عظام اصطهباناتى و کاشف الغطاء

به هرحال: موهبت ديگرى که نصيب استاد ما شد، همين بود که از آغاز جوانى و نوجوانى مورد حمايت ها، تشويق ها و محبّت هاى بى دريغ اساتيد خويش قرار گرفتند و گواه آن، حکايتى است که در فصل دوّم (نبوغ و استعداد موهبتى) تحت عنوان «درجه اجتهاد» به آن اشارت رفت و تکرار آن خالى از لطف نمى باشد:

«... به زودى به واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث هاى اساتيد بزرگ شناخته شدم و همه جا مورد عنايت قرار گرفتم و سرانجام در سن 24 سالگى به وسيله دو نفر از مراجع آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يکى آية الله العظمى اصطهباناتى بود، که از مراجع بسيار باشخصيّت و شيخ الفقهاء نجف اشرف بودند، ايشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پيدا کردند، لذا اجازه کامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند، نفر ديگر آية الله العظمى کاشف الغطاء بود ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند، فرمودند: از شما امتحان مى کنم! از من خواستند رساله اى درباره اين مسأله که «آيا تيمّم مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم. من هم رساله اى در اين زمينه تهيّه کردم خدمت ايشان دادم و هنگامى که به اتّفاق آية الله العظمى ميرزا هاشم آملى (رحمه الله )خدمت ايشان رسيدم ايشان يک امتحان شفاهى از من بعمل آوردند و يکى از مسائل پيچيده فقهى علم اجمالى را از من سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ايشان نيز اجازه، مرقوم داشته و محبّت فرمودند».

 

آية الله حجّت (رحمه الله)

و حکايت ديگر تشويقى است که از جانب مرحوم آية الله العظمى حجّت (رحمه الله) صورت پذيرفت که استاد در اين رابطه نيز چنين مى فرمايد:

«يکبار هم در درس مرحوم آية الله العظمى حجّت که خدايش رحمت کند طبق روشى که ايشان داشتند سؤالى را مطرح کردند و گفتند هرکس جواب آن را بياورد من به او جايزه مى دهم، بعد از درس به کتابخانه رفتم و مدّتى جستجو کردم، جواب را پيدا کردم خدمت ايشان تحويل دادم، کمى بعد از من نيز يکى ديگر از شاگردان باسابقه ايشان، جواب را آورده بود، ايشان به او فرمود، قبل از شما ديگرى جواب را آورده است و بعد يکصد تومان که در آن روز پول بسيار زيادى بود (چون بعضى از شهريه ها از سه تومان تجاوز نمى کرد) به عنوان جائزه به من مرحمت فرمودند و تشويق کردند».

 

تواضع فوق العاده و روحيه تشويق آية الله العظمى ميرزا هاشم آملى (رحمه الله)

شکّى نيست که اين تشويق، زمانى اوج مى گيرد و تأثيرش چند برابر مى شود که استادى نصيب انسان شود که از روحيه اشکال پذيرى خاصّى برخوردار باشد و بى اعتنا از کنار سؤالات و ايرادات شاگرد نگذرد و قبول اشکال را منافى شئونات خود نبيند که اتّفاقاً بعضى از اساتيد استاد ما از اين ملکه نورانى نيز برخوردار بودند و استاد خود، چنين حکايت مى کند:

«محبّت هاى فوق العاده مرحوم آية الله العظمى ميرزا هاشم آملى مرا به درس ايشان جلب و جذب کرد... آية الله العظمى آملى علاوه بر تواضع فوق العاده و روح تشويق و تقدير از شاگرد، احاطه زيادى بر بحث هاى اساتيدش مانند آية الله آقا ضياءالدين عراقى داشت، شاگردان او در آن زمان در نجف، اگرچه کم بودند ولى از فضلا محسوب مى شدند، ايشان مخصوصاً انصاف عجيبى در درس داشت که من کسى را همانندش در اين ويژگى نديدم، اگر شاگردى اشکالى مى کرد که وارد بود نه تنها با بى اعتنايى نمى گذشت بلکه آن را کاملاً شرح و پرورش مى داد و با بيان شافى از آن دفاع مى کرد و سپس مى پذيرفت».

 

تشويق آية الله العظمى بروجردى (رحمه الله) و کتاب جلوه حق

استاد در ارتباط با تشويق و کرامت مرحوم آية الله العظمى بروجردى (رحمه الله)  چنين تعريف مى کند:

«وقتى کتاب «جلوه حق» نخستين تأليف من چاپ شده بود، يک جلد از آن را خدمت آية الله العظمى بروجردى فرستادم. مدّتى بعد، ايشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم فرمودند: من پايم درد مى کرد و چند روزى به درس نيامدم و طبعاً وقت بيشترى براى مطالعه داشتم، چشمم به کتاب شما افتاد، اوّل ديدم «جلوه حق» اسمى است که به صوفى ها مى خورد و همين، حسّ کنجکاوى مرا تحريک کرد و کتاب را برداشتم از اوّل تا به آخر، تمام آن را خواندم من بسيار از روحيه اين مرد بزرگ تعجّب کردم که چطور يک کتاب را که از يک طلبه جوان به او رسيده، از اوّل تا به آخر مطالعه مى کند، و اين درس عبرتى براى من شد. آن هم از سوى کسى که داراى مرجعيّت و زعامت جامعه بود بعداً فرمودند: من در تمام اين کتاب مطلقاً چيز خلافى نديدم و تعبيرشان اين بود: «احساس کردم نويسنده بدون آن که بخواهد خودنمايى کند و مريد، براى خودش جمع کند مى خواسته حقايقى را درباره گروه صوفيّه بازگو کند» اين جمله مرا بسيار تشويق کرد و اعتماد به نفس فوق العاده اى در مسأله نويسندگى به من داد و از آن جا فهميدم تشويق، آن هم از سوى بزرگان چقدر مؤثّر و کارساز است».

 

ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد

اين نکته زمانى به اوج خود مى رسد و بلکه نورانى و آسمانى مى شود که شاگرد، صرف نظر از تشويق اساتيد، مورد تفقّد و تشويق استاد حقيقى و امام الاساتيد، امام معصوم (علیه السلام) قرار بگيرد و در رؤيايى رحمانى و بشارت بخش از جانب حضرت حجّت (سلام الله عليه) به او خطاب شود:« ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد.»

قصّه را از زبان مرحوم حجّة الإسلام و المسلمين قدوه مى شنويم که چنين حکايت مى کند:

« امروز صبح آقاى مکارم در حالى که برافروخته (و خوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، با اصرار من جواب دادند که ديشب ولى عصر سلام الله عليه را خواب ديدم به من فرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى کرد.»

 

تشويق ها و عنايت هاى حضرت امام (رحمه الله)

اين بخش را با تشويق ها و عنايت هايى که آن پير مراد، امام راحل (قدّس سرّه) نسبت به استاد داشته اند پايان مى بريم، استاد خود در اين رابطه چنين مى گويد:

«اگرچه من توفيق شرکت در درس امام (قدّس سرّه) را بيش از يک روز پيدا نکردم، شايد به دليل اين بود که در ايّامى که درس ايشان گُل کرد، من کمتر به درس کسى مى رفتم و بيشتر تدريس مى کردم، ولى به هر حال با افکار ايشان کاملاً ارتباط داشتم يعنى از خلال تقريرات ايشان و کتاب ها و نوشته هايشان با افکار فقهى و اصولى ايشان آشنا بودم، و براى ايشان احترام فوق العاده اى قائل بودم و کراراً به زيارت ايشان مى رفتم و ايشان هم محبّت آميخته با احترامى نسبت به بنده داشتند. فراموش نمى کنم: مدّتى به عللى از رفتن به جامعه مدرّسين خوددارى کرده بودم ايشان، به يکى از معاريف از اعضاى جامعه دستور دادند و گفتند به سراغ فلانى برو و از او براى بازگشت به جامعه مدرّسين دعوت کن، و ايشان آمدند و من هم مجدّداً به جامعه بازگشتم، فرزند محترم ايشان حاج سيداحمد آقا در جلسه اى که جمعى حضور داشتند به من گفتند: نامه هايى که به مناسبت هاى مختلف براى امام مى فرستيد، امام اين نامه ها را مطالعه مى کنند (چون من گفته بودم نمى دانم نامه هاى ما به ايشان مى رسد يا نه) و ايشان گفتند: مى رسد و مى بيند و نسبت به نامه شما عنايت دارند».

و نيز در همين رابطه خاطره شيرين ديگرى را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل مى کند و مى فرمايد:

«من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر از علماى شيعه و اهل سنّت و مذاهب ديگر بودم؛ موقعى که مذهب شيعه را که مذهب اکثريّت مردم کشور ماست در مجلس خبرگان مطرح کردم و از آن دفاع نمودم برادرى از اهل سنّت (آقاى مولوى عبدالعزيز) بر خلاف انتظارى که از ايشان داشتيم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت کرد. من با يک بيان منطقى به جواب ايشان پرداختم و روشن کردم که در يک مملکت، بالاخره بايد قوانين، از يک مذهب پيروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمى شود در احکام عمومى حاکم باشد، البتّه بقيّه مذاهب بايد محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مند گردند ولى تعدّد قوانين حاکم بر کشور ممکن نيست، افراد در مسائل داخلى زندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصيّه و احوال شخصيّه ناميده مى شود) ولى در مسائل عامّه، بايد پيرو يک قانون باشند، بعد که امام را زيارت کردم ايشان فرمودند: «من از تلويزيون دفاع شما را ديدم و شنيدم و خيلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کرديد و حقّ مسأله را ادا نموديد.»»!

الف) نشريه علمى مرکز بزرگ شيعه

از مدتها پيش احساس مى شد که حوزه علميه قم نيازمند يک نشريه عمومى است تا بتواند با نشريات گمراه کننده اى که بدبختانه تعداد آنها نيز کم نبود مبارزه نمايد.
بعلاوه مسلمانان همواره از اين دانشگاه بزرگ اسلامى چنين انتظارى را داشتند و طبقات مختلف از مراجع بزرگ حوزه و ديگران چنين تقاضايى مى کردند. بطور مسلم انتشار مجله اى که بتواند به اشکالات مذهبى جوانان پاسخ بگويد و با نشريات گمراه کننده مبارزه نمايد، مشکلاتى داشت که بايد پشت سر گذاشته مى شد و ازآنجا که بعضى از افکار در آن روز آماده پذيرش چنين نشريه اى نبود انديشمندانى مصمم و مبتکر را مى طلبيد تا با عزم راسخ خود اين بار مهم را به دوش گيرند.
از اين نظر معظم له به اتفاق جمعى و از دانشمندان، نشريه ماهانه "مکتب اسلام" را با مساعدت زعماى حوزه علميه قم و با کمک مالى عده اى از نيکوکاران پايه گذارى کردند. اين نشريه در جهان تشيع بي سابقه بود و شايد از نظر وسعت انتشار – در ميان مجلات علمى و دينى - در تمام جهان اسلام، جزو درجه اولها بود.
اين مجله راه نوينى به روى فضلا و دانشمندان دوران حوزه گشود و در حالى که از سال تأسيس آن (1336 شمسى) بيش از 39 سال مى گذرد خدمات ارزنده ايى به جهان اسلام و شيعه نمود و در قلوب جوانان و دانشجويان و اساتيد وفضلا، مقام و منزلتى بس ارجمند پيدا کرد و نور اسلام و تشيع را از مرکز آن به اطراف جهان فرستاد.
 ب) نقطه تحول در افکار طلاب و دانشجويان

در سالهاى 1330 تا 1332 تبليغات "مادي ها" در محيط کشور بالا گرفت، مقامات روحانى و شخصيت هاى علمى حوزه احساس کردند که هجوم مکاتب باطله و نشريات روز افزون افراد گمراه و ايادى بيگانه که در اختيار جوانان گذارده مى شود، جوانان را تهديد مى کند.
در اين برهه از زمان رجال مذهب و استادان فلسفه و عقايد، احساس مسئوليت کرده و جلسه هايى براى آشنا ساختن جوانان با طرز مبارزه منطقى با اين مکاتب، تشکيل دادند و معظم له يکى از پيشگامان در تأسيس چنين جلساتى بودند.
ايشان با همکارى جمعى از دانشمندان جلسه بحث علمى و فلسفى تشکيل دادند که در آن جلسه کليه اصول فلسفى مکتبهاى مادى مطرح مى شد. اين جلسه سبب شد تا ايشان در اين مباحث به حد کافى غور کنند و رساله و نوشته هاى آنها را مورد بررسى قرار دهند. از اين نظر توانستند يک شاهکار علمى که در باب خود ممتاز و بى نظير است به نام (فيلسوف نماها) را از خود به يادگار بگذارند. اين کتاب با استقبال عظيم جوانان و طبقه روشنفکران رو به رو گرديد و دسته اى از گمراهان در پرتو اين کتاب از چنگال مکتب ماديگرى و ماترياليسم رهايى يافتند. اين کتاب بيش از 30 مرتبه به چاپ رسيده و به تصديق اهل فن کمتر کتابى اين چنين جامع در تحليل اصول فلسفى مارکسيستها نگارش يافته است.
با اينکه دهها سال از انتشار اين کتاب مى گذرد هنوز طراوت و ابتکار خود را در محيطهاى علمى حفظ نموده است و اخيرا که کمونيستها، کشور همسايه و مسلمان افغانستان را مورد هجوم وحشيانه خود قرار داده و آن را مدتى به اشعال خود در آورده بودند، اخبار فراوانى رسيد که حاکى از نقش مهمى است که اين کتاب در خنثى نمودن تبليغات خام آنها و در توجيه صحيح مردم ايفا کرده بود. اين فصل در حقيقت نخستين نقطه تحول فکرى در حوزه عليه قم بود و از اين هنگام به بعد ايشان قسمتى از اوقات خود را صرف خواندن کتابها فلسفى و کلامى و مطالعه در آرا و عقايد فرقه هاى مختلف اسلامى و غير اسلامى به خوبى واقف گردند و کتابهايى در اين زمينه منتشر سازند.
 ج) تأسيس جلسات درس عقايد و مذاهب

معظم له احساس کردند کتاب هاىی که در زمينه عقايد اسلامى نوشته شده با گذشت زمان نمى تواند پاسخگوى همه نيازمندي هاى اين زمان باشد؛ زيرا اين کتابها در قرونى نوشته شده که اشکالات امروز مادي ها مطرح نبود و بازار ايادى استعمار اين چنين گرم نبود. بعلاوه در آن کتابها مسائلى مانند نزاع (اشعرى و معتزلى) و امثال آن مطرح است که امروز از گردونه مباحث عقايد بيرون رفته و رنگ بحثهاى موسمى به خود گرفته است. روى اين ملاحظات ايشان بار ديگر به کمک ذوق و استعداد خاص خويش، مسائل عقيدتى اسلام و اصول پنجگانه را به طرز بى سابقه اى مطرح ساختند و با تشکيل درس عقايد، صدها نفر را به اين مسائل آشنا کردند و کتاب هايى که حاوى فشرده آن جلسات علمى است، تأليف نمودند.
 د) مجمع علمى نجات نسل جوان

ايشان به موازات جلسات درس عقايد، جلسه ديگرى تشکيل دادند که در هشت رشته از مذاهب موجود جهان، افرادى پرورش يابند تا بتوانند از طريق بحث و مناظره يا نوشتن کتاب، با مبلغان مذاهب مختلف رو به رو شوند و به ايرادها و دلايل آنها پاسخ گويند. اين جلسه در مدت کمى توانست فضلايى پرورش دهد که هر کدام در رشته خاص خود تخصص لازم را کسب نمودند و هم اکنون جمعى از نويسندگان زبده جوان حوزه علميه، محصول آن جلسه مى باشند. همچنين براى رهايى جوانان از چنگال عوامل فساد به همکارى جمعى دست به تشکيل "مجمع علمى نجات نسل جوان" زدند. يکى از نتايج اين مجمع این بود که نشريات جالبی در اختيار جوانان گذاشته شد که به سرعت جاى خود را در ميان جوانان کشور باز کرد.
 هـ) مبارزه با التقاطيها

معظم له در يکى از سفرهاى خود به شهر شيراز با بازار گرم صوفيگرى رو به رو شدند. گروهى از محضر ايشان درخواست نمودند که با قلم شيواى خود کتابى پيرامون اصول صوفيگرى - که انصاف و ادب در آن رعايت شده باشد - بنويسد.
معظم له نيز با استفاده از مدارک موجود، عقايد دسته مزبور را با کمال ادب و احترام - که همواره شيوه ايشان در نگارش مى باشد- مورد بررسى و انتقاد قرار داده و کتابى نوشتند که به نام (جلوه حق) در سال 1330 انتشار يافت. طرز نگارش اين کتاب توجه مخصوص حضرت آيت الله العظمى بروجردى (ره) را جلب نمود و مؤلف را به حضورخود پذيرفت. پس از تقدير از خدمات ارزنده ايشان بياناتى ايراد فرمودند از جمله اين که (من اين کتاب را به هنگام فراغت مطالعه کردم و کوچکترين نقطه ضعفى در آن به نظرم نيامد. شکرالله مساعيک!)
 و) تأليفات و آثار

از معظم له تا کنون حدود يک صد و پنجاه جلد کتاب به چاپ رسيده که بعضى از آنها بيش از 30 بار تجديد چاپ شده و بعضى به بيش از ده زبان زنده دنيا ترجمه شده و در کشورهاى مختلف انتشار يافته است. تفسير نمونه ايشان به چند زبان ترجمه شده و در اغلب خانه ها موجود است؛ اين تفسير و تفسير موضوعى پيام قرآن باب تازه اى در تفسير قرآن گشوده و کتب اعتقادى ايشان به هنگام هجوم مکاتب باطله، پناهگاهى براى طلاب و دانشجويان بود. از جمله کتب فقهى ايشان: انوار الفقاهه، القواعد الفقية، انوار الاصول و تعليقات مستدل و مشروحى بر تمام عروة الوثقى مى باشد که مکرر به چاپ رسيده است. رساله عمليه ايشان (توضيح المسائل) تا کنون بارها چاپ شده و اين رساله به زبان عربى، اردو، ترکى آذرى و انگليسى نيز ترجمه و منتشر شده است.
 ز) از آن جا که خدمات فرهنگى هنگامى ماندگار مى شود که محل و جايگاه مناسبى براى آن در نظر گرفته شود، حضرت استاد براى خدمات علمى و فرهنگى خود ساختمان هاى مجهّز و آبرومندى را به کمک ياران خيّر و توده مردم علاقه مند، بنيان نهاده است که ذيلاً به آنها اشاره مى شود.
  1- مدرسة الإمام اميرالمؤمنين) عليه السلام):

اين مدرسه که در قم بنا نهاده شده نخستين مرکزى است که پايگاه فعّاليّت هاى فرهنگى ايشان در طول ساليان دراز بوده است. مرکزى بسيار پربرکت و مجهّز به مرکز انتشارات که تقريباً تمام مجلّدات بيست و هفت گانه تفسير نمونه و بسيارى از کتب ديگر ايشان در آن جا نگاشته شده و ساليان متمادى مرکز درس هاى باشکوه فقه، اصول و عقايد ايشان بوده است.
 2- مدرسه امام مجتبى (عليه السلام):

اين مدرسه مرکز پرورش گروهى از طلاّب با استعداد و يکى از بهترين مدارس حوزه علميّه قم محسوب مى شود.
 3- مدرسه امام حسين (عليه السلام):

اين مدرسه محل استقرار مرکز تخصصي تفسير قرآن کريم و همينطور به طور موقت (تا زمان آماده شدن ساختمان اصلي در جوار مسجد جمکران) محل استقرار مرکز تخصصي شيعه شناسي مي باشد.
همچنين بخش کامپيوتر و اينترنت و دفتر مراجعات مردمي دفتر معظم له نيز در اين ساختمان قرار دارند.
دفتر استاد که محلّ مراجعات مردم و ملاقات هاى شخصيّت ها با ايشان بود مدتها در همين مدرسه انجام مي گرفت.
  4-  مدرسه امام سجّاد (عليه السلام):

محل استقرار کتابخانه بزرگ تحقيقاتي معظم له، سالن ملاقات ها، بنياد فقه اهل البيت(عليهم السلام)، شوراي استفتاء و دفتر انتشارات امام علي ابن ابيطالب (عليه السلام) بوده و همچنين در بخش هايي از آن محققان مختلف علوم ديني راجع به مسائلي که مورد نياز بخش هاي مختلف دفتر مي باشد به تحقيق و تاليف مشغول اند.
5_ بنياد فقه اهل بيت (عليه السلام):

اين مرکز در مدرسه امام سجاد(عليه السلام) استقرار دارد و در حال حاضر در دو زمينه زير داراي فعاليت مي باشد:
 الف: دايرة المعارف فقه مقارن
اين مجموعه از سال 1381 با هدف کمک به شکوفائى و پيشرفت و تعميق فقه اهل بيت(عليهم السلام) به منظور ارائه فرهنگ غنى اهل بيت(عليهم السلام) در کنار مذاهب ديگر آغاز شد.
اين مجموعه با در نظر گرفتن نظرات مذاهب أربعه اهل سنّت تاکنون دو جلد از اين مجموعه را وارد بازار نموده است.
ب: تهيّه و تنظيم آيات الاحکام
اين قسمت که فعّاليت خود را از تير ماه سال 1386 آغاز کرده، تصميم دارد آيات مربوط به أحکام فقهى که بيش از 500 آيه است را به صورت مجموعه اى درآورد تا گنجينه اى باشد از تلاشهاى چندين ساله علماى حوزه در زمينه فقه اسلامى.
اين مجموعه به نام موسوعه آيات الأحکام مزيّن خواهد شد. اين مجموعه باارزش، با همّت تعدادى از محقّقين حوزه علميّه قم و تحت اشراف حضرت آية اللّه مکارم شيرازى در حال تدوين است و قرار است به يارى خداوند متعال تا 10 سال آينده به اتمام برسد. قابل ذکر است جلد اوّل اين مجموعه پس از اتمام به بازار کتاب عرضه خواهد شد.
6_ مرکز تخصصي شيعه شناسي:

اين مرکز به طور موقت در مدرسه امام حسين(عليه السلام) واقع شده و به محض اتمام عمليات ساخت ساختمان مرکز شيعه شناسي در جوار مسجد مقدس جمکران به ساختمان اصلي خود منتقل مي شود.
 در اين مرکز آموزشي، رشته تخصصي شيعه‌‌شناسي حوزه علميه قم در دو سطح کارشناسي ارشد و دکتري برگزار مي‌شود .
مرکز شيعه‌شناسي که زير نظر معظم له فعاليت خود را آغاز خواهد نمود داراي بخش هاي مختلفي است که مرکز آموزش تخصصي شيعه‌شناسي يکي از بخش‌هاي آن است.  
7 و 8_ مجموعه فرهنگي وزائرسراي امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهماالسلام) تحت اشراف مرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت آيت ا... العظمي مکارم شيرازي (مدظله) در زمستان 1384 افتتاح و در فروردين1385 آماده بهره برداري قرار گرفت.
اين مجموعه داراي 15 پرسنل مي باشد.
متراژ زائرسراي امام باقر(عليه السلام) 1500متر و زائرسراي امام صادق(عليه السلام) 700متر مي باشد .
اين مجموعه داراي 80 سوئيت مي باشد که در 4طبقه و بصورت کامل  شامل آشپزخانه با تمامي امکانات و سرويس بهداشتي مي باشد.
حسينيه ، کتابخانه و پارکينگ از قسمت هاي قابل توجه اين مجموعه مي باشند؛ بعنوان نمونه کتابخانه معظم له که در طبقه منهاي يک با متراژ 600 متر واقع شده که داراي 9500 جلد عنوان کتاب و 130 عضو روزانه از ساعت 7:30 الي 19 آماده ارائه خدمات به روحانيون وطلاب و ساير اقشار جامعه و همچنين زائران مستقر در زائر سرا مي باشد که مزین به نام کتابخانه امامين همامين می باشد.
  حسينيه مجموعه هم ضمن استفاده جهت برپايي نمازهاي جماعت ظهر و عصر و مغرب وعشاء محلي براي سخنراني معظم له در ديدار با اقشار جامعه در مدت اقامتشان در زائرسرا مي باشد.
پارکينگ از قسمتهاي ديگر مجموعه است که براي رفاه حال مسافران در طبقه منهاي2 درنظر گرفته شده است.
9_ مجتمع فرهنگى خاتم الأنبياء:

جمعى از مقلّدان و همشهريان ايشان انتظار داشتند که يک حرکت فرهنگى علمى و دينى گسترده را در موطن مألوف خويش (شيراز) آغاز کنند که امواج آن استان فارس را فراگيرد، پس از مشورت هاى لازم زمينى به وسعت دوازده هزار و پانصد متر در يک محلّه حسّاس و محروم شهر (خيابان احمدى نو) تهيّه کردند و احداث پنج مرکز دينى در کنار هم 1- دارالقرآن براى تربيت معلّمان قرآن و علوم قرآنى و تفسير 2- حوزه علميّه 3- مسجد 4- کتابخانه مجهّز 5- سالن بزرگ دارالقرآن براى تشکيل همايش هاى بزرگ قرآنى و دينى، آغاز شده و به برکت الطاف الهى دارالقرآن آن به بهره بردارى رسيده است.
 10_مرکز فرهنگى و دار المبلّغين فلسفى در تهران:

تهران پايگاه حکومت اسلامى است و مبلّغين دينى بسيارى دارد، حضرت استاد مايل بودند که کانونى براى اين مبلّغان ساخته شود و آموزش هاى لازم براى آشناتر شدن به مسائل زمان و شبهات و پاسخ شبهات و هماهنگى در مسائل تبليغى، به عمل آيد، اضافه بر اين گروه تازه اى هم براى تبليغ اسلام در داخل و خارج پرورش يابند.براى اين منظور خانه مرحوم خطيب شهير قرن حاضر حجّة الاسلام و المسلمين آقاى فلسفى)رحمه الله( را خريدارى کردند تا بناى با شکوهى در آن بسازند و کلاس هاى درس و کتابخانه و سالن اجتماعات در آن فراهم گردد و از آن جا که اين خطيب بزرگ مدت 82 سال از عمر پربرکت نود و چند ساله خود را در راه اعتلاى اسلام و مکتب اهل بيت (عليهم السلام) صرف نمود، حضرت استاد دريغ داشتند که نام او فراموش شود و از اين خادم شايسته سالار شهيدان امام حسين)عليه السلام( قدردانى نشود و لذا اين مرکز را به نام آن خطيب بزرگوار نامگذارى کردند تا با يک کرشمه چند کار انجام شود.
ساخت و ساز بناى آن انجام شده و ان شاء الله به زودى برنامه آن نيز آغاز مى شود
.11_  سايت اينترنتى:

امروزه بهره گيرى از تکنولوژى در تمامى امور بخش لاينفک زندگى افراد شده است، در همين راستا به منظور تسهيل در دسترسى عموم کاربران به مباحث مختلف اسلامى از جمله: احکام و مسائل شرعى، معارف اسلامى، مسائل اعتقادى و... دفتر معظم له اقدام به راه اندازي پايگاه اينترنتي نموده است. که از دو قسمت فني و تحقيقاتي تشکيل مي گردد:
در بخش فني، کليه امور فني از قبيل طراحي، برنامه نويسي، نگهداري، حروفچيني، و آماده سازي فني مطالب جهت قرار گرفتن در سايت و همچنين رصد فضاي نت جهت اطلاع از آخرين تحولات مختلف سياسي و مذهبي جهان انجام مي گيرد. اين بخش، داراي دو شيفت کاري و حدود 10 پرسنل مي باشد.
و در بخش تحقيقات که فعاليت اصلي آن توليد محتوا براي پايگاه مي باشد، اعضاى آن از دانش آموختگان سطوح عالى حوزه هستند و به عنوان پژوهشگر در اين بخش مشغول به فعاليت مى باشند.
مباحثى که توسط اعضاء گروه تحقيق تهيه و تنظيم مى گردد، در نهايت در يک جلسه علمى با حضور محققين و سرپرست واحد تحقيقات مطرح مى گردد، پس از بررسى و بازبينى، ويراستارى و به شيوه اى جديد و در نوع خود منحصر به فرد در اختيار عموم کاربران محترم قرار مى گيرد.
 
12 و 13_ بناى 110 مسجد و 110 مدرسه در مناطق محروم:

سال 1379 که جمع دو عيد غدير در يک سال شمسى به نام سال اميرالمومنين (عليه السلام) ناميده شد و مراسم پرشکوهى در اين سال در سراسر کشور و حتّى در خارج از کشور انجام گرفت، حضرت استاد به فکر انجام يک خدمت ماندگار در اين سال افتادند، و همّت بر بناى 110 مدرسه فرهنگى و 110 مسجد که به مقياس حروف «ابجد» با نام مقدّس «على (عليه السلام) « هماهنگ است در مناطق بسيار محروم کشور مخصوصاً در شرق خراسان و منطقه سيستان و بلوچستان گذاشتند.
از جمعى از تجّار خيّر و افراد نيکوکار دعوت به عمل آوردند و طرح خود را مطرح کردند و آنها هم استقبال نموده، کانونى به همين نام با يک هيئت امناى هفت نفرى به وجود آمد تا به کمک محرومان مخصوصاً شيعيان محروم و مظلوم بشتابند، اين برنامه هم اکنون به ثمر نشسته و مساجد و مدارس متعدّدى در مناطق مذکور ساخته شده و به نام مبارک «الغدير» يا «أميرالمؤمنين (عليه السلام)  « ناميده شده و این برنامه ان شاءالله همچنان به پيش مى رود تا به حدّ نصاب لازم يعنى عدد 110 برسد.
اين حرکت مايه اميدوارى زيادى براى پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) شده است.
لازم به ذکر است که اين مساجد و مدارس در روستاهاى محروم و دورافتاده به مقدار نيازشان ساخته مى شود و در شهرهاى محروم نيز، بزرگتر و در حدّ نيازشان.

 توجّه دائم و ذکر مستمر

کثرت مشغله و تنوّع کارهاى روزمرّگى آفتى است براى دوام ذکر و استمرار حضور. اگر سحرگاهان کوله بار روز، محکم بسته نشود و جوانح انسانِ سالک، بر جزم و عزيمت در مسير حق، گره نخورد )اشدُدْ على العزيمة جوانحى( و تمام اوقات و آنات، و تمام افعال و اعمال با همه تکثّر و تنوّعش، به «وِرد واحد» تبديل نشود و يک سو و يک جهت نگردد )اسئلک... حتّى تکون اعمالى و أورادى کلّها ورداً واحداً( مشغله هاى روزمره گى، پرده هاى نسيان و غفلت را در مقابل ديدگان روح، درمى آويزد و حضور و سرمدى را از انسان رهرو مى گيرد )و حالى فى خدمتک سرمداً ) و بلکه شفّاف ترين قلب ها را در مرتبه خودش به نوعى تيره و تار مى سازد تا جايى که صاحب زلال ترين و صاف ترين دل ها يعنى رسول مکرّم مى فرمود:«انه ليغان على قلبى...»
مسلّم است که براى نجات از چنين زنگار و ظلمتى و براى تحصيل چنان «وحدت» و «دوامى» )وحدتِ ورد، و دوام درک حضور( انسان سالک، هم بايد پيشگيرى نمايد و هم حالت پيش آمده را درمان کند. پيشگيريش اين باشد که از مجالس بى مصرف و افعال و اقوال مهمل و لايعنى بپرهيزد و همانند راهوار سريع السيرى که لحظه به لحظه وضعيّت و امکانات مرکب خويش را کنترل مى کند، او نيز لحظه به لحظه و ساعت به ساعت خويشتن را - به اصطلاح - چک کند و پيوسته مقصد را در نظرش مجسّم و لقاى محبوب را زمزمه نمايد و مُدام ذکر بگويد و از هواها و وسوسه ها به خدا پناهنده شود و بالاخره مراقب باشد تا مسيرهاى انحرافى و کج راهه هاى به ظاهر زيبا و فريبنده اى که از اين سو و آن سوى مسير اصلى،براى انسان چشمک مى زند او را فريب ندهد.
و درمان حالت پيش آمده هم، آن باشد که پيوسته استغفار کند و همانند آن پيامبر مکرّم)صلى الله عليه وآله )که پس از بيان مزبور فرمود»:و انّى لأستغفر بالنّهار سبعين مرّة » هفتاد بار و بيشتر، از خداوندِ »مُدْرِکَ کلِّ فوت« طلب پوشش، مغفرت، جبران و تدارک نمايد.
آنان که با استاد مأنوسند و خصوصاً در سفرى از سفرها محضرش را به خوبى و از نزديک درک کرده اند، به توجّه دائم و چک کردن ها و پاييدن هاى مستمرّ استاد، پى برده اند و به هرز ندادن عمر و پرهيز از نشستن هاى بى مصرف، گعده هاى بى حاصل، مسامحه کارى و سهل انگارى در گذشت وقت و عمر ايشان، توجّه يافته اند.

پرهيز از جلسات بى مصرف

با آن که حافظه قوى و خوش ذوق بودن استاد باعث شده که سفرها و مجالس و جلسات ايشان آميخته با انواع لطايف و ظرايف مسرّت بخش باشد و در نتيجه مجلس ايشان از شيرين ترين مجلس ها و خصوصاً سفر با او از شيرين ترين سفرها گردد، در عين حال پرهيز معظّم له از کارهاى افراطى و بى مصرف از يک طرف، و انضباط در همه کارها از طرف ديگر، احياناً سبب کدورت و رنجش خاطر بعضى از دوستان و علاقه مندان شده است و مى شود، چراکه توجّه او به محدوديّت و گذرا بودن عمر و از سوى ديگر کثرت طرح ها و پروژه هاى تأليفى و تحقيقى که در راستاى خدمت به دين و بلند کردن کارهاى زمين افتاده، در نظر گرفته، کار را به جايى رسانده که حتّى براى مهمانى ها و دعوت هاى پذيرفته شده نيز »ابتدا» و «انتها« تعيين کند و مثلاً بفرمايد»:همه زمان مهمانى از آغاز جلوس تا پايان آن با همه مقدّمات، صرف غذا و پيشوند و پسوند سفره، نبايد از يک ساعت تجاوز کند!«.
اين پرهيز حتّى در بحث هاى بى فايده علمى نيز تجلّى کرده است، لذا در مقدّمه کتاب ارزشمند »القواعد الفقهيّة« در ارتباط با بحث هاى بى مصرف اصوليّون و فقها )پس از بيان امتيازات فقه شيعه و افتخارات علماى شيعه در ارتباط با علوم اهل بيت عصمت(عليهم السلام) و گسترش و عمقى که فقه و اصول و حديث و رجال شيعى پيدا کرده است( چنين مى نويسد:
»لکن مع الاسف اين موفّقيّت علمى بزرگ، نواقص قابل توجّهى دارد که يا از افراط نشأت مى گيرد و يا از تفريط، چراکه مسائل زيادى را خصوصاً در علم اصول مى بينيم که با مسائل مفيد ديگر آميخته شده و هيچ ثمره قابل اعتنايى بر آن مترتّب نمى شود، و جاى تعجّب است که هر روز به بهانه گسترش علم و کشف حقايق، بر عدد اين گونه مسائل افزوده مى شود، افزايشى که آينده تاريکى را مى شود براى آن پيش بينى کرد«.
سپس با ارائه مواردى از اين مسائل بى فائده در علم اصول و با اشاره به اين که عدّه اى براى نشان دادن ثمره عملى اين گونه مسائل، دست به دامن مسأله نذر مى زنند با آن که نذر ناذر بيچاره ممکن است به هر مسأله از مسائل علوم مختلف ارتباط پيدا کند و هيچ عاقلى حاضر نمى شود که همه آنها را در علم اصول مطرح کند، و با اشاره به خلطى که در استدلال براى مسائل اصولى و فقهى بين امور حقيقيّه و امور اعتباريّه مى شود مى نويسد:
»اين گونه امور است که برهه اى از بهترين روزهاى جوانى طالبان علم را گرفته، آنان را از پرداختن به مسائل مهم تر و نافع تر باز مى دارد به گونه اى که اين مشکله بلايى براى علم و عالمان شده است. به همين جهت است که مباحث فقهى امروز ما، غالباً بر محور ابواب عبادات و مقدار کمى از ابواب معاملات دور مى زند و ساير مباحث ارزشمند فقه ما، متروک و مهجور شده، تنها افراد خاصّى از علما از آن باخبرند... و عجيب اين که بسيارى از کسانى که از اين مشکل مى نالند در مقام عمل، خودشان نيز نمى توانند از تقليد و تبعيّت ديگران دست بکشند... از خداوند سبحان عاجزانه مى خواهيم که انسان هاى با اراده و صاحب عزمى را برانگيزد که کمر همّت ببندند و دامن علوم دينى را از اين زوايد پاک کنند و طالبان علم را به طريق مستقيم رهنمون نمايند. هرگز فراموش نمى کنم که بعضى از اساتيد بزرگوار تعرّض به اين گونه مسائل را خالى از شبهه شرعى نمى ديدند که شايد وجهش اين باشد: امروز، اسلام، شديدترين نياز را به عالمانى دارد که از حوزه دين دفاع کنند و شکّى نيست که چنين دفاعى با پرداختن به اين گونه مسائل قابل جمع نمى باشد«.
و جالب است که بعضى از دوستان و همراهان استاد، خصلت دورى از گعده هاى بى مصرف ايشان را به گذشته دور بر مى گردانند و مى گويند:
»ايّام تحصيلِ ايشان يا به تعليم و يا به تعلّم و يا به مطالعه يا نوشتن مى گذشت و از عمرشان در همان زمان خوب بهره بردارى مى کردند، هيچ گاه مجلس ايشان به بطالت و شوخى و مانند آن برگزار نمى شد، واقعاً جدّى بود در کار تحصيل و در بروز دادن آن چه که استفاده کرده بود و رساندن آن به ديگران«.

لطافت روحى و علاقه به شعر

در هر حال توجّه دائم و ذکر مستمر و مراقبت پيوسته استاد جلوه هاى مختلفى را در افعال و حالات او به وجود آورده است و از آن جمله است لطافت روحى و حال و هواى عرفانى که از علاقه شديد او به شعر و شاعرى و خصوصاً گرايش زيادى که به اشعار حافظ و از شعراى معاصر، گرايشى را که به اشعار شهريار از خود نشان مى دهد )که کاملاً از ابيات فراوانى که در جلسات و نشست هاى علمى و غير علمى بر زبان ايشان جارى مى شود و در حافظه ايشان جا گرفته است( به دست مى آيد و خودش در اين رابطه مى گويد:
»علاقه زيادى به شعر و ادبيّات دارم، لذا يکى از تفريحات من براى رفع خستگى، خواندن ديوان هاى شعراى بزرگ است، و من معمولاً قبل از استراحت، مخصوصاً بعد از ظهر بايد کتابى را مطالعه کنم، و از ميان شعراى قديم ديوان حافظ را انتخاب کرده ام، و از شعراى جديد ديوان شهريار را، که هردو در کنار بستر من است. مقدارى از اينها را مطالعه مى کنم آرامش پيدا مى کنم و استراحت مى کنم و مى خوابم. من حافظ را قوى ترين شاعر در رشته غزل مى دانم. صرف نظر از بعضى از تعبيرات زننده ظاهرى اشعار که بعضى براى آن تفسيرهاى عرفانى مى کنند، من بيشتر به قدرت خلاّقيت حافظ و هنرمندى او در شعر و زيبايى هاى فوق العاده تشبيهات و نکات بسيار ظريف و باريک و نوآورى هاى فراوان او نگاه مى کنم. البتّه اشعار عرفانى بسيار قوى و نيرومندى هم دارد که ده بار هم انسان بخواند باز آن لطافت و روحانيّت را از دست نمى دهد.
شهريار را در ميان شعراى معاصر بسيار قدرتمند مى دانم او در اشعارش همه جا در سايه حافظ حرکت مى کند، خودش هم اعتراف دارد که استاد اصلى اش حافظ است ولى انصافاً نوآورى هاى فراوانى دارد که انسان وقتى مطالعه مى کند از لطافت آن لذّت مى برد و گرد و غبار ملالت ها را از آيينه روح انسان پاک مى کند.البتّه شهريار دوران هاى مختلفى در زندگى داشته است و اشعارش هم هماهنگ با آن دوران هاست و گاهى بعضى از اشعار زننده هم از نظر مذهبى دارد که بايد گفت تحت فشار محيط، القا شده است، ولى هرچه بود عاقبت به خير شد و با حسن عاقبت از دنيا رفت و اشعار آبرومندى از خودش به يادگار گذاشت که من با اشعار او هم رابطه زيادى دارم«.

خـلــو ص نيّت

خلوص نيّت، خصلتى است که در مباحث گذشته نيز، ذيل عنوان «پشتکار و جديّت» به آن اشارتى رفت، خصلتى که در قرآن کريم به عنوان يکى از دو رکن پيشرفت در امور و عبور از بن بست ها و رهنمون شدن به «سُبُل» الهى (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) معرّفى شده است.
دو عنصر تلاش خستگى ناپذير (جاهدوا) و خلوص نيّت (فينا...) دو رکن اساسى براى جلب امدادهاى غيبى و هدايت هاى معنوى به حساب مى آيند، از تلاش و جديّت استاد، تحت عنوان «پشتکار و جديّت» به تفصيل، سخن رفت و آن چه اکنون در مقام شرح آنيم خلوص نيّت استاد در ميدان تحصيل و تدريس و تأليف است که از آغاز ورود استاد به اين ميدان، با ايشان همراه بوده و از جمله نکاتى است که بعضى از همراهان روى آن انگشت مى گذارند.

رمز موفّقيّت

و جالب است که استاد خود، از مسأله خلوص، به عنوان تجربه اصلى زندگى خويش ياد مى کند و آيه مزبور (وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) را چون تابلويى، الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى خود مى داند و مى گويد:
يکى از امورى که الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى من بوده و هست اين جمله کوتاه از آيات قرآن مجيد است که مى گويد: (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا)، مى فرمايد: موفقيت و پيروزى در سايه دو چيز است: جهاد و تلاش خستگى ناپذير(...جاهدوا) و خلوص نيّت (... فينا). دلم مى خواهد هميشه به اين آيه عمل کنم، از تلاش و کوشش مضايقه نکنم، سعى مى کنم نيّت خالصى داشته باشم چون معتقدم هدايت الهى پشت سر آن است، و اين را به عنوان تجربه اصلى زندگى ام مى دانم. همچنين اين جمله از اميرمؤمنان (عليه السلام) الهام بخش زندگى من بوده است و با تمام وجود، اين جمله را لمس کرده ام: «کلّ شىء من الدنيا سماعه، اعظم من عيانه» يعنى همه چيز دنيا آوازه اش و شنيدنش از خودش بيشتر است، شهرت، يک مسأله اى است که آوازه اش از دور، خيلى بلند است، امّا وقتى نزديک مى شويم مى بينيم جز يک مشت مشکل، چيزى نيست، مرجعيّت آوازه اش از دور بلند است امّا از نظر مقامات دنيوى وقتى انسان وارد مى شود مى بيند نه، مسأله بسيار پردردسرى است. دنيا از دورنمايش مهم است ولى از نزديک مهم نيست، به عکس آخرت و مسائل معنوى که ديدنش از شنيدنش بسيار مهمتر و والاتر است».
در هر حال، برکات و جلوه هاى مختلف خلوص در زندگى شخصى و اجتماعى و سياسى انسان بر اهل خرد و بصيرت پوشيده نيست.

حلم و تسلّط بر اعصاب

يکى از جلوه هاى آن، حلم و مدارايى و تسلّط بر اعصاب و تواضع در برخورد با اقشار مختلف جامعه (از پايين ترين طبقات تا بالاترين و معتبرترين آن) است و اين جلوه اى است که همراهان استاد آن را از گذشته اى دور در حافظه دارند و مى گويند:
»من هيچ گاه در همان موقع که با هم بوديم عصبانيّت از ايشان نديدم و برخوردها، برخوردهاى صميمانه در محيط صفا بود، صبح زود، من يادم نمى رود يک طلبه اى مشکلات کفايه اش را مى آمد از ايشان سؤال مى کرد و ايشان از حجره بيرون مى رفت و در حياط مدرسه، مشکلات آن طلبه را به طور مرتّب حل مى کرد، چون خوش فکر بودند و دقيق، نياز به مطالعه قبلى براى حلّ مشکلات آن طلبه نداشتند، در پاسخ به سؤالات، حاضر الذّهن بودند... سراغ ندارم که ايشان براى دير آمدن يا زود آمدن رفقا و دير شدنِ - مثلاً - وقت معيّنى که براى صرف غذا تعيين شده بود عصبانى بشود«.
ديگرى مى گويد:
»ايشان با افراد، بسيار خوش برخورد هستند، مخصوصاً با دوستان و شاگردان. آدم پرحوصله و آرامى است. يادم نمى رود يک شب خوابيده بودم طلبه اى آمد در را کوبيد، ايشان را بيدار کرد و يک اشکالى در کتاب درسى داشت از ايشان پرسيد. من ناراحت شدم که چرا اين کار را کردى؟ فرمودند: اين طلبه است، اشکال دارد، وظيفه ماست که راهنمايى اش کنيم. در درس مرحوم آية اللّه محقّق داماد اگر کسى در اشکال کردن زياده روى مى کرد، مرحوم آية اللّه داماد گاهى متلک مى گفت، آقايى آمد درس ايشان (محقّق داماد) و خيلى اشکال مى کرد، مرحوم محقّق داماد طبق روش خودشان به ايشان متلک گفت، او از مرحوم آقاى داماد رنجيد و آمد پيش من گفت: استاد آبروى مرا پيش دوستان مى برد، من پيغام را خدمت آقاى محقّق داماد عرض کردم، مرحوم داماد فرمودند که به او بگو: مثل «مکارم» باش، هر متلکى من به او مى گويم با خوشرويى و آرامش پذيرا مى شود، به او برنمى خورد و اين گواهى است از محقّق داماد بر حسن خلق ايشان«.
و استاد خود مى فرمايد:
»از مسائلى که با آن روبرو هستيم (مخصوصاً در شرايط فعلى) نيازها و توقّع هاى فراوان اشخاص است، تنها من نيستم هر کسى که فى الجمله موقعيّتى پيدا کند، سيل توقّعات از نيازمندان و گاهى غير نيازمندان به سوى او سرازير مى شود و دامنه آن توقّع ها به قدرى گسترده است که با امکانات موجود نمى توانيم به همه آنها جواب بدهيم، در اين جا بايد به حديث معروف نبوى عمل کنيم که مى فرمود: «إنّکم لن تسعوا الناس بأموالکم فسعوهم بأخلاقکم; شما نمى توانيد با اموالتان مردم را راضى کنيد، سعى کنيد با اخلاقتان مردم را راضى کنيد.»
» مى شود که به ارباب رجوع مى گويم: «معذرت مى خواهم، به فلان دليل نمى توانم مشکل شما را حل کنم، شرمنده هستم ازاين که نمى توانم!» و با اين بيانات فى الجمله او را راضى مى کنم. نصيحتى از مرحوم آية اللّه گلپايگانى در اين زمينه به خاطر دارم ايشان مى فرمودند: «ارباب رجوع را محروم نکنيد ولو به مقدار کم باشد». از اين توصيه و نصيحت در زندگى استفاده مى کنم و سعى مى کنم به آن عمل کنم و از آن نتيجه ديده ام«.

پاى بندى به اصول و پرهيز از افراط و تفريط

ديگر از جلوه هاى خلوص، پاى بندى به اصول و پرهيز از افراط و تفريط در همه امور و ضوابط و حدود را فداى مصالح شخصى نکردن است. بسيار جالب است که استاد با همه ذوقيّات، هنرمندى ها، زنده دلى و پويايى که دارد از اصول و ضوابط ثابت در هر مسأله، تخطّى نمى کند که يکى از مصاديق مهمّ و بارز آن، پاى بندى ايشان در استظهارات و برداشت هاى تفسيرى و روايى و فقهى از آيات و روايات است. براى من بسيار پندآموز بود که وقتى براى اوّلين بار بعضى از برداشت هاى ذوقى و تأويلات بى مدرکِ به ظاهر زيبايى که از چهارچوب قواعد و قالب هاى ادبى و لفظى خارج بود را به ايشان عرضه کردم فرمودند:
»اگر بنا باشد که ما هر حرف زيباى خلاف ظاهرى را بزنيم و الفاظ در دستمان همانند «موم» باشد، هرج و مرج ادبى لازم مى آيد و سنگى روى سنگ بند نمى شود«.

اعتدال سليقه و سلامت فکرى

بر همين اساس است که يکى از برجستگى هاى استاد را مى توان، اعتدال سليقه و سلامت فکرى و اتقان آرا، به حساب آورد. حسن سليقه استاد، زبان زد خاصّ و عام است، خصلتى که اتّفاقاً خود استاد در شاخص هايى که براى يک روحانى مفيد و تمام عيار بيان مى دارد روى آن تکيه دارد و مى فرمايد:
«روحانى خوب فقط آن نيست که از استعداد خوب و تقواى لازم برخوردار باشد، بلکه مضاف بر آن، مى بايست داراى حسن سليقه نيز باشد، به عالم بزرگوارى که علم و استعداد دارد و از ورع و تقوى نيز برخوردار است و لکن اعوجاج سليقه دارد هرگز نمى توان اميدوار بود«.

نگاه به باطن عمل!

از جلوه هاى ديگر خلوص نگاه به باطن عمل و در نتيجه دورانديشى و برخوردارى از برنامه ريزى هاى دراز مدّت است. عجله و شتاب زدگى از يک طرف و عدم اعتماد به نفس از طرف ديگر از آفت هايى است که دامنگير عدّه اى شده، مانع بسيارى از کارهاى مداوم و مستمر مى گردد، به عکس دورى از شتاب زدگى و داشتن اعتماد به نفس، هر قلعه اى هرچند به ظاهر مستحکم را قابل فتح مى سازد. بر همين اساس، از تکرار مکرّرات استاد اين است که مى گويد:
«ما بن بستى نداريم و يا طول زمان بسيارى از حقايق را روشن مى سازد، اگر در زمان حيات نشد بعد از آن و يا نبايد اصرار داشته باشيم که نتيجه کارمان را حتماً در زمان حيات خودمان ببينيم حتّى نبايد اصرارى داشته باشيم که کارى که عمل صالح است و بالاخره ثمره خود را بر جاى مى نهد و آثار طيّبه آن آشکار مى شود در زمان حيات، به پايان برسد، ما راه را باز مى کنيم، ديگران ادامه اش مى دهند!«.
با اين طرز تفکّر است که استاد، با کمال شهامت و اميد دست به کارهاى ادامه دارى چون تفسير نمونه، پيام قرآن، و پيام امام اميرالمؤمنين (شرح نهج البلاغه) مى زند و در تربيت نسل معاصر، خستگى احساس نمى کرد و نمى کند. خصوصاً وقتى ملاحظه مى شود که تحوّلات روحى و فکرى در تربيت انسان ها (که کار اصلى حوزويان است) تدريجى است و بر مربّى لازم است عامل زمان را در ساختن روان و فکر آدمى به حساب آورد و دل خستگى از تبليغ دين را به خودش راه ندهد و همانند بسيارى نباشد که پرشور و پرگداز وارد صحنه مى شوند، امّا با برخورد با ناملايمات و ناسازگارى ها و کم توجّهى ها، از ميدان به در مى روند و به طور کلّى از هدايتِ نسل معاصر، نااميد مى شوند!.
تأليفات متنوّع استاد در زمينه هاى مختلف اجتماعى و اخلاقى، و طول زمانِ ارشاد و هدايت نسل حاضر، گواه زنده اى است بر اين مدّعا.

بذل آبرو در راه خدا

ديگر از جلوه هاى خلوص، بذل آبروست; کسانى ممکن است در مقام سخن و قلم، از مدينه فاضله اسلام سخن ها برانند و از توانِ دين در اداره جامعه، قلم ها بزنند و از ضعف تئورى هاى شرق و غرب حرف ها بگويند، امّا در مقام عمل، به هيچ قيمتى حاضر نباشند که شخصيّت علمى و حوزوى خويش را فدا کنند و از اعتبار و آبرو، مايه بگذارند و در اين مسير، مَتَلَک ها و اتّهامات را با جان و دل خريدار شوند و براى ارتباط مستقيم با نسل معاصر و آشنايى با خواسته ها و نيازهاى آنان، از لاک مباحث خشک مدرسه اى و چهارديوارى مباحث آکادميک فلسفى و غير فلسفى بيرون آمده، سرى به دنياى خارج و هياهوى مکاتب و افکار موجود در ساير محافل و مراکز تعليمى بزنند و از جامع نگرى دين و قدرت پاسخ گويى آن به همه دردها در همه اعصار و امصار، بهره اى داشته باشند.
همه اينها به اين جهت است که پاسخ گويى از شبهات و معضلات مختلف نسل حاضر و آشنا شدن با مقتضيات و معلومات زمان، با دشوارى هاى فراوانى همراه است و اتهامات جانکاه و توان سوزى را به دنبال دارد و خلوص و عشق وافرى را نسبت به پاسدارى از مرزهاى دينى طلب مى کند و اين در حالى است، که استاد ما از ديرزمان راه را يافته بود و از پاى نمى افتاد و از بذل آبرو و ناديده گرفتن تشخّصات علمى و حوزوى باکى نداشت و بر اين اساس و با بيرون آمدن از چهار ديوارى مباحث حوزوى و شئونات پندارى، توانست بيش از يکصد و بيست جلد کتاب براى رفع اشکالات و تربيت نسل معاصر بنويسد.
آن چه گفته شد در محدوده حوزه و شئونات حوزوى بود. در محدوده خارج از حوزه و در بستر جامعه نيز با يک گذر اجمالى به سير تحوّلات و حوادثى که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، در ارتباط با بعضى از اشخاص يا جريان هاى روشنفکرى گمراه و گمراه کننده، پيش آمد مى توان به وجود اين شهامت و فتوّت در استاد پى برد. جريان هايى که به جهت محبوبيّت هايى که در ميان جمعى از جوانان و روشنفکران و احياناً در ميان عدد قابل توجّهى از توده مردم به دست مى آوردند درگيرى و مقابله با آن، ريسکى وجاهتى و اجتماعى به حساب مى آمد و طبعاً مقتضاى روحيّه ملامت ترسى و سياست محافظه کارى و حراست از موقعيّت موجود اجتماعى، اين است که انسان دم فروبندد و با تسويلات و تزيينات شيطانى (لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ) و خيالات واهى و توجيهات نفسانى، به حسب ظاهر، گليم موقعيّت خويش را سالم از آب بيرون کشد و از حريم شئوناتش حفاظت کند! و ناخواسته و ناخودآگاه به جرم کتمان حقيقت و عدم ايستادگى در مقابل بدعت و انحراف،مصداق  (إِنَّ الَّذِينَ يَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ، أُوْلَئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ) شود!
جوهره روحى و خلوص استاد و عشق او به پاسدارى از حريم دين موجب مى شد که در بسيارى از موارد، بى توجّه به هرگونه کارشکنى و اتّهامى، از بذل موقعيّت، آبرو و اعتبار، دريغى نداشته باشد و براى روشنگرى نسل معاصر و نجات آنان از دام گمراهان و کج انديشان از اقدام لازم و موضع گيرى مقتضى در جايگاه مناسب، پروايى نکند هرچند بدگويى هايى را از سوى بدخواهان به دنبال داشته باشد.
شکى نيست که اين جرأت و شهامت و ملامت نترسى نيز فضلى است که به هر کسى عطا نمى شود (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ... وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ).

دفاع معقول از انقلاب و نظام

ديگر از جلوه هاى خلوص دفاع معقول از انقلاب و نظام اسلامى و رهبرى است.
با آن که حفظ نظام اسلامى از اهمّ واجبات است و مسأله رهبرى دينى به منزله ستون خيمه نظام به حساب مى آيد در عين حال، عدّه اى حتّى در حسّاس ترين لحظات و بحرانى ترين فترات، دم فرو مى بندند و دفاع از اين موضوع حسّاس را خلاف شئون خود تلقّى مى کنند. اين در حالى است که گروهى ديگر، جانب افراط را گرفته، دفاعيّات بى حدّ و مرز آنان، تملّقات و چاپلوسى هاى دوران هاى پيشين را در خاطره ها زنده مى کند.
دفاع معقول و حکيمانه، به همراه نصايح و تذکّرات دلسوزانه و مشفقانه، خلوص مى خواهد و انصاف، فتوّت دينى، اعتدال روحى و به دور بودن از ملاحظات اعتبارى و نفسانى را طلب مى کند.

پرهيز از تکلّفات در نگارش

از جلوه هاى خلوص، به دور بودن در ميدان نويسندگى، از پيچ و خم هاى مصنوعى و عبارات مغلق و جملات گنگ و نامفهوم و ساير تکلّفات و ملاحظات وهمى و اعتبارى مى باشد که باز بهتر است توضيحات خود استاد را در اين رابطه بشنويم:
»اگر بخواهيم در نويسندگى موفّق باشيم، بايد مخاطبين اصلى مان را در يک کتاب يا يک مقاله، از قبل، تعيين کنيم که ما اين کتاب را براى که و چه اشخاصى مى نويسيم، گويا هميشه اين مخاطبين، جلوى ما نشسته باشند، آنها را ببينيم و براى آنها بنويسيم، اگر مخاطبين خودمان را در حين نوشتن کتاب گم کنيم يا عمداً مخاطبين را عوض کنيم اثر، اثر نامطلوبى خواهد شد.
تجربه ديگر من اين است که اگر بخواهيم نوشته ما و اثر ما يک اثر موفّق باشد بايد به دردها و مشکلات و گرفتارى هاى مردم و يا عقده هاى فکرى که براى آنها مطرح است توجّه عميق و دقيق داشته باشيم، اگر در اين مسير حرکت کنيم و نوشته هاى ما منعکس کننده دردها و مشکلات و راه حلّ آنها باشد و همچنين گشودن عقده هاى فکرى، خيلى پيروز و موفّق خواهيم بود و نوشته ما جاويدان مى شود.
 تجربه ديگرى که من در اين دوران دارم اين است که چيزى را که خودم باور ندارم يا براى من حل نشده، آن را ننويسم و به سراغ آن نروم، انسان چيزى را که باور کرده با تمام وجودش از آن دفاع مى کند، چيزى را که براى خودش حل شده بسيار خوب مى تواند بيان کند و نوشته اى مخلصانه و عميق خواهد بود. بر اساس اين تجربه توصيه من اين است که تا چيزى را خودمان حل نکرده ايم و باور نکرده ايم ننويسيم و به سراغ آن نرويم.
 تجربه ديگر من اين است که يکى از مشکلات نويسندگان اين است که گاهى گرفتار مقدّمات طولانى و در نتيجه سبب گم شدن اصل مسأله براى خواننده مى شوند، بايد مقدّمات اضافى، شاخ و برگ هاى غير ضرورى حذف شود و با بسم اللّه الرحمن الرحيم و نوشتن مقدّمه اى کوتاه در ارتباط با انگيزه کتاب، مستقيماً وارد بحث شويم، البتّه ممکن است در مواردى مقدّماتى لازم باشد امّا زياد به سراغ مقدّمه و شاخ و برگ رفتن، باعث ملالت و خستگى خواننده و نويسنده خواهد شد.
 تجربه ديگرى که از نظر من بسيار مهم است اين است که سعى کنيم با زبان مردم و مخاطبين نوشته مان چيز بنويسيم، پيچ و خم هاى مصنوعى در نوشته ها، نکات مغلق و پيچيده، جمله هاى گنگ و نامفهوم و آن چه باعث مى شود که نوشته را از سادگى و روانى بيرون بياورد زيان بسيار شديدى براى آثار و نوشته هاست. البتّه در اين جا سليقه ها متفاوت است، بعضى مى گويند اگر ساده بنويسيم مردم خيال مى کنند سطح مطلب پايين است. پس چه بهتر که مغلق و پيچيده بنويسيم تا بگويند سطح مطلب بالاست! و خيلى علمى است!.
فراموش نمى کنم کسى به آقايى توصيه کرده بود سعى کن يک سوّم سخنرانى تو را مردم نفهمند تا بگويند بسيار با زبان علمى سخن مى گويد. در نوشته هم بسيارى عقيده هاشان همين است، ولى من عقيده ام اين است اين بت را بايد بشکنيم، اين يک نوع ناخالصى در روش کار است، يک نوع فدا کردن هدف براى بعضى از ملاحظات شخصى است، البتّه ساده نوشتن و ساده گفتن ممکن است لوازمى داشته باشد و سبب شود بگويند اين آقا که درسش ساده است، يا نوشته اش سطح پايين دارد; ولى تجربه به من نشان داده است از سوى مردم مخلص، استقبال زياد از اين نوشته ها و از اين گونه درسها مى شود.
من در تمام عمرم اين توصيه را نپذيرفتم که پيچيده و مغلق بنويسم يا بگويم يا تدريس کنم و آثار مثبت زيادى بر اين مترتّب بوده است، هر کس هرچه مى خواهد بگويد. به علاوه اين را من يک نوع شرک و ناخالصى در نيّت مى بينم که ما مصالح مردم را فداى عناوين موهومى براى خودمان بکنيم. اين عيب نيست کسى روان و ساده بنويسد يابگويد، اين يک هنر بسيار بزرگ است. من اگر وقت مى داشتم بعضى از اين کتاب هاى بسيار پيچيده علمى (مانند کفاية الاصول) را بدون تغيير محتوى به زبان ساده عربى مى نوشتم تا ثابت شود سخت ترين و پيچيده ترين بحث ها را مى شود تا حدّ زيادى آسان کرد و در دسترس افکار افراد قرار داد. به هر حال اگر ساده نوشتن و روان نوشتن يا ساده گفتن و روان گفتن گناه و عيب باشد من معترف به اين گناه و اين عيب هستم، ولى تجربه به من نشان داده است که موفّقيّت، در اين راه است و اخلاص و پاداش الهى هم در همين راه است و به همين دليل توصيه مى کنم که عزيزان، گرفتار وسوسه ها در اين مسأله نشوند و اگر توانايى بر روان نويسى و ساده نويسى و روان گفتن و ساده گفتن دارند آن را يکى از مواهب الهى بشمارند و مغتنمش بدانند«.

توکّل بر خدا از لغزش هاى قلم

شايد بتوانيم يکى از آثار و جلوه هاى برجسته خلوص استاد را، توکّل به خدا کردن و دغدغه خاطر نداشتن از خطاها و اشتباهات احتمالى در نوشتار و با نور شهامت و شجاعت به جلو تاختن است، توکّل و تفويضى که سلامت فکرى انسان را در نوشته ها بيمه مى کند و به نسبت، حاصل فکرى و قلمى انسان را از لغزش، محفوظ نگه مى دارد، جالب است که در اين رابطه نيز از زبان خود استاد، چنين بشنويم:
»من معتقدم نويسنده هرقدر ماهر و عالم باشد بايد خودش را به خدا بسپارد، چراکه گاه، لغزش هايى پيش مى آيد که قابل جبران نيست، و من به عنوان (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) بايد اين نعمت بزرگ الهى را بازگو کنم که گاه مطالبى از قلم ما روى صفحه کاغذ آمده که اشتباه و خطا بوده است و يا لغزش مهمّى محسوب مى شده و گاه تا داخل چاپخانه هم براى چاپ رفته، امّا پيش آمدهايى کرده که ما متوجّه و بيدار شديم و آن را از چاپخانه برگردانديم. اصولاً نوشتن کتابى مثل تفسير نمونه در 27 جلد به طورى که لغزش مهمّى در آن نباشد، جز با کمک خداوند ممکن نيست. افرادى را مى بينيم که کتاب چند صفحه اى مى نويسند، گرفتار لغزش هاى مهمّى مى شوند. به هر حال تا  کسى نويسنده نباشد شايد اين سخن مرا دقيقاً نتواند باور کند. من هميشه خودم را به خدا سپردم و خودم را از اين گونه لغزش ها در آينده نيز به خدا مى سپارم، (الهى لا تکلنى الى نفسى طرفة عين ابداً(.«

خوى مذموم سرقت در نويسندگى!

ديگر از جلوه هاى خلوص، به دور بودن از چيزى است که استاد خود، از آن مى نالد و به «سرقت در نويسندگى» تعبير مى کند و مى فرمايد:
»يک وقت کتابى به دست من رسيد، مطالب جالبى درباره خداپرستى، در آن ديدم، و بعد از مطالعه متوجّه شدم اين مطالب آشناست، مثل اين که شبيه نوشته هاى من در کتاب «آفريدگار جهان» است ولى نگاه کردم ديدم کتاب، ترجمه از يک کتاب عربى است، بعد متوجّه شدم که يک نفر از نويسندگان عرب زبان مطالب کتاب حقير را بدون اين که نامى از مؤلّف ببرد به عربى ترجمه کرده است و به نام خود منتشر نموده، بعد، اين برادر فارسى زبان آن کتاب عربى را کتاب خوبى يافته و بار ديگر به فارسى برگردانده است و ترجمه آن چيزى شبيه به کتاب اصلى ما شد!.
و امثال اين مطلب به صورت هاى ديگر به شکل خاطره تلخى باقى مانده است. درست است که اقتباس از کتابها معمول است ولى اقتباس هم حدّى دارد، درست است که ما نبايد در مقابل اين کارها عکس العمل نشان بدهيم ولى اين هم درست نيست که چنين بى انصافى کنند و اى بسا نتيجه اين شود که مردم خيال کنند من از کتاب آن آقاى عرب زبان سرقت کرده ام، در حالى که تاريخ کتاب او، بسيار بعد از کتاب ما است!. اميدوارم همه ما در سطحى از اخلاق قرار بگيريم که سراغ اين مسائل نرويم و عالم مطبوعات را با اين گونه کارها تيره و تار نکنيم«.

تعبّد و ترس از حساب و ميزان

 با آن که استاد، اوّلاً: بسيارى از ابواب فقه را درس گفته اند، و از اين طريق يک بار مسائل مختلف فقهى را استنباط کرده اند، و ثانياً: بر تمام عروة الوثقى سيّد يزدى (قدس سره) تعليقه زده اند و از اين طريق بار ديگر، نگاهى مستنبطانه به ابواب فقهىِ معنون در عروة الوثقى دوخته اند و نسبت به ابوابى از فقه که در عروه مطرح نيست بر تحريرالوسيله مرحوم امام (قدس سره) کم و بيش تعليقه زده اند و ثالثاً: به مدّت دو سال کار مداوم، با قلم روان و رساى خويش و به شکل بديعى، رساله عمليه را نوشته اند و به اين طريق، براى بار سوّم همه ابواب فقه را مرور کرده اند و آراى شخصى خويش را استخراج نموده اند و در نتيجه بسيارى از مسائل را لااقل سه بار ديده اند و مورد لحاظ و توجّه قرار داده اند، در عين حال در بسيارى از استفتائات با وسواس و حسّاسيّت، برخورد کرده و با صبر و حوصله براى بار ديگر مدارکش را مورد دقّت قرار داده، جواب مسأله را موکول به زمان ديگرى مى کنند.
روشن است چنين حسّاسيّتى، تعبّد و تديّنى خاص، تقوايى ويژه و خوف از حساب و کتاب و ميزان را طلب مى کند، خصوصيّتى که چون ساير خصلت ها و ويژگى هاى استاد، از نُمودها و جلوه هاى مختلفى در زندگى معظّم له برخوردار است از آن جمله است «وسواس در مسائل مالى و مصرف بيت المال و سهمين و نداشتن ريخت و پاش«.
توضيح آن که: صرف نظر از وسواس و حسّاسيّت استاد در حقوق الناس و پرداخت بدهکارى هاى پولى (که بارها مى فرمود: در مواردى من دوبار به عنوان اداى بدهى، به کسى پول دادم و مکرّر مشاهده شد که قبل از هر سفرى حتّى سفرهاى کوتاه، با تمام کسانى که مختصر طلبى دارند، تسويه حساب مى کند) در مصرف بيت المال نيز وسواس قابل توجّهى دارد و اهل ريخت و پاش نيست.
اين خصلت، با توجّه به بعضى از ريخت و پاش ها، و بذل و بخشش هاى بى حساب که گاهى شنيده و يا ديده مى شود، اعتراض بسيارى را برانگيخت و جدّاً سبب شد که تنها کسانى در خدمت استاد باشند و با او دوام آورند که انگيزه اى غير از خدمت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (از اين باب که استاد را سرباز و خادمى براى آن حضرت مى دانند) و يا رعايت حقوق استاد و شاگردى و يا انگيزه هاى ديگر علمى و معنوى نداشته باشند.
جالب توجّه است که وسواس استاد در اين زمينه، در زندگى خصوصى و خانوادگى ايشان نيز، نُمود يافته است و در اين رابطه چنين مى فرمايد:
»سعى ام اين بوده که از بيت المال کمتر استفاده کنم و به همين دليل قسمت عمده زندگى من در سابق، از طريق رفتن به تبليغ در ايّام ماه محرّم و صفر و ماه مبارک رمضان تأمين مى شد، قسمتى هم از شهريّه حوزه، ولى بعداً که کار تأليفات من بالا گرفت و به اصطلاح حقّ التأليف کتاب هاى من جواب گوى زندگى من بود، ديگر از شهريه مراجع هم استفاده نکردم. الآن هم که به اصطلاح، دوران مرجعيّت است باز هم زندگى شخصى من از حقّ التأليف کتاب هاى من اداره مى شود«.

حفظ الغيب از ديگران

و از جمله از جلوه هاى خصلت مزبور تعبّد و ترس از حساب و ميزان «حفظ الغيب استاد در غياب ديگران» است. با توجّه به اين که شيوع مسأله غيبت و عدم رعايت حريم آن، در ميان خاصّ و عام بر احدى پوشيده نيست و بعضى از افراد، با همه کرامت ها و فضيلت ها در زمينه هاى مختلف، با کمال تأسّف مشاهده مى شود که در مسأله حفظ الغيب و رعايت حرمت اشخاص، خصوصاً رقبا و هم دوره اى ها، کميتشان لنگ است و گاه با کمترين بهانه و احساس خطر، افشاگرى و هتک را روا مى دارند و حکم جوازش را صادر مى کنند - با توجّه به همه اينها - بسيار پندآموز است که استاد با همه بى مهرى هايى که در موارد مختلف از جانب عدّه اى متحمّل شد، خويشتن دار بوده و هست و على رغم فراهم آمدن زمينه مساعد براى جواب گويى، مهر سکوت بر لب مى زدند و مى زنند و کريمانه از کنار موقعيّت به عمل آمده مى گذرند. شکّى نيست که پرهيز و امساکى اين چنين، تقوايى راسخ و ملکه ويژه اى از عدالت را طلب مى کند و نصيب کسانى مى شود که سحرگاهان کوله بار روزشان را محکم مى بندند. بعضى از همراهانشان اين چنين حکايت مى کنند که:
»آن چه که در نظرم است و مى خواهم بگويم مسأله تعبّد ايشان است در تعبّد (نمى دانم خودشان راضى باشند يا نه) اهل شب بودند، نماز شب را ترک نمى کردند و شايد باعث نماز شب خواندن بعضى هم حجره اى هايشان مى شدند، آخرهاى شب بيدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح و بعد هم مشغول مطالعه تا وقت صبحانه و بيرون رفتن براى ادامه کارهاى روزانه و تعليم و تعلّم...«.

سعه صدر، روحيّه جمعى و کار گروهى

 هر کار خيرى و اقدام به هر عمل بنيادى و مهمّى، همچنان که تحسين و تشويق عدّه اى را بر مى انگيزد، بعضى را نيز به انگيزه هاى مختلف (خواه انگيزه سليقه اى باشد و يا خطّى و جناحى و يا نفسانى و از باب حسادت هاى درونى) به مخالفت وامى دارد، ولى با توجّه به عامل «گذشت زمان» و پايدار بودن حق و عمل صالح، و هبوط و سقوط باطل، اين عدّه تدريجاً به خود مى آيند و متنبّه مى شوند، روشن است که هم تحمّل مخالفت هاى آنان در آن زمان و هم به آغوش گرفتن و انتقام نگرفتن در اين زمان، شرح صدرى موهبتى و الهى مى خواهد که معظّم له بحمداللّه از آن برخوردار بوده و هست.
مورد فوق تنها يکى از ميادين ظهور و بروز انشراح صدر است، چراکه اين خصيصه، ميادين ديگرى نيز، براى ظهور دارد که از آن جمله است کار گروهى کردن و جمع را تحمّل نمودن.
توضيح آن که: شکّى نيست که جمع «وجود سيّال فرد» است و انسان ها در درونِ جمع، رشد خود را درمى يابند و تکامل پيدا مى کنند و از طرفى ديگر اتقان کار جمعى و پيشرفت آن به مراتب، بيشتر از کارهاى فردى است، امّا از آن جايى که انسان، شيفته انديشه هاى خود و دلداده نوآورى ها و بافته هاى خود است، غالباً شرح صدرِ تحمّل سليقه ها و افکار ديگر را ندارد و از تن دادن به کار جمعى طفره مى رود، ولى استاد، از پيشگامان و خط شکنان اين جبهه است و خود، وقتى که تجربيّات دوران نويسندگى را برمى شمرد، چنين مى فرمايد:
»اوّلين تجربه ام اين است که به روشنى بر ما ثابت شد که کار جمعى در همه جا و مخصوصاً در کارهاى علمى به ويژه در نوشتن کتاب، بر کار فردى بسيار برترى دارد، کتاب هايى که ما به صورت جمعى نوشته ايم يعنى با مشورت انجام شده، هم سريع تر پيش رفت و هم پرمايه تر و مرغوب تر و مطلوب تر واقع شد، حتّى اگر طرف مشاور انسان شاگردان او باشند.
پيشرفت سريع تفسير نمونه و تفسير پيام قرآن و مطلوبيّت و مرغوبيّت آن، مولود کار جمعى است. کتاب هايى را که من در عقايد نوشتم، قبلاً تدريس کرده ام، لذا مولود کار جمعى است و کتاب فيلسوف نماها نيز بالاخره نزد جمعى از فضلا و بزرگان مطرح شد پس به يک معنى کار جمعى است. به هر حال من توصيه مى کنم که همه عزيزان نويسنده تا مى شود کار جمعى را بر کار فردى مخصوصاً در کار تأليف و تصنيف کتب مهم، مقدّم بدارند«.
و نيز با توجّه به اين که شرح صدر، تحمّل نظرات مخالف و اجتناب از مطلق نگرى و برخوردارى از گذشت و اغماض است، مى فرمايد:
»همان گونه که اشاره کردم با تجربيّات زندگى ام دريافته ام که بايد کارها به صورت دسته جمعى باشد، پيشرفت بسيار خوبى دارد و از خطا و اشتباه محفوظ تر است منتهى در کار دسته جمعى و گروهى شرايطى است که سعى کرده ام با استمداد از لطف پروردگار تا آن جا که مى توانم به آن عمل کنم و به ديگران هم توصيه مى کنم: در اين موارد بايد انسان به نظرات ديگران احترام بگذارد، عقيده مخالف را تحمّل کند، سعه صدر و اغماض داشته باشد. اگر اين امور دست به دست هم بدهد کار گروهى ادامه مى يابد، امّا اگر من مطلق نگر باشم فکر خودم را صددرصد صائب و مخالف آن را باطل بدانم به نظرات ديگران احترام نگذارم، عقيده مخالف را تحمّل نکنم، و گذشت و اغماضى نداشته باشم کار، پيشرفتى نخواهد داشت.
اين جمله را بايد اضافه کنم: اشخاص هميشه نکات مثبتى دارند و نکات منفى اى. کسى که هيچ نقطه منفى نداشته باشد جز معصومين (عليهم السلام) پيدا نمى شود، هر کسى نقطه يا نقاط قوّتى هم دارد، ما بايد هميشه دنبال معدّل نمره هاى آنها باشيم و سرجمع نمره هاى صفات اشخاص را حساب بکنيم، اگر معدّل خوب بود، جنبه هاى منفى را بايد تحمّل کنيم!«.
به هر حال روحيّه جمعى و سعه صدر استاد در کار گروهى آثار و برکات فراوانى را به دنبال داشت و دارد که ذکر بسيارى از آنها در فصل «ديدبانى از مکتب» گذشت.

ورزش و نشاط جسمانى

از آفت هاى حوزه و عالمان حوزوى خصوصاً در ادوار گذشته، اين بود که بى توجّهى عالم دينى به عوامل تندرستى و اعتنا نکردن به کمّ و کيف تغذيه و سلامت آن و مسائل مربوط به حفظ الصحّه، در ديدگاه بعضى از عوام، دليل زهد و وارستگى حضرت آقا و بى اعتنايى او به دنيا بود. آشفتگى ظاهرى در کفش و لباس و... و زردى رخسار، افسردگى، رنجورى و بى حالى در تکلّم و مشى و نشست و برخاست، همه و همه در نظر تعدادى از عوام النّاس، اماره اى بر زهد و ورع و تقوى بود و ارزش و کرامتى به حساب مى آمد! به عکس، قبراق و سرحال بودن و ورزش و نرمش و چون سربازى پاى در رکاب در جاى خود پريدن، و محکم حرف زدن و محکم نشستن و محکم جهيدن، از آثار بى تقوايى و گرايش به مادّيات و دنيازدگى و حرکت در خلاف شئونات و عدم رعايت زىّ طلبگى و روحانى محسوب مى شد!.
استاد دام ظلّه از آغاز جوانى از اين آفت غافل نبودند، پياده روى بين الطلوعين ايشان زبانزد همه بود، و تا الآن که بيش از هفتاد سال از عمر پربرکتش مى گذرد ساعتى از شب و روزش به نرمش و پياده روى اختصاص دارد، در مسائل حفظ الصحّه و ضوابط و نکات بهداشتىِ طبّ قديم و جديد، اطّلاعات وسيع و قابل استفاده اى دارند و طرف مشورت دوستان، آشنايان و شاگردانند. در مقدار و چگونگى غذا و پرهيز از افراط در غذا و خوردن هاى غيرضرور، جدّاً قابل تأسّى مى باشند، معظّم له خود، در اين رابطه مى فرمايد:
»به اندازه اى غذا مى خورم که اگر دفعتاً مهمانى از راه برسد و سفره اى دوباره پهن شود و مصلحت بر اين باشد که با او همراه شوم هيچ مشکلى ندارم و ظرفيّت تناول دوباره به مقدار اوّل را دارم!«.

کم خورى

و نيز مى فرمايد:
»ما طبيبى داشتيم که طبيب خانوادگى ما بود، روزى به من گفت: بيست سال تجربه پزشکى خودم را مى خواهم در دو جمله براى شما خلاصه کنم و آن دو اين است که رمز سلامت انسان در دو چيز است: کم خوردن و فعّاليّت جسمانى. من توصيه او را قبول کردم و از همان اوايل زندگى به کتاب هايى که تغذيه سالم و فعّاليّت هاى ورزشى و جسمانى را شرح مى داد، علاقه داشتم، در مجموع، غذاى خودم را کم کردم، احساس کردم بسيار راحت شدم، تصوّرم اين است پنجاه درصد غذايى را که مى توانم بخورم مى خورم... بسيارى از کسالت ها و ناراحتى ها از غذاهاى اضافى است که جذب بدن انسان نمى شود، من با کتاب هاى گياه خواران و خام گياه خواران آشنايى داشتم، از بعضى از آنها که براى حلّ مشکلاتى به من مراجعه کردند سؤالات زيادى کردم و از مجموع آن، اين چنين فهميدم که بايد غذاى خام گياهى و ميوه را به صورت قسمت مهمّى از تغذيه خودم قرار بدهم و زياد به سراغ غذاهاى حيوانى و چرب و شيرين نروم و همين به من آرامش مى داد«.
آن چه گفته شد در مورد کمّ و کيف تغذيه بود. استاد در زمينه کيفيّت و مقدار استراحت نيز بيانى دارد، مى فرمايد:
»در مورد خواب و استراحت، بر اثر کار زياد طورى هستم که بلافاصله بعد از آنى که به بستر مى روم چند لحظه بعد، خواب هستم. گاهى يک آية الکرسى را که معمولاً قبل از خواب مى خوانم به زحمت تمام مى کنم«.

نرمش صبحگاهى

و در مورد ورزش و تحرّکات بدنى مى گويد:
»به مسأله حرکت جسمانى و پياده روى سخت پاى بندم، صبح ها حتماً بايد با حرکات مخصوص بدنى، نرمش هايى انجام بدهم، پزشکان توصيه نرمش هاى خاصّى را کردند و من از وقتى که آنها را انجام مى دهم بحمداللّه احساس کمردرد و پادرد نمى کنم«.

پياده روى

در زمينه پياده روى نيز سخنى دارند:
»درباره فوايد پياده روى مطالب بسيارى ديده ام و لذا مقيّدم همه روز در يک جاى خلوت و بى سر و صدا يا خارج از شهر يا جاهايى که مثل خارج شهر است بروم و پياده روى کنم و اين کار، جزء زندگى من شده که اگر انجام ندهم بيمار مى شوم و اين کار، کمک زيادى به من مى کند به طورى که در حال حاضر که بيش از هفتاد سال دارم (آينده با خداست نمى دانم) هيچ گونه ناراحتى جسمانى در هيچ قسمت از بدن خودم احساس نمى کنم، گاهى فکر مى کنم مثل سن چهل سالگى کارهايم را ادامه و برنامه هايم را در قسمت مطالعه و نوشتن و امثال اينها ادامه مى دهم«.

تشويق نامه

 رعايت اين امور سبب شده است که با همه کثرت مشغله و تعدّد و تنوّع کارها، به لطف الهى از جسمى سالم و شاداب برخوردار باشد به گونه اى که زمانى مى فرمودند:
»هر سال که اقدام به آزمايش کلّى بدن مى کنم بحمداللّه نتيجه آزمايشات به گونه اى است که گويا آزمايش بعدى سالم تر از قبلى است و اين بار يکى از دکترها تشويق نامه مفصّلى برايم نوشت، از جمله نوشته است که به تشخيص من رمز سلامتى شما در سه چيز است: 1- رعايت حفظ الصحّه در کمّ و کيف غذا. 2- ورزش. 3- تسلّط بر اعصاب و پرهيز از عصبانيّت (البتّه آينده با خداست(«.
و نيز رعايت اين همه سبب شده است که بحمداللّه و المنّه در اين مقدار از سن، سرحال تر و پرانرژى تر از شاگردان و همراهان جوانش، در جلسات تأليف و تحقيق حضور پيدا کند و اين در حالى است که با نهايت تأسّف، کثيرى از انديشمندان و عالمانِ هم سنّ و سال، هر کدام به يک يا چند نوع از کسالت ها گرفتارند. از خداى منّان صحّت و عافيت و طول عمر همه آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمين و نيز بقاى صحّت و عافيت ايشان را خواهانيم.
از عجايب، اين است که با همه تأکيدات عقل و تجربه و شرع و روايات بسيار زيادى که در اين زمينه وارد شده، هم چنان عدّه اى، دست قضا و تقدير را تنها مؤثّر اين باب مى دانند، يا راه افراط را گرفته، از کمترين پرهيز در غذا، دريغ نموده، از تغذيه بى حساب و کتاب، ابايى ندارند و يا راه تفريط را گرفته از نعمتى که خدا ارزانى اش داشته است امساک مى کنند و از نشستن سر سفره اى که مولى جلّ شأنه پهنش نموده است مى پرهيزند.
اين در حالى است که ممکن است رعايت نکات مزبور، بيست يا سى سال، بر عمر پربرکت يک عالم دينى و ربّانى بيفزايد، يعنى بيست يا سى سال بيشتر از حدّ معمول در سنگر علم و فقاهت و ديدبانى از مکتب، نگهش دارد و در مقابل، عدم رعايت آن سبب شود که عالم وارسته اى پس از عمرى تلاش و کوشش و صرف هزينه آن همه امکانات براى به بار نشستن او، الآن که زمان بهره ورى و ميوه چينى از اين شجره طيّبه است، از فعّاليّت بيفتد و به جاى بيشترين استفاده و استفاضه، کمترين بهره را از عمر شريفش بگيرد و اين جاى بسى حسرت و تأسّف است.

سه دستور مهم براى سلامتى

به همين جهات است که خود استاد در يک جمع بندى چنين مى فرمايد:
»سه موضوع را به همه طلاّب عزيز سفارش مى کنم: 1- فعّاليّت جسمانى را براى خودشان از واجبات بدانند. 2- اعتدال در غذا را فراموش نکنند. استقبال از غذاهاى گياهى را به عنوان بخش عمده اى از غذايشان مورد توجّه قرار دهند، خيال نکنند قوّت و سلامت در غذاهاى چرب و شيرين و حيوانى است، ممکن است انسان، اوايل کار از کم غذا خوردن ناراحت بشود ولى کم کم به آن عادت مى کند و بيشتر از آن را نمى طلبد. بسيارند کسانى که وجودهاى بابرکتى براى اسلام هستند، اما متأسّفانه وقتى که پخته شدند و در ميان مردم شناخته شدند و در حوزه ها اسم و رسمى پيدا کردند از کار افتاده اند و از وجود آنها نمى توان بهره گرفت، و اين ضايعه بزرگى براى جهان اسلام است، بنابراين خوب است به عنوان مقدّمه واجب در حفظ سلامتى خود بکوشند و از هيچ کوشش و آموزشى در اين طريق مضايقه نکنند. 3- همان طور که در حديث شريف دارد: انسان بايد براى تجديد قوا، استراحت و تفريح هم داشته باشد و آن را به عنوان يک عبادت مقدّمه واجب مى توان دنبال کرد. طبيبى در شيراز به من گفت: «شما اگر مى توانيد کار زيادى در روز انجام بدهيد من مانع نمى شوم، ولى در هفته يک روز را از تمام کارهاى فکرى خالى کنيد و آن يک روز مطلقاً از کارهاى روزمرّه دور باشيد و استراحت کنيد، من سعى مى کنم به گفته اين طبيب عمل کنم، به همين دليل جمعه ها ملاقاتى نمى گذارم و سعى مى کنم در مواقعى که هوا مساعد است حتّى در شهر نباشم، چون صداى تلفن هاى پى درپى، خودش ايجاد مشکل مى کند. ولى در عين حال مجبور مى شوم بر خلاف اين عقيده، بعضى از کارهايى که در جمعه ها به من تحميل مى شود بپذيرم، و متأسّفانه اين برنامه ناقص مى ماند»

آزادانديشى، اعتماد به نفس، شهامت و طبع بلند

 با آن که محور قرار گرفتن تقريرى از تقريرات در درس هاى خارجِ اصول، امرى شايع است و بسيارى از اساتيد خارج گو، در واقع، تقريرات استاد خويش را تقرير مى کنند و يا آن را محور بحث قرار مى دهند، در عين حال استاد به گونه اى مستقل و آزاد بحث مى کردند و يا اهمّ آراء موجود در مسأله اى را در عرض هم مطرح مى نمودند که به وضوح مشخّص بود که عقربه فکر او به هيچ سمتى گرايش ندارد.
و جدّاً اين مقدار از شهامت و حريّت فکرى و اعتماد به نفس براى شاگرد خارج خوانى که در واقع مى خواهد با خارج شدن از يک متن مشخّص (آن چنان که در مرحله سطح به آن مبتلا بود) روى پاى خويش بايستد و با کمال شهامت و آزاد انديشى همه آراء و اقوال يک مسأله را به نقد بکشد، وَجْدآور و اعتماد به نفس برانگيز است و اين حالت و خصلت استاد در جلسه تفسير نهج البلاغه و برخورد استاد با شروح مختلف آن نيز، کاملاً آشکار است.

نور شهامت و بلندى طبع

آن چه گفته شد مربوط به سنگر تحقيق و تدريس در محدوده مباحث تخصّصى حوزه است. استاد ما در سنگر مباحث اجتماعى و مبارزات سياسى نيز از موهبت اعتماد به نفس و از نور شهامت و بلندى طبع برخوردار بودند و در اين رابطه چنين به صحبت مى نشينند:
«در يکى از دفعاتى که مرا به خاطر مجلّه مکتب اسلام به ساواک بردند رئيس ساواک که مرد قلدرى بود با داد و فرياد مطلب را شروع کرد که شما به چه حقّى در اين مملکت بدون گرفتن امتياز، خودسرانه مجلّه منتشر مى کنيد من چنين و چنان مى کنم; من با خون سردى به او گفتم: ما تقاضاى امتياز کرديم، در جريان است. يک مرتبه با کمال تعجّب ديدم اين مردِ خشنِ داد و فرياد کن، چهره اش عوض شد و از درِ ديگر وارد شد، با محبّت و صميميّت (که در حقيقت دامى بود مى خواست بيندازد) گفت: «من امتياز مجلّه را براى شما درست مى کنم چرا اين بى شعورها امتياز مجلّه دينى را نمى دهند، کى مانع اين کار است؟ نخير من درست مى کنم، شما قناعت به مجلّه فارسى نکنيد يک مجلّه عربى هم منتشر کنيد، ما کمک مى کنيم». ديدم دارد دامى مى گستراند به خيال خودش که مثلاً ما دست نياز براى امتياز يا براى کمک مادّى به سوى او دراز کنيم و مسأله همين جا تمام مى شود و همه چيز پايان مى گيرد، غافل از اين که اين دام را بايد بر مرغ دگر بنهد که...! من فوراً گفتم آية اللّه العظمى بروجردى حامى اين مجلّه است و هر کمکى لازم باشد ايشان مى کنند، ما اصلاً نيازى به کمک مالى نداريم، فقط مزاحم ما نشويد ما کارمان را ادامه مى دهيم، وقتى که ديد مسأله از جاى ديگر تأييد مى شود کوتاه آمد و جلسه تمام شد«.

زمامداران ديوانه يا ديوانگان زمامدار!

قصّه ديگرى که صرف نظر از مسأله شهامت و حريّت، دليل بر روحيّه ظلم ستيزى و غيرت دينى و استقامت و عدم تسليم استاد مى باشد به اين شرح است:
»باز فراموش نمى کنم در مجلّه مکتب اسلام سرمقاله هاى تندى مى نوشتيم، بعضى از عناوين آن يادم است، در يکى از سرمقاله ها بحثى داشتيم مفصّل، تحت عنوان "زمامداران ديوانه يا ديوانگان زمامدار!" تحليل تندى در اين زمينه شده بود. باز در يکى از اين جشن هاى آزادى زنان!، سرمقاله اى نوشته بوديم تحت عنوان «محصول 27 سال آزادى!» که نتيجه آزادى زنان در عصر پهلوى را در آن سرمقاله نوشته بوديم. به هرحال آنها مجلّه را توقيف مى کردند و آزاد مى کردند بعد فشار آوردند که شما مطالب مجلّه را قبل از آنى که منتشر شود 24 ساعت قبل، در اختيار ما بگذاريد تا ببينيم. گفتيم امکان ندارد، تعطيل مى کنيم ولى دست به اين کار نمى زنيم. گفتند چهار ساعت قبل از چاپ به ما بدهيد فوراً به شما مى دهيم، گفتيم امکان ندارد، ما ترجيح مى دهيم مجلّه تعطيل بشود و تسليم چنين کار زشتى نشويم و بحمداللّه با سربلندى و استقلال و عظمت تمام اين دوران را پشت سر گذاشتيم، مجبور شدند امتياز دادند، ولى مکرّر توقيف مى کردند، فشارهاى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و روحانيّت که همه حامى ما بودند مانع شد که اين مجلّه و اين نورى که در آن تاريکى مى درخشيد تعطيل بشود و بحمداللّه کار خودمان را کرديم«.

ديگر برکات اعتماد به نفس

در هر حال اين گونه اعتماد به نفس هنگامى که با احساس مسئوليّت دينى و اعتقاد به اصالت حوزوى آميخته شود، مى تواند برکات زيادى را، اوّلاً: براى شخص استاد و ثانياً: براى مکتب تشيّع و ثالثاً: براى حوزه علميّه به ارمغان آورد.
آن چه که مربوط به شخص معظّم له مى شود اين است که از همان عنفوان جوانى اين جرئت را يافته بود که با انس با قرآن گمشده هايش را از آيات اين کتاب کريم پيدا کند که در اين زمينه در مقدّمه کتاب «قرآن و آخرين پيامبر» چنين مى نويسد:
»نگارنده هم مانند همه افراد از آغاز دوران بلوغ که دوران قطع پيوند از تقاليد گذشته و ورود در مرحله استقلال است، شديداً علاقه داشت بداند اين مذهب مقدّسى که نامش «اسلام» است و به حکم تعليمات پدران و مادران و اجتماع، به آن دل بسته است، در ترازوى عقل و خرد چگونه خواهد بود؟ اين فکر به صورت گمشده بزرگى نگارنده را رنج مى داد. پس از دقّت و بررسى، راهى براى شناسايى و آشنايى هرچه بيشتر با اين آيين، بهتر از مطالعه اصيل ترين و زنده ترين سند اسلام يعنى قرآن مجيد نيافتم» و آن چه مربوط به مکتب تشيّع است جرأت تأليف کتاب و مبارزه با انحرافات از همان آغاز جوانى است که از تأليف کتاب جلوه حق شروع مى شود تا تفسير قرآن کريم و نهج البلاغه در سنين بالاتر.

اصلاح گرى در سطح حوزه

و آن چه مربوط به حوزه علميّه مى شود، اصلاحاتى است که به اتّفاق دوستان و همراهانش از همان دوران جوانى در سطح حوزه علميّه، آغاز کردند که خود، قصّه را - پس از بيان قوّت هاى حوزه - اين گونه تعريف مى کند:
«با وجود همه اين امتيازات که در حوزه علميّه است، متأسّفانه کاستى هايى را از همان ابتدا مى ديديم، از جمله امتحانات، مطلقاً وجود نداشت، ما آرزو مى کرديم امتحاناتى وجود داشته باشد، افرادى که تلاش بيشترى مى کنند شناخته شوند، انگيزه ها قويتر بشود، ميدان رقابت مثبت آشکار بشود، همچنين انتظار داشتيم براى لباس روحانيّت، حساب و کتابى باشد، از اين لباس مقدّس بدون شرايط، استفاده نشود، خداى نکرده اگر تخلّفى مى شود از طرف روحانيّت و مراجع، مسأله پيگيرى شود.
انتظار داشتيم در کتاب درسى اصلاحاتى صورت بگيرد و بعضى از دروس مهمّ اسلامى که در حوزه ها کمرنگ است مانند عقايد، تفسير قرآن مجيد و بحث هاى مربوط به حديث، پررنگ تر بشود.
انتظار داشتيم در مورد مبلّغين افرادى ورزيده و تمرين ديده و عدّه اى آشنا به زبان هاى خارجى، امر تبليغ اسلام را در داخل و خارج بر عهده بگيرند.
انتظار داشتيم مشکلات طلاّب تا آن جا که مى شود از نظر مسکن و جهات ديگر حل بشود و در مجموع انتظار داشتيم برنامه ريزى هاى کاملى در جهات مختلف در حوزه هاى علميّه صورت بگيرد.
از همان موقعى که طلبه جوانى بودم با دوستان ديگر اين مطلب را در ميان مى گذاشتيم. فراموش نمى کنم جريان نامطلوبى در حوزه پيش آمد و همان سبب شد که افکار، براى بعضى از اقدامات اصلاحى آماده شود. زمان حضرت آية اللّه العظمى بروجردى بود. با دوستان دور هم نشستيم. دوستانى که بعضى از آنها شهيد شدند مثل مرحوم آية اللّه بهشتى و دوستانى که اکنون در مقامات مختلفى هستند، حوزوى و غير حوزوى، با آنها نشستيم و صحبت کرديم بالاخره بر سر سه مسأله توافق کرديم که از آية اللّه العظمى بروجردى بخواهيم:
1- مسأله تشکيل پرونده براى هر يک از طلاّب، شامل سوابق و لواحق و برنامه هاى درسى که از جهات مختلف شناسايى کامل شوند و سوابق آنها در دفتر حوزه جمع باشد.
2- بحث هاى اخلاقى به طور قوى تر در حوزه شکل بگيرد، و خداى نکرده افرادى از اين لباس مقدّس براى ضربه زدن به روحانيّت استفاده نکنند، و حساب و کتاب ها روشن باشد.
3- يک هيئت به اصطلاح تهذيب و تزکيه تشکيل بشود که اگر خداى نکرده کسى آگاهانه يا ناآگاهانه قدمى بر خلاف شئون روحانيّت بر مى دارد، احضارش کنند و ارشادش نمايند و اگر واقعاً ارشاد نشد از حوزه و جامعه روحانيّت طرد بشود.
اين مسائل را ما با مقدّمه جالبى نوشتيم و امضاء کرديم، بعد گفتيم بهتر اين است که قبلاً بزرگان درجه دوّم حوزه آن زمان را ببينيم و نظرات آنها را به اين مسائل جلب کنيم که اگر آية اللّه العظمى بروجردى با آنها مشورت کرد سابقه ذهنى آماده در اين مسائل داشته باشند. اين کار انجام شد، به صورت دسته جمعى نزد عدّه اى از بزرگان آن زمان مثل مرحوم امام (رحمه الله) و مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى (رحمه الله) رفتيم و مطالب را در ميان گذاشتيم و از آنها تأييد اين مسائل را در حضور آية الله العظمى بروجردى درخواست نموديم، بعداً هم نامه اصلى را خدمت آقاى بروجردى فرستاديم، ولى در اين وسط نمى دانم چه شد که بعضى رفتند و ذهن ايشان را مشوّش کردند و در مجموع اين حرکت را که واقعاً يک حرکت بسيار خالصانه و مخلصانه از سوى جوانان دردمند و فاضل آن زمان بود، در نظر ايشان يک حرکت مشکوک جلوه دادند و از ميان افراد هم بنده را به عنوان يکى از - به اصطلاح - طرفداران اصلى اين برنامه معرّفى کردند. چيزى نگذشت که آية الله العظمى بروجردى سراغ من فرستادند، خدمتشان رفتم، فرمودند: «به عقيده ما وضع حوزه علميّه خوب است و مشکلى وجود ندارد، طلبه ها درس مى خوانند و علاقه به تحصيل دارند» و محتواى گفتارشان اين بود که اگر دست به ترکيب حوزه و برنامه ها بزنيم فساد کار بيشتر از اصلاح آن است. و به اين ترتيب اين جرقّه بر اثر سعايت بعضى افراد خاموش شد. ولى ما دائماً روى اين مسائل مطالعه مى کرديم و مى گفتيم بالاخره يک روز حوزه هاى علميّه، حرکت توأم با برکت تازه اى پيدا مى کند و يقين داشتيم که گذشت زمان و شرايط اجتماعى به ما يارى خواهد کرد و بالاخره روزى فرا مى رسد که بسيارى از اين مسائل جزو بديهيّات مى شود و آن وقت بايد دست به کار شد و به برنامه ريزى ها کمک کرد«.

سرعت انتقال و برش در مباحث علمى

بي مناسبت نيست در اين قسمت، اشاره به دو جلوه از جلوه هاى ديگر «اعتماد به نفس» استاد (به همراه «اراده قوى» و «حدّت ذهن» و «سرعت انتقال» ايشان) در عرصه تأليف و تحقيق، خالى از لطف نيست:
نخست «برش در پيشبرد بحث هاى علمى و سرعت انتقال در آن» است:
شکّى نيست که بسيارى از موضوعات علمى و تحقيقى به خاطر تضارب افکار انديشمندان و صاحب نظران روى آن در قرون متمادى، از عمق، دقّت و وسعت چشمگيرى برخوردار شده، احياناً به تورّم خاصى رسيده است، به عکس، موضوعات زيادى نيز پيدا مى شود که به خاطر نو بودن و مستحدثه بودن و يا جهات ديگر، به اصطلاح هنوز بقچه اش باز نشده، همچنان خام و ابتدايى و دست نخورده باقى مانده است. براى يک انديشمند محقّقى که مى خواهد وارد عمل شود، هر دو عرصه، گيج کننده و حيرت آور است; هم تورّم و گسترش فوق العاده مباحث، سبب مى شود که در باتلاق اقوال، آرا، ادلّه و نقض و ابرام ها فرو رود و راهى براى بيرون آمدن و جمع و جور کردن و دوخت و دوز مطالب پيدا نکند و هم بکر بودن و خامى بحث، باعث مى شود که با کمبود شديد مصالح اوّليه و موادّ خام، روبرو شده، دست و بالش براى تهيّه اسکلت اصلى بحث و يا شاخ و برگ آن و پرداخت و تکامل بخشى به آن، بسته شود و اين نکته، مسأله اى نيست که بر هر کسى که دستى - ولو کوتاه - در تحقيق و تأليف دارد پوشيده باشد.
اين نيز از موهبت هاى اعطا شده به استاد است که به خاطر برش فکرى و شهامت و اعتماد به نفس و سرعت در انتقال، نه گستردگى بحث و تعدّد و تکثّر آرا، مرعوبش مى سازد و موتور فکر و قلمش را کند مى کند و نه خامى و تازگى مطلب، غزال فکرش را از جهش و انتقال، باز مى دارد.اوّلى را شاگردان نخبه اش در بسيارى از مباحث اصولى و فقهى که در دو کتاب «انوار الفقاهة» و «انوار الاصول» به چاپ رسيده، دريافته اند، و دوّمى را مى توان در «مسائل مستحدثه اى» که استاد مطرح کرده اند (و نيز در «القواعد الفقهية» اى که سابقاً اشاره شد که جلد اوّل آن، حتّى قبل از «القواعد الفقهيه» مرحوم محقّق بجنوردى به چاپ رسيد) به خوبى لمس کرد.

قدرت برش در جلسات تأليف

ديگر «برش در پيشبرد و اداره جلسات تأليف و تحقيق» است:
مسلّم است که ذهن فرّار انسان از يک طرف و بحث هاى جانبى که به مناسبت هاى مختلف طرح مى شود از طرف ديگر، دو عامل اساسى براى کُند شدن چرخ تحقيق و تأليف و هرز رفتن فرصت ها و لااقل عدم استفاده بهينه از فرصتى است که انسان براى تأليف و يا تحقيق در نظر مى گيرد و از قبل طرّاحى اش مى کند.
آن چه مى تواند اين دو عامل را سدّ کند و لااقل از تأثيرش بکاهد، اوّلاً: اراده اى استوار و پولادين است که تحصيل آن خود، نياز به تمرين و ممارست طولانى و دست يافتن به بعضى از مکارم و باورهاى روحى و نفسانى دارد; اراده اى که مؤلّف و يا محقّق به توسّط آن، هم بتواند ذهن خويش را کنترل کند و هم بدون هر گونه ملاحظه و مسامحه اى دوستان همراه را از طرح مطالب وقت کش و غيرضرورى و يا پى گيرى هاى غيرلازم در مسائل مطروحه جانبى، منع نمايد.
ثانياً: تعيين بهترين و مناسب ترين ساعت براى تأليف و تحقيق است، ساعتى که هنوز فکر، خسته نشده و قواى انسانى بر اثر کثرت مشغله و مراجعه، تحليل نرفته و با توجّه به تأثير متقابل قواى جسمى و روحى در يکديگر، انسان، به راحتى مى تواند بر نفس و اراده خويش مسلّط شود.کسانى که با استاد دام ظلّه اندک ارتباطى دارند تصديق مى کنند که ايشان، هر دو خصلت را به خوبى داراست.

 اراده پولادين

امّا خصلت اوّل يعنى اراده پولادين او که همانند بولدوزرى موانع روزمرّگى و احياناً پيش بينى نشده را کنار مى زند و با بى اعتنايى و شهامت و خونسردى خاصّى از کنارش مى گذرد، بر احدى پوشيده نيست، تا حدّى که بعضى به حق، او را تجسّمى از عزم و اراده مى دانند. اين که اين اراده چگونه به دست آمد و به دست مى آيد بحث ديگرى است که بايد جوابش را به اهلش واگذاشت.

بين الطّلوعين بهترين زمان براى تفکّر و تحقيق

امّا خصلت دوّم: از ديرزمان يعنى سال هاى تأليف کتاب گرانقدر تفسير نمونه تا اکنون بهترين ساعت يعنى اوّلين ساعت کارى (هفت صبح) را براى «تأليف گروهى» در نظر گرفته و براى تحقيق و مطالعات شخصى خودش، باز هم بهترين زمان (بين الطّلوعين) را منظور نموده است.
به خاطر داشتن اين دو خصلت است که در قاموس کارى استاد ، تعبيراتى چون «امروز که گذشت» و يا «بماند براى جلسه بعد» و يا «به فلانى قول داده ام» و يا «امروز حالش را ندارم» راه ندارد و از برش خاصّى در اداره و پيشبرد جلسه برخوردار است و در نتيجه، هم خود و هم ياران همراه، احساس مى کنند که هر روز هرچند به اندازه نيم گامى، نسبت به روز قبل، جلوتر رفته، به مقصد خاصّ تأليفى و تحقيقى خويش، نزديکتر شده اند.

از ويژگى هاى استاد، پشتکار در عمل و با قوّت و قدرت به کار ادامه دادن و از مسامحه گرى و سهل انگارى پرهيختن است.

دو نصيحت و پند استاد، هميشه به ياد مى آيد و در خاطره زنده مى شود:

الف: مى بايست کار را با قوّت شروع کرد و تسامح و سستى اى در آغاز کار نداشت و اين نکته اى است که استاد بارها در ابتداى سال تحصيلى با آهنگ محرّک و عزم آفرين خود بيان مى داشت و اين آيه را تلاوت مى کرد که (يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّة).

و گاه اين بيت شعر را نيز با حرارتى خاص بر زبان جارى مى ساخت:

من نمى گويم سمندر باش يا پروانه باش *** چون به عشقِ سوختن افتاده اى، مردانه باش!

ب: و مى بايست پس از شروع نيز، با پشتکار تمام آن را ادامه داد و در اين رابطه نيز اوّلاً به اين آيه تمسّک مى کردند که: (وَالَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) و مى فرمودند: رمز موفّقيّت و پيشرفت يک طلبه، دو چيز است: يکى جهاد و به کارگيرى نهايت تلاش و پشتکار (جاهدوا)، و ديگر خلوص نيّت (فينا)، و ثانياً به گذشته تاريخ اشاره مى کردند و مى فرمودند: اگر تاريخ مردان بزرگ را ورق بزنيم و زندگى عالمانى که خدمت به اسلام نمودند و کار زمين افتاده اى را بلند کردند بررسى نماييم به اين نتيجه مى رسيم که غالب اين بزرگان اين گونه نبودند که از استعداد و نبوغ فوق العاده اى برخوردار باشند بلکه اى بسا استعداد متوسّطى را دارا بودند ولى به خاطر پشتکار فوق العاده اى که داشتند خدمت فوق العاده اى را متحمّل شدند.

 

مهم شکوفا ساختن است

به بيان ديگر: حتّى انسان هاى متوسّط هم اگر با تلاش و پشتکار، استعدادهاى نهفته و بالقوّه آنان به فعليّت رسد و در مسير واقعى خودش به جريان افتد، قدم هاى بزرگى را مى توانند بردارند و خدمات شايانى را مى توانند به انجام رسانند. بسيارند کسانى که بالقوّه از قدرت بيان و يا توان نويسندگى خوبى برخوردارند امّا چون سعيشان را در راه شکوفايى آن به کار نگرفته اند و تمرين و ممارست لازم را به عمل نياورده اند نه خوب مى توانند سخن بگويند و خطابه ايراد کنند و نه خوب مى توانند بنويسند و مقاله يا کتاب تأليف نمايند.

«شکّى نيست که فنّ نويسندگى و سخنورى، به همه انسان ها از سوى خدا يکسان داده نشده، ولى به هر حال هر کسى از اين دو موهبت، مقدارى برخوردار است، گرچه نويسندگى و سخنورى را بايد جزء هنرها و يا مهم ترين هنرها به حساب بياوريم ولى به عقيده من مثل فنّ شعر نيست که بعضى ذوق آن را داشته باشند و بعضى فاقد آن باشند، بلکه هر کس مى تواند از اين دو بهره مند باشد حرف دلش را بزند، عقيده اش را بنويسد و از آن دفاع کند، بنابراين بايد همه فضلا و طلاّب بکوشند به اندازه توان خودشان از طريق تمرين و ممارست و ديدن مکتب استاد، به اين دو شمشير مجهّز شوند و سخنورى و نويسندگى را فرا بگيرند. من در دوران دبستان و دبيرستان، شکوفايى قلم نداشتم و به اصطلاح انشاهايى که مى نوشتم از انشاى ديگران چندان بهتر نبود زيرا زمينه شکوفايى اين استعداد فراهم نشده بود، تجربه من اين است که براى آشنا شدن به فنون نويسندگى و کسب مهارت، لازم است آثار نويسندگان خوب مطالعه شود، من مدّتى اين کار را کردم، کتابهايى که در نوع خودش موفّق بود و به همين دليل زياد چاپ شده بود و مورد استقبال و بر سر زبان ها بود را مطالعه مى کردم و روى بندبند جمله ها مى ايستادم و فکر مى کردم و تجربه هاى آنها را جمع مى نمودم. البتّه تجربه ديگر اين است که کارِ زير نظر استاد، با سرعت بسيار بيشترى پيش مى رود، من خودم متأسفانه استادى در نويسندگى نداشتم، بلکه همان طور که عرض کردم از نوشته هاى خوب ديگران (که آن هم نوعى استفاده از استاد محسوب مى شد) استفاده مى کردم، ولى کسانى که در جلسات ما بودند و فنّ نويسندگى را به صورت منظّم فراگرفتند، خيلى سريع تر پرورش يافتند، و آثار خوبى منتشر ساختند».

 

جايگاه مهمّ نويسندگى و سخنورى

سپس اهمّيت دو فن سخنورى و نويسندگى را گوشزد کرده، مى فرمايد:

«در آيات قرآن و احاديث اسلامى از اين دو موضوع به عنوان دو موهبت بزرگ الهى ياد شده است، مثلاً در سوره «الرّحمن» بعد از آن که صحبت از آفرينش انسان مى کند، بلافاصله مسأله بيان ذکر مى شود (اَلرَّحْمَن * عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاْنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ) و در جاى ديگر به قلم سوگند ياد مى کند و به محتواى قلم (ن وَالْقَلَمِ وَما يَسْطُرُونَ). اين نکته معلوم است که هميشه به چيزهاى مهم سوگند مى خورند.

حديث معروف «مدادُ العلماءِ أفضلُ مِن دِماءِ الشُّهَداءِ» را همه شنيده ايم که مى گويد: مرکّب هاى قلم هاى دانشمندان از خون شهيدان هم گرانقدرتر است! چراکه، قلم هاى علما، انگيزه قيام شهيدان است، به علاوه، پاسداران خون شهيدان هم، همين قلم هاى دانشمندان است. در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: هنگامى که انسان از دنيا مى رود رابطه اش با عالم، قطع و اميدش از همه چيز بريده مى شود مگر از سه چيز، يکى از آن سه، همان علومى است که از او به يادگار مى ماند يعنى يا از طريق بيان به شاگردانش منتقل مى شود و يا از طريق قلم و کتابهايش».

روايت يکى از دوستان و همراهانش نيز در اين رابطه شنيدنى است که مى گويد:

«يکى از جهاتى که در ترقّى ايشان دخيل بود پشتکار و جدّيّت تمام است، ياد دارم در شيراز وقتى که که در مدرسه آقاباباخان بوديم در شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت داشتيم با اين که از تعطيلات نيز (براى استراحت) استفاده نمى کرديم».

همراه و دوست ديگرى نيز چنين حکايت مى کند:

«يکى از خصايصى که از ايشان اطّلاع دارم پشتکار ايشان است، پدر ايشان مرحوم شد، ما و استاد ايشان رفتيم تشييع جنازه و برگشتيم، ايشان منزل رفتند و فردا آمدند سر درس. در تمام سال در آن مدرسه، درس و بحث بود، تعطيلى نبود، جز روز جمعه و سه روز در سال: عاشورا و 28 صفر و 21 ماه رمضان، جدّاً شب و روز مشغول بود، بعد هم که قم آمدند درس مرحوم آية الله العظمى محقّق داماد مى رفتند و از شاگردان برجسته ايشان بودند».


پُرکارى

 از مسائل جالب اين که تعطيلات در قاموس کارى استاد مفهومى ندارد ساعتى که وارد مدرسه مى شود و در اتاق مخصوص خويش مشغول فعّاليّت مى گردد تا ساعتى که از مدرسه خارج مى شود در تمام ايّام سال، تغييرى نمى کند، شايد بشود گفت: بهره اى را که ايشان از تعطيلاتشان مى برند بيش از بهره اى است که از ايّام تحصيل نصيبشان مى شود!

اگر چنين نبود به هيچ وجهى ممکن نبود که تفسير تمامى قرآن را آن هم با آن گستردگى و جامعيّت در عرض پانزده سال به اتمام برسانند؛ کارى که به تعبير بعضى از اساتيد بزرگ و معروف حوزه از مواهب الهى است. جالب است که اين سخت کوش مصمّم، در ايّام تبعيد نيز، دست از تلاش برنمى داشتند و در روزهاى سياه و سهمگينِ مبارزه با طاغوت، در محلّ تبعيد نيز کار جلسات تفسيرى را ادامه مى دادند.

استاد، خود در اين زمينه چنين حکايت مى کند:

«يادم نمى رود همين تفسير نمونه را که مى نوشتيم شب و روز، وقت اضافى را که داشتيم صرف آن مى کرديم... در تبعيدگاه مشغول تفسير نمونه بوديم، چون مجال بسيار وسيعى براى اين کار داشتيم، ده نفر از دوستان که با من همکارى مى کردند دو نفر دونفر به نوبت به تبعيدگاه مى آمدند، البتّه آمدن آن جا مشکلات سياسى و غيرسياسى هم داشت منتهى به هر حال مى آمدند و کار را ادامه مى داديم. گاه در مسافرت با قطار مشغول نوشتن کتاب بودم و در هواپيما نيز همين گونه، در اتومبيل نوشتن، مشکل است ولى مشغول فکر کردن و يادداشت برداشتن مى شدم. بسيارى از مطالب و اشعار را در سفرها نوشتم و يادداشت کردم. اعتقاد ما بر اين است که تمام مؤلّفان بزرگ، افراد پرکارى بودند».

 

چهارده ساعت کار در شبانه روز

 اين سخت کوش خستگى ناپذير مى گويد:

«من از کار کردن بحمدلله خسته نمى شدم، الآن هم که بيش از هشتاد سال از عمرم مى گذرد شايد بعضى از روزها چهارده ساعت کار مى کنم و چون کار مورد علاقه من است، سبب نشاط من مى شود نه سبب خستگى. شايد تعجّب کنيد اگر اين حرف را بزنم، که گاه آنقدر غرق کار مى شوم که مثلاً مى خواهم ناخن هاى دستم را بگيرم، ناخن يک دست را امروز مى گيرم، وقت براى دست دوّم پيدا نمى کنم به فردا موکول مى کنم، گاه حتّى مجال نوشيدن آب هم پيدا نمى شود، وقتى آن را احساس مى کنم که بسيار تشنه شده ام چون وقت نوشيدن آب هم در لابلاى برنامه ها پيدا نشده است. اين ها ممکن است براى بعضى عجيب باشد ولى براى کسانى که از نزديک اين مسائل را ديده اند چيز عجيبى نيست و خانواده و نزديکان ما هم اين مطلب را احساس کرده اند».

همين نکته است که مسأله کثرت تأليفات (بيش از صد جلد) استاد را توجيه مى کند و شبهه عجولانه کار کردن و کتاب نوشتن و «کيفيّت را فداى کميّت کردن» را (که ممکن است نسبت به بعضى از مؤلّفان کثيرالتأليف صادق باشد) درباره ايشان برطرف مى سازد. کسى که شبانه روزى چهارده ساعت يا بيشتر کار کند و به تعبير بعضى از همراهان:

«آخرهاى شب بيدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح مى خواندند و بعد هم مشغول مطالعه مى شدند تا وقت صبحانه و سپس از حجره بيرون مى رفتند براى کارهاى روزانه از تعليم و تعلّم».

خصوصاً اگر نسبت به ديگران، تا حدّ زيادى سرعت در کار هم داشته باشد و با توجّه به نبوغ و استعداد ذاتى و ذهن جوّال و خلاّقى که شرح آن گذشت، سريع الانتقال در مسائل باشد و براى فهميدن مطالب و حلّ و فصل گره هاى کور، معطّلى نداشته باشد، چنين کسى به خوبى مى تواند بين کثرت تأليف و اتقان و استحکام در کيفيّت، جمع کند.

 

کيفيّت فداى کمّيّت نشود

استاد خود، در اين رابطه چنين مى گويند:

«سفارش ديگر حقير اين است که ما کار عجولانه در هيچ جا مخصوصاً در مسأله تأليف انجام ندهيم، تأليف مثل تيرى است که رها مى شود، وقتى از دست انسان بيرون رفت و در جامعه پخش شد ديگر قابل جمع کردن نيست، در اين جا و در همه جا سفارش حقير اين است که کمّيّت را فداى کيفيّت نکنيم، کمتر بنويسيم با کيفيّت بالاتر، شايد اين اشکال را به من بکنيد که پس شما خودتان تأليفات زيادى نوشته ايد، حدود صد و بيست جلد کتاب کم نيست؟

جواب من اين است که به راستى اگر من مى خواستم کيفيّت را فداى کمّيّت کنم خيلى بيشتر از اين، چيز مى نوشتم، ولى بعضى از اين نوشته ها دوبار، سه بار بازنويسى شده، اينها محصول کثرت کار (گاهى چهارده ساعت در شبانه روز) و سرعت در کار است و تصوّر نمى کنم کيفيّت را فداى کمّيّت کرده باشم».


عشق به کار

شکّى نيست که يکى از عوامل پرکارى، عشق به کار و راهى است که انسان انتخابش مى کند چنان که اگر اين عشق، عشق کورى نباشد بلکه بر حکمت ها و مصالح معقولى استوار باشد، هم سبب پرکارى و عدم خستگى در کار مى شود و هم باعث پشتکار و تداوم و استمرار در آن. مثلاً اگر کسى رشته طلبگى و تحصيل علوم دينى را از اين بابت اختيار کند که مهم ترين و عالى ترين رشته هاست چراکه نتيجه اش هدايت انسان هاست و مسأله هدايت و تربيت در جامعه، بالاترين و ضرورى ترين نيازهاست و جامعه بدون اخلاق و انسانيّت، کالبدى است بى روح (و تفاوتى با جوامع حيوانى ندارد بلکه درّنده تر و پست تر از آن خواهد شد، اگرچه از بالاترين تکنولوژى و بيشترين و قوى ترين پزشکان و مهندسان و ارباب ساير فنون و علوم برخوردار باشد) اگر کسى اين گونه بينديشد و بر اساس چنين بينشى اين رشته را انتخاب کند يعنى راهش را راه انبيا و رشته اش را رشته اولياى دين، و خودش را سربازى براى دين و خادم امام زمان(عج) بداند و با اين بينش، عشق به تحصيل و تحقيق و تأليف، پيدا کرده باشد، مسلّماً چنين انسانى، هم پرکار مى شود و از کار کردن خسته و ملول نمى گردد و هم پشتکار به خرج مى دهد و کار شروع شده را ناتمام و ابتر نمى گذارد.

 

خمس فرزندان تقديم حضرت حجّت مى شود

استاد  که با همين بينش و با آرزوى سربازى امام زمان(عج) قدم به اين راه گذاشت و بلکه پدر بزرگوارش با همين نيّت و خلوص و به تعبير آية الله موحّد  به عنوان خمس فرزندان، او را تقديم به حضرت حجّت(عج) کرد از عشق سوزانى برخوردار شد که خستگى و دل مردگى را از او مى زدود و قرار و استراحت را سلب مى کرد!

او خود، از اقدام پدرش چنين حکايت مى کند:

«از آن جايى که دروس، در مدرسه خان شيراز به صورت پاره وقت بود، و من هم عشق سوزانى نسبت به علوم دينى پيدا کرده بودم عشقى که تمام وجودم را شعله ور ساخته بود، اين مقدار مرا سيراب نمى کرد و ضمناً امتحانات سال سوم دبيرستان من تمام شده بود، به مدرسه ديگرى که طلاّب تمام وقت درس مى خواندند به نام «آقاباباخان» - که از مدارس معروف شيراز بود - رفتم و نزد آية الله موحّد شروع به تحصيل کردم. روزى او به بازار به مغازه پدرم آمد و به او گفت، شما پنج فرزند داريد يکى از آنها «ناصر» است، او را به عنوان خمس فرزندانت تقديم امام زمان (عج) کن و بگذار مرتّب دروس علوم دينى بخواند، پدرم قبول کرد، اين در حالى بود که حدود سيزده سال بيشتر نداشتم و پدرم به من نياز داشت».

 

عشق به امام زمان(عج)

ايشان در ارتباط با عشق و توجّه به امام زمان(عج) مى گويند:

«دقيقاً نمى دانم چند ساله بودم که عشق شديدى به معرفت خداوند و اولياى دين و مخصوصاً امام زمان(عج) پيدا کردم شايد بيش از دوازده سال از عمرم نمى گذشت که دائماً احساس مى کردم گمشده اى دارم که بايد آن را پيدا کنم، به مسجد مى رفتم، در جلسات وعظ شرکت مى کردم، به زيارت حضرت شاه چراغ که در شيراز است مى رفتم، ولى گمشده خود را پيدا نمى کردم، توسّل هاى مختلفى داشتم ولى باز سيراب نمى شدم، علاقه شديدى به عبادت پيدا کرده بودم ولى در آن سنّ و سال کودکى، از عبادات، چندان سر در نمى آوردم، گاه نياز به حمّام پيدا مى کردم و چون، در آن زمان حمّامى در منازل وجود نداشت و من نيز بسيار کم رو بودم (و نمى خواستم از پدر و مادر پولى براى حمّام بگيرم و اصولاً پسرها فقط همراه پدر به حمّام مى رفتند)، ناچار تک و تنها به بيرون شهر، محلّى که قبر سعدى است و چشمه اى با آب نيمه گرم از آن جا عبور مى کند و شايد حدود يک فرسخ تا منزل ما فاصله داشت مى رفتم و خود را شستشو مى دادم و باز مى گشتم، اما در دل، احساس رضايت مى کردم و هنگامى که افتخار طلبگى را پيدا کردم، آن حالات، بسيار شديدتر و قوى تر شد».

 

عشق به تحصيل

در هرحال چنين عشق معقول و مقدّسى بود که - همچنان که در فصل هاى قبل گذشت - سبب مى شد که استاد در کمتر از دو شبانه روز، کتاب صمديّه را بدون استاد مطالعه کند و معمّاى استادش را جواب دهد و يا در عرض يک شبانه روز کتاب امثله و شرح الامثله را بخواند و امتحان دهد و به کلاس بالاتر، ارتقا يابد، خود استاد در اين ارتباط مى گويد:

«من اين کارها را تنها مربوط به استعداد نمى دانم بلکه بيش از استعداد عشق و علاقه را در اين امور مؤثّر مى دانم و عقيده دارم عشق و علاقه، کارهايى مى کند که معجزه آساست و کمتر کسى مى تواند آن را باور کند».

و نيز مى فرمايد:

«شب و روز، تابستان و زمستان، ماه رمضان و محرّم و صفر، جز روز جمعه و بعضى از ايّام تعطيلات مهم (سه روز در سال!) همه روز درس مى خوانديم و در مدرسه چيزى جز مباحثه و تدريس حاکم نبود. عشق من روز به روز بيشتر مى شد، هر مقدار درس مى خواندم راضى نبودم مرتّباً به استادم فشار مى آوردم که بيشتر درس بدهد ولى او راضى نمى شد، شايد تصوّرش اين بود که اگر کودکى سيزده ساله، اين همه براى درس فشار بياورد، به زودى پژمرده شده، آينده اش به خطر مى افتد. پيوسته با او در جنگ و گريز براى گرفتنِ درس بيشتر بودم و او سعى داشت من بيشتر از اندازه درس نخوانم و حق با او بود ولى شخصى که عاشق چيزى است تسليم اين حرفها نمى شود!

شايد باور نکنيد و حتّى براى خودم باور کردنش مشکل است که من در آن ايّام، شروع به تدريس مراحل پايين تر کرده بودم و گاه در همان مدرسه در يک روز، هشت جلسه تدريس داشتم و خودم نيز چندين درس و مباحثه داشتم و با اين که منزل ما در شيراز با مدرسه، فاصله زيادى نداشت بسيار کم به منزل مى رفتم، شب و روز در مدرسه بودم. شب ها که مشغول مطالعه مى شدم تا ديروقت سعى بر مطالعه داشتم در آن وقت از چراغ نفتى استفاده مى کردم، يک شب وسط مطالعه خوابم برد و چراغ هم واژگون شد صبح که بيدار شدم خودم را در يک طرف و کتاب و چراغ را در طرف ديگر ديدم که سياه و خاموش بود و خدا رحم کرده بود که حجره آتش نگرفته بود. به هيچ وجه به تغذيه اهميّت نمى دادم و اصولاً وضع زندگى طلاّب در آن روز، از امروز بسيار سخت تر بود. مجموع اين امور سبب شد که از نظر جسمى بسيار لاغر و پژمرده شدم ولى عشق و شور و علاقه، همه اينها را جبران مى کرد».


نظم در همه امور

نظم استاد ما در کارها، هر انسان منظّمى را به زانو در مى آورد و آدم هاى غيرمنظّم را به ستوه مى کشاند و اين نکته اى است که افرادى که کم ترين تماس و برخوردى با استاد دارند به آن اذعان مى کنند.

خود ايشان در اين رابطه مى گويد:

«نه تنها کارهاى درسى و بحث و تحقيق بلکه حتّى خوردن و خوابيدن و بيدار شدن و همه اينها بايد مطابق نظم باشد و اين نظم سبب مى شود که ما از اوقات مان بهترين بهره را ببريم. اگر نظم نباشد ما نمى توانيم کارهاى مهمّى را انجام بدهيم. تأليفات مهم بدون برنامه ريزى منظّم، غيرممکن است».

حکايت هاى دوستان و همراهان، نشان از وجود چنين نظمى در استاد، از گذشته دور دارد. يکى از آنان مى گويد:

«يک چيزى که از ايشان سراغ دارم نظم در کار بود، منظّم بود، با برنامه حرکت مى کردند، برنامه مطالعه، برنامه خواب، برنامه عبادت و برنامه کارهاى حجره».

اگر نظم نباشد تنوّع کارهاى استاد و کثرت مراجعات مردمى، خصوصاً پس از قبول مسئوليّتِ «افتاء» و نشستن بر کرسى مرجعيّت، مشکلات فراوانى را به وجود مى آورد، نظم و انضباط است که مى تواند هر کارى را در جايگاه خودش قرار دهد و جوابگوى حجم زياد سؤالات و استفتائات، در بخش هاى متنوّع باشد. استاد خود، در اين رابطه مى فرمايد:

«نکته ديگرى که هم جنبه شخصى دارد و هم اجتماعى، اين است که من معتقدم بايد حتّى الامکان به نامه هاى مردم جواب گفت. اين نامه ها اگر ادامه پيدا کند حلقه اتّصال خوبى بين انسان و جامعه مى شود. من سفارش کرده ام بخش نامه هاى دفتر، فعّال باشد. حتّى الامکان به هر نامه اى جواب داده شود و نگذاريم اين رابطه ضعيف شود، چون نامه ها آگاهى زيادى به انسان از وضع جامعه مى دهد و به همين دليل در حال حاضر، حجم نامه ها زياد است و همه روز، مسئولين دفتر مى آيند و نامه ها را باز مى کنند و چون اين نامه ها امانت هاى مردم است، من هرگز اجازه نمى دهم خودِ افرادِ دفتر، نامه ها را باز کنند. بايد تنها در حضور خود من باشد تا اين که آنها که جنبه محرمانه و اسرار مردم را دارد جدا بشود و آنها که جنبه سرّ و محرمانه ندارد در همانجا از هم تفکيک شود، نامه استفتا به بخش استفتا، و نامه هاى مربوط به تقاضاى کتاب به بخش مخصوص خودش برود، نامه هاى علمى روى آن نوشته شود: «نامه هاى علمى» و به بخش پاسخ علمى برود، نامه هاى عادى هم به بخش عادى برود که هر کدام مسئولى براى جواب دارد ولى امضاء نهايى نامه ها و مخصوصاً استفتائات، زير نظر خود من خواهد بود تا بعد از تهيّه شدن آنها را کنترلى بکنم».

 

برکات نظم و روحيّه اصلاح و تنظيم

روحيّه نظم استاد وقتى با خصلت اصلاح گرى و تحوّل و تکامل بخشى ايشان آميخته شد برکات فراوانى را براى حوزه علميّه به بار آورد، برخوردارى استاد از چنين روحيه مثبتى سبب گرديد که از عنفوان جوانى به فکر اصلاح و تنظيم برنامه هاى حوزه بيفتد که در اين رابطه قصّه ملاقات ايشان (به اتّفاق عدّه اى از دوستان و همراهان جوان) با حضرت آية الله العظمى بروجردى شنيدنى و خواندنى است و ذکر آن در عنوان «آزادانديشى و اعتماد به نفس» استاد خواهد آمد، لکن در اين فصل بى تناسب نيست که گفته شود، اگرچه اقدامات اصلاح گرايانه استاد و دوستانش براى ايجاد نظم در حوزه، در زمان خود آن مرحوم (آية الله العظمى بروجردى) مؤثّر واقع نشد، لکن در طول زمان و به دست بزرگانى چون مرحوم امام(قدّس سرّه) و آية الله العظمى گلپايگانى که در زمان حيات مرحوم آية الله العظمى بروجردى از علماى درجه دوّم به حساب مى آمدند ولى پس از او به عنوان علماى درجه اوّل و زعيم حوزه علميّه مطرح گرديدند تأثير خويش را گذاشت که بهتر است مشروح جريان را از زبان خود استاد بشنويم:

«بعد از آية الله العظمى بروجردى (رحمه الله) و تحوّلاتى که به وجود آمد همه احساس کردند که مسأله امتحان مثلاً در حوزه ها جزو واجبات است، براى مراحل اوّليه درس طلبگى، بايد يک برنامه ريزى دقيق بشود و مدارس تحت پوشش اين برنامه ها تأسيس بشود، از جمله آية الله العظمى گلپايگانى، اوّلين مدرسه را به اين سبک تأسيس کردند: برنامه منظّم، ساعات درس منظّم، حضور و غياب در جلسات درس و امتحان ها مرتّب و تشويق افراد و رسيدن به زندگى طلاّب. بعدها اين برنامه ها در حوزه، گسترش بيشترى پيدا کرد. من فراموش نمى کنم با جمعى از همان دوستان، گفتيم لازم است يک زبان خارجه هم در کنار درس ها بخوانيم، استاد خصوصى پيدا کرديم و شب ها که درس و بحث حوزوى نداشتيم ساعتى براى برنامه درس زبان خارجه مى رفتيم، ولى بعدها مسأله عمومى شد، من خودم معلّم زبان خارجه اى را استخدام کرده بودم که براى عده زيادى از طلاّب در همين مدرسه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تدريس مى کرد. طلاّب هم با عشق و علاقه استقبال مى کردند، و ما اين را به عنوان مقدمه واجب - حدّاقل- براى گروهى از طلاّب، لازم مى دانستيم چون هم منابع ديگران را بايد بتوانيم با زبان خودشان مطالعه کنيم و هم صداى اسلام را از طريق قلم و بيان بتوانيم به اقصى نقاط عالم برسانيم. اين برنامه ها در جهات مختلف از جمله: اصلاح و تکميل کتب درسى غير فقه و اصول، حذف مباحث زائد از فقه و اصول، توجّه به مسائل مستحدثه، توجّه به مکاتب مختلف انحرافى و مذاهب ساختگى و مباحث ديگر، مطرح گرديد و روز به روز توجّه به آن بيشتر مى شد، تا اين که انقلاب شروع شد و بحمدلله به ثمر نشست، امام (قدس سره) که طرفدار اين برنامه ها بودند پيشنهاد تأسيس شوراى عالى مديريّت را فرمودند و سفارش کردند که شوراى عالى تشکيل بشود، سه نفر از طرف ايشان، سه نفر از طرف آية الله العظمى گلپايگانى و سه نفر از جامعه مدرّسين، مجموعاً نه نفر از فضلا و اساتيد بزرگ حوزه، اين مسئوليّت را پذيرفتند و مدّتى به سامان بخشيدن به اوضاع پرداختند و بحمدلله موفقيّت هايى کسب کردند، برنامه آنها که پايان گرفت برادران جامعه مدرّسين، از جمله به من پيشنهاد کردند که اين مسئوليّت را قبول کنم. من به دلايلى که از سخنان قبلى ام معلوم شد (يعنى واقعاً مايل بودم تحوّلى در حوزه به وجود آيد و آرزوى ديرينه من بود و به علاوه ديدم جمعى از دوستان، موافقتشان را با قبول اين برنامه منوط به قبول و موافقت من کردند) اين مطلب را پذيرفتم، در موقعى که در شکّ و ترديد بودم که آيا قبول اين مسئوليّت با کارهاى سنگين فعلى سازگار است يا نه؟ در حرم مقدّس حضرت رضا (عليه السلام) - که جزء خادم هاى افتخارى ايشان طبق مقرّراتى که هست محسوب مى شوم- استخاره اى با قرآن کردم، اين آيه آمد: (فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَآئَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـذَا نَصَباً) فهميدم کار مشکلى است ولى درونش آب حيات است به تناسب محتواى آيه شريفه. به هر حال اين را پذيرفتم و در دوره دوّم و سوّم، من سرپرستى شوراى مديريّت را بر عهده گرفتم و بحمدلله کارهاى زيادى انجام شد...».

استاد در ادامه، فهرست مفصّلى از اقدامات به عمل آمده را بر مى شمرد که شرح مفصّل تر آن را مى شود در مجلّه پيام حوزه جويا شد و در پايان چنين مى فرمايد:

«از جمله کارهاى مهمّى که انجام شد، مسأله تنظيم اساسنامه شوراى عالى حوزه علميّه بود که به نظر مبارک آية الله العظمى گلپايگانى و آية الله العظمى اراکى رسيد و امضا کردند و مقام معظّم رهبرى نيز بر آن صحّه گذاردند و بنا شد ساير بزرگان که در قم هستند آنها هم صحّه بر آن بگذارند و به ثبت داده شود که از نظر حقوقى و قانونى  پايه محکمي داشته باشد و اموال حوزه به نام اشخاص نباشد بلکه به نام همان شخصيت حقوقي باشد واز اين طريق اموالي که در حال و آينده خواهد داشت از هر جهت مصون و محفوظ بماند. فراموش نمي کنم مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني را در اواخر عمرشان در مورد مسائل حوزه، زيارت کردم، ايشان گريه مي کردند و نسبت به آينده حوزه دلسوزي مي نمودند، خيلي تأکيد داشتند که سعي کنيد استقلال حوزه محفوظ بماند (همان تأکيدي که همه بزرگان داشتند و امام نيز اصرار زيادي بر اين معني داشتند) که من عرض کردم شما مطمئن باشيد ما که فرزندان شما به حساب مي آييم تلاش مي کنيم اين استقلال را حفظ کنيم به خصوص اينکه الحمدلله کسي ظاهرا با اين استقلال مخالفتي در حال حاضر ندارد و آينده هم به لطف خدا اين برنامه همچنان محفوظ خواهد بود.»

بسيار بودند (و هستند) کسانى که از خطباى درجه اوّل و بسيار موفّق به حساب مى آمدند، امّا اثر قلمى مهمّى از خويش به يادگار نگذاشتند؛ يا اين که فرصت، و به تعبير ديگر همّتش را نيافتند و يا قدرت و موهبت قلمى به آنها داده نشد، چراکه قدرت بيانى هيچ ملازمه اى با قدرت قلمى ندارد و آن خطيب موفّق و خوش بيان مى گفت:«من اگر بخواهم چيزى بنويسم اوّل بايد آن را بگويم و بر زبان جارى کنم سپس بر صفحه کاغذ بياورم».

و نيز بسيارند انديشمندان و فرزانگانى که فقط مى توانند بنويسند و تحقيق کنند، امّا از بيان مطالب عاجزند و حتّى - احياناً - از اداره يک جمعيّت محدود و منبر رفتن و موعظه کردن، امتناع مى ورزند.

استاد دام ظلّه از معدود افرادى است در تاريخ علماى شيعه که توانسته، بين قلم و بيان، تدريس و تبليغ، تحقيق و تأليف، علوم قديم و جديد، جمع نمايد و به يک معنى، تا حدودى جمع بين اضداد کند، چراکه تضلّع در مباحث حوزوى و غور در مسائل فنّى و صناعى، انسان را از پرداختن به مسائل روز و علوم تجربى و آشنا شدن با مقتضيات زمان، عادتاً بازمى دارد و جمع بين اين ابعادِ به ظاهر متضاد، نبوغ، حافظه قوى، پشتکار، پرکارى و استعداد سرشار و از همه مهم تر توفيق غيبى و الهى را مى طلبد که - چنان که از مجموع مباحث گذشته به دست آمد - استاد  بحمدلله از همه اين خصوصيّات، بهره مند است.

آن چه در اين جا ذکرش خالى از لطف نيست اشاره به دو جلوه از جلوه هاى اين جامعيّت، از زبان و قلم خود استاد است:

نخست جامعيّت بين دو شمشير قلم و بيان است که در اين رابطه مى فرمايد:

«من هميشه عقيده داشته ام که روحانيّت بايد با دو شمشير مجهّز باشد، شمشير بيان و شمشير قلم، عالمى که فاقد اين دو باشد اگر کوه علم هم باشد علوم و دانش هايش را با خود به خاک مى برد، ولى اگر با اين وسيله بسيار مهم يا حدّاقل به يکى از اينها مجهّز باشد، مى تواند آثار خودش را عالمگير کند».

 

شمشير قلم!

استاد از موهبتى که خداوند در اين رابطه در حقّ ايشان نموده سخن به ميان مى آورد و از راه شکوفا شدن و به ثمر رسيدن دو فنّ سخنورى و نويسندگى حرف مى زند آن گاه با اشاره به دومين اثر موفّق و مهمّ خود يعنى کتاب «فيلسوف نماها» مى گويد:

«معمولاً يک کتاب موفّق براى بعضى که انگيزه هاى خاصّى دارند تحريک آميز است، سعى مى کنند با شايعاتى آن را از اهمّيّت بيندازند. اين کتاب را مرحوم شهيد مطهّرى رحمة اللّه عليه بدون اطّلاع من به «هيئت داوران کتاب سال» داده بود، سال قبل هم در همان مراسم «کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم» تأليف علاّمه بزرگوار طباطبائى داده شده بود و کتاب سال شناخته شده، سال بعد هم فيلسوف نماها بود و دليل مرحوم علاّمه مطهرى هم اين بود که ما نبايد اين ميدان ها را خالى کنيم تا اين که مخالفان گمان کنند در حوزه هيچ خبرى نيست، هرچه است در دانشگاه است. اين حسّاسيّت شديدى بود که علاّمه شهيد مطهّرى داشت و به همين دليل کتاب مرا در برنامه کتاب سال شرکت داد و سرانجام برنده شد.»

در ادامه با اشاره به ساير تأليفات (بيش از 150جلد کوچک و بزرگ) و اين که بعضى از آنها حدود سى بار و بعضى حدود بيست بار و بعضى حدود ده بار چاپ شده و مورد استقبال قرار گرفته، از نفوذى که تفسير نمونه در تمام محافل مذهبى، کتابخانه ها، دانشگاه ها، مدارس و خانه ها پيدا کرده و اين که منحصر به عالم تشيّع نيست بلکه در جهان تسنّن نيز، مورد استقبال واقع شده و به زبان اردو و عربى نيز ترجمه شده است، سخن مى گويد و به تفسير ديگرى به نام «پيام قرآن» مى رسد و درباره آن مى فرمايد:

«تفسيرى ديگر به نام پيام قرآن نوشتيم که تفسير موضوعى، يعنى به ترتيب آيات نيست، بلکه به ترتيب موضوعات قرآن است. در اين ده جلد، مسائل اعتقادى و معارف اسلام را از توحيد تا معاد، در سايه آيات قرآن مطرح کرده ايم، تمام آيات دلايل توحيد، تمام آيات صفات خدا، تمام آيات نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه، تمام آيات معاد، امامت و حکومت اسلامى به تناسب بحث امامت، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. اين سخن را من نمى گويم، بعضى مى گويند: «فعلاً بهترين منبع براى فهم عقايد اسلامى اين دوره پيام قرآن است»».

استاد در اشاره به کتاب هاى فقهى و اصولى و مى گويد:

«امّا کتاب هاى فقهى و اصولى: دوره اصول را يکى از شاگردان درس اصول من که جوانى است تيزهوش و خوش فهم و قلم خوبى دارد و در کار خود، مخلص است، تمام دوره اصول را جمع آورى و براى من قرائت کرد و اصلاحات لازم در آن به عمل آمد و بحمدالله در سه جلد منتشر شد. در فقه کتاب هاى انوارالفقاهه جلد اوّل: کتاب البيع و جلد دوم: مکاسب محرّمه و جلد سوم: کتاب الخمس و الانفال و جلد چهارم: کتاب الحدود و التّعزيرات، و همچنين يک تعليقه کافى بر تمام عروه منتشر شده است. تعليقه عروه را من حدود ده سال درباره آن زحمت کشيدم، سعى کردم بر خلاف آن چه معمول است با يک کلمه يا يک جمله که حکايت از فتوا مى کند قناعت نکنم، سعى کردم در کنار فتاوا، آن نکته هاى اصلى استدلال را هم در جاهاى مهم بنويسم تا هم براى خود من مفيد باشد و هم براى مراجعه کنندگان. يعنى تقريباً يک دوره فقه نيمه استدلالى بشود. من خدا را شکر مى کنم که زحمت ده ساله من به هدر نرفت و اثر خوبى باقى مانده است.

اثر ديگر دوره «القواعد الفقهيّه» است; آن روز که منتشر شد در نوع خودش منحصر به فرد بود، سى قاعده فقهيه را که نه در اصول، بحث کامل از آنها شده بود و نه در فقه، با زحمت زيادى جمع آورى کردم و هنوز، حتّى القواعد الفقهيه مرحوم علاّمه بجنوردى هم منتشر نشده بود و اين را در دو مجلّد چاپ کردم و باز هم چاپ مکرّر خورد و بحمداللّه مورد استقبال فضلا و طلاّب واقع شد و در بعضى از جاها به شکل کتاب درسى درآمد».


شمشير بيان!

آن چه بيان شد مربوط به شمشير قلم است، درباره شمشير بيان استاد مى فرمايد:

«عالمى که قلم به دست نباشد و زبان گويا نداشته باشد من معتقدم رسالت خودش را به خوبى نمى تواند انجام دهد. الآن هم عرض من به همه طلاّب عزيز و علماى محترم همين است، و چه بهتر که بتوانند نه به يک زبان، به چند زبان، تبليغ و سخنرانى کنند. بر اساس همين تفکّر، شايد از همان موقعى که پانزده يا شانزده ساله بودم سخنرانى و منبر را تمرين مى کردم و انجام مى دادم و در ماه مبارک رمضان يا محرّم و صفر براى تبليغ مى رفتم. اوّلين جايى که رفتم در آن موقعى که طلبه اى در شيراز بودم، روستايى به نام «گُويُمْ» در نزديکى شيراز بود که الان تقريباً جزء شهر شده، بعد سفرى براى تبليغ در ماه مبارک رمضان به «فسا» يکى از شهرستانهاى فارس رفتم، با اين که از نظر درسى و اطّلاعات تفسيرى و مخصوصاً عقايد، خودم را خوب مى دانستم ولى در سخنرانى، خودم را موفّق نمى ديدم، بسيار کم رو بودم، فکر مى کردم آن جاذبه بيان که لازم است ندارم، توسّل به معصومين (عليهم السلام) پيدا کردم و از آنها زبان گويايى خواستم که بتوانم خدمتى به اسلام و مکتب اهل بيت (عليهم السلام) کنم، توسّل ها ادامه داشت، تدريجاً احساس کردم نيروى بيشتر و بهترى دارم پيدا مى کنم، بعداً کار به جايى رسيد که سخنرانى من فوق العاده مطلوب و مورد استقبال واقع شد بحمدالله».

 

خاطره اى بسيار آموزنده

استاد در ادامه از رونق عجيبى که سخنرانى او پيدا کرده بود و از مبارزات شديدى که با حربه منبر بر عليه کمونيست ها و بعضى از فرقه هاى ضالّه و مفاسد اخلاقى در آبادان و خرمشهر، آغاز کرده بود سخن مى گويد، آن گاه به جلسات مفصّلِ «پاسخ به سؤالات و حفظ حديث» قبل از انقلاب، در مسجد ارک تهران و حسينيه بنى فاطمه و اقداماتى که براى جذب جوانان و دانشجويان به صفوف مذهبى ها به عمل آورده بود اشاره مى کند و در اين رابطه خاطره اى را که براى خود معظّم له نيز بسيار جالب بود نقل مى نمايد و مى فرمايد:

«بسيارى از افراد، الآن که به من برخورد مى کنند که داراى سؤالات مختلفى هستند و ياد آن جلسات را مى کنند، سرگذشت هاى زيادى در اين قسمت دارم، با يک نکته دلم مى خواهد اين بحث را پايان بدهم، نکته اى که هميشه براى من آموزنده بود، ما صبح هاى جمعه براى همين جوانان در مسجد امام حسين (عليه السلام) جلسه اى داشتيم در آخر هفته از قم به تهران مى رفتم جلسه اى شبهاى پنجشنبه و در زمينه عقايد و معارف اسلام داشتيم و جلسه اى صبح جمعه. در جلسه مسجد امام حسين (عليه السلام) تهران هر هفته يک حديث را مى نوشتيم، حديث ناب، با ترجمه گويا و شرح کوتاه در يک صفحه چاپ مى شد، در ميان شرکت کنندگان که اکثر جوان بودند در مجلس پخش مى شد. يک روز بنا بر امتحان از مجموعه چهل حديث شد، عده زيادى از خواهران و برادران در اين امتحان شرکت کردند و جالب اين که جمع قابل ملاحظه اى از آنها چهل حديث ناب را به طور کامل با اعراب و ترجمه و مدرک از حفظ نوشته بودند... بعداً بنا شد به وسيله يکى از نيکوکاران، جوايزى به اين جوانان پرشور و علاقه مند بدهيم، جوايز، لباس بود (کت وشلوار و چادر) و زيارت حضرت ثامن الأئمّه (عليه السلام)، ظاهراً به وسيله هواپيما بود و جوايز ديگرى از اين قبيل، بعد که نتيجه امتحان و جوايز روشن شد من به آن بانى محترم گفتم: شما موافقت کنيد اسم شما را بنويسيم که فلان کس بانى اين کار خير است، او امتناع کرد و گفت: نه ننويسيد؛ مهم اين جمله است: براى اين که اگر اين جا بنويسيد مى ترسم آن جايى که بايد نوشته شود نوشته نشود! از اين اخلاص لذّت بردم و بر او آفرين گفتم!».

 

جمع بين اصول و فروع

ديگر از جلوه هاى جامعيّت استاد، جمع بين اصول و فروع (اصول اعتقادى و فروع فقهى) است، استاد در عين حال که يک فقيه تمام عيار (به معناى مصطلح آن در حوزه) است و مى دانيم که مباحث فقهى حوزه و جهت گيرى درس هاى اصولى و اجتهادى به گونه اى است که بسيارى از فقهاء را از پرداختن به مباحث اعتقادى، اخلاقى و تفسيرى (که در حقيقت فقه عالى به حساب مى آيد) باز مى دارد و عملاً ورود در اين ميدان را بسيار دشوار مى سازد، در عين حال، معظّم له اهتمام وافرى به اين مباحث اساسى و ريشه اى دارد و هميشه بر اهمّيّت اصول دين در مقابل فروع دين، پاى فشرده، مى نويسد:

«عجيب اين است که با اين که مباحث عقيده اى را «اصول دين» مى ناميم و مباحث فقهى را «فروع دين»، عدّه اى تنها به «فروع» چسبيده اند و از «اصول» در حوزه هاى علمى ما کمتر خبرى هست. درست است که مسائل فرعى بايد در حوزه هاى علمى، محقّقانه بحث شود امّا نه به معنى فراموش کردن اصول عقايد و ريشه ها...».

و نيز مى نويسد:

«چه جالب است که دين را به درخت بارورى تشبيه کرده اند که ريشه هاى آن «عقايد» و شاخه هاى آن «برنامه ها و دستورات و احکام فقهى» و ميوه آن «تربيت انسان کامل» است و تعبير به اصول دين و فروع دين، همواره اين خاطره را در نظرها زنده مى دارد».

 

بيان روان در سايه فهم روان

 سلاست و سهولت بيان استاد، در حدّى است که بسا شاگرد، در بدو امر به ترديد مى افتد که نکند مطلب ارائه شده، از عمق بيشترى برخوردار بوده و حقّ آن ادا نشده است؟

يکي از شاگردان ايشان نقل مي کند: حقير که در اين رابطه به حدّ وسواس رسيده بودم سعى داشتم که به دقّت و با پيش مطالعه و پس مطالعه و به کمک هم بحثان اصولى، جوانب مسأله را بررسى نمايم، بعد از بحث و فحص زياد، در بسيارى از موارد به اين نتيجه مى رسيدم که حقّ مطلب همان است که استاد ما بى پيرايه و بدون دست انداز و پيچ و خم عبارات و به دور از تعبيرات مغلق و معقّد، با طبع سيّال و فکر ثاقب خويش به آن رسيده بودند و آن را با سهولت و روانى خاصّى بيان داشتند.

طبعاً از آن جا که زبان و بيان، ترجمان ذهن و فکر انسان است مى شود گفت که اين بيان روان، فهم سالم و روانى را نيز در وراء، در بر دارد و مسلّماً آن چه که در روانى بيان، نقش اوّل را ايفا مى کند کيفيّت ورود و خروج در مسأله، تحليل صحيح موضوع بحث، تشقيق و جداسازى و ريزکردن موضوع کلّى و عام و بالجمله نشان دادن موضوعات جانبى و متشابه و پرده بردارى دقيق از چهره محلّ نزاع است و انصافاً، استاد در اين رابطه بسيار موفّق است.

جالب است که وقتى اين نکته ضميمه شود به اين که استاد، قبراق و پرانرژى و بانشاط و شادابى کامل، کلمات را با قوّت و قدرت ادا مى کند، از کرسى درس ايشان محفل بسيار سرحال و زنده اى به وجود مى آيد به گونه اى که شاگرد، احساس کدورت و کسالت نمى کند و خود را از قافله بحث، عقب نمى بيند، بلکه هر کسى خويش را حاضر در صحنه درس ديده، به فهم خويش اميدوار شده، باور مى کند که او نيز مطلب را گرفته است.

اين نکته اى است که در اثناى جلسه درس اصول، بارها و بارها توجّه حقير را به خويش معطوف مى داشت و برايم خاطره تفأّلى را زنده مى کرد که در بدو امر براى شرکت در درس استاد، به قرآن زده شد که آمده بود: (وَقَالُواْ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ) چراکه درس او حزن ها را برطرف کرده، گره هاى کور را باز مى کرد!.

مسلّماً برخوردارى از اين خصلت مى تواند يکى از عللى باشد که باعث شده، درس استاد فقهاً و اصولاً (در آن سالهايى که اصول مى گفتند) يکى از شلوغ ترين و پرجمعيّت ترين درس هاى حوزه باشد.

 

اعتراف به يک گناه بزرگ!

جالب است که اين روانى و سهولت، به قدر تمام و کمال در قلم ايشان نيز جلوه گر است به گونه اى که از ويژگى هاى قلمى ايشان همين ساده نويسى و روان نويسى و قابل فهم و هضم کردن معارف عميق و بلند قرآنى و دينى است، خصيصه اى که باعث شده، بعضى از کتاب هاى ايشان بيش از سى بار چاپ شود و از استقبال عظيمى در ميان خاص و عام برخوردار گردد و ويژگى اى که در نظر بعضى ها به عنوان يک عيب بزرگ به حساب مى آيد و استاد، خود، در مقدّمه کتاب معادش، تحت عنوان «گناه بزرگ نويسنده» چنين مى نويسد:

«... دليل اين موفّقيّت (مقصود، موفّقيّت کتاب هايى است که در زمينه عقايد دينى توسط استاد نوشته شده است نظير «آفريدگار جهان» و «خدا را چگونه بشناسيم» و «رهبران بزرگ» و «قرآن و آخرين پيامبر») در حقيقت رعايت چهار اصل بود: پرهيز از اصطلاحات پيچيده، صداقت در بحث، دورى از تعصّب، و نوآورى ها! ولى بعضى معتقدند اين سلسله کتاب ها يک عيب بزرگ دارد که مى تواند از ارزش آن بکاهد و اگر تعجّب نکنيد عيب بزرگش در نظر آنها پرهيز از اصطلاحات مغلق و عبارات قلمبه و سلمبه و دورى از جمله بندى هاى گنگ و مبهم و رعايت حدّاکثر روانى عبارات و نزديک ساختن مطالب مشکل به اذهان عموم است که آن را به گمان کوته نظران از بحث «سطح بالا»! به پايين مى آورد!».

سپس مى فرمايد:

«من به اين «عيب» يا «گناه» معترفم! و مى دانم اگر جلو قلم را رها مى ساختم تا از اصطلاحات پيچيده و عبارات گنگ کمک بگيرد بحث ها در نظر بعضى »علمى تر«! جلوه مى کرد، امّا آگاهانه اين کار را نکردم و فکر مى کنم رسالت يک نويسنده همين است. به جرأت مى توان گفت: هر يک از بحث هاى اين سلسله را مى توان چنان پيچيده نوشت که اکثر خوانندگان عادى نفهمند و فقط بگويند بحث ها خيلى علمى است و در سطح بالا، که ما نمى فهميم!».

آن چه که سبب شد کتاب «فيلسوف نماها»ى ايشان کتاب سال شناخته شود و آن گونه مورد استقبال قرار گيرد و بيش از سى بار! چاپ شود مسلّماً يکى از جهاتش همين ساده نويسى و پرهيز از تعبيرات معقّد و اصطلاحات پيچيده فلسفى و يا تبديل آن به عبارات ساده معمولى است.

باز هم خود استاد، در مقدّمه اين کتاب چنين مى نويسد:

«نگارنده سال ها در اطراف اين «مکتب» مکتب کمونيسم و مارکسيسم و عواقب خطرناک معنوى و مادّى که از آن متوجّه عالم بشريّت مى شود، مطالعاتى به عمل آورده و سخنان آنها را با عدّه اى از دوستان، مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داد تا اين که تصميم گرفت نتيجه افکار خود را براى اطّلاع عموم به رشته تحرير درآورد لذا به جمع آورى مطالب اين کتاب مبادرت ورزيد. مانع بزرگى که بيش از هر چيز بر سر اين راه خودنمايى مى کرد، عدم اطّلاع غالب افراد از اصطلاحات فلسفى جديد و قديم بود ولى آن هم با حذف آن اصطلاحات و يا تبديل به عبارات ساده معمولى (بدون اين که ارزش حقيقى خود را از دست بدهد) از ميان برداشته شد!».

 

نقش تدريس

قطعاً از جمله چيزهايى که در روان شدن بيان و به عبارتى دقيق تر در پيدا کردن قدرت تفهيم، نقشى اساسى دارد، تمرين و ممارست فراوان در کرسى تدريس و منبر تبليغ است، بايد درس گفتن را همانند درس خواندن، و تدريس و تفهيم را در کنار تعلّم و تدرّس، لازم و واجب شمرد که طبعاً يکى از برکات آن، باز شدن گره هاى بيانى، و پيدا کردن قدرت تبيين مسأله و تفهيم آن به مخاطب با سهولت و روانى است. حکايتى که استاد در زمينه نقطه آغاز تدريس خود و نحوه ادامه آن دارد شنيدنى است:

«با اعتاب مقدّسه ائمّه هدى (عليهم السلام) با چشم گريان خداحافظى کردم و عراق را با همه خوبى ها و مشکلاتش پشت سر نهادم و به حوزه قم برگشتم و ضمن استفاده از درس بزرگان، عمدتاً به مسأله تدريس پرداختم. البتّه تدريس علوم دينى براى من تازگى نداشت؛ از همان موقع که شانزده ساله و در شيراز بودم حوزه درسى هرچند کوچک داشتم، به قم که آمدم نيز حوزه درسى تشکيل دادم، در نجف نيز همان حوزه کوچک ادامه داشت. من معتقد بودم تدريس، مانند درس خواندن، هر دو واجب است. در هنگام تدريس، انسان به مسايلى واقف مى شود که هنگام درس خواندن به آن واقف نمى شود و در هنگام تدريس، انسان، احساس مسئوليّت بيشترى مى کند که چيزى را که خودش دقيقاً نفهميده براى ديگران نگويد.

حوزه درس من به خاطر آشنايى تدريجى و تجربى بيشتر به فن تدريس که خود، فنّ بسيار ظريف و مهمّى است رونق بيشترى گرفت، هنگامى که مشغول تدريس رسائل و مکاسب و کفايه شدم جمعيّت قابل ملاحظه اى از طلاّب با استعداد، اطراف مرا گرفتند، و من به همه عزيزان طلاّب و فضلا توصيه مى کنم که تا پايان عمر تدريس را فراموش نکنند، هرچند براى يک نفر باشد!».

سپس با اشاره به نقطه آغاز تدريس در کرسى دروس خارج مى فرمايد:

«شايد حدود سنه چهل بود که به فکر تدريس خارج افتادم و از خارج اصول شروع کردم و بعد تدريس خارج فقه را آغاز کردم، علاقه شديدى به تدريس داشتم و از درس دادن لذّت فوق العاده اى مى بردم گويى خستگى را از وجود من برطرف مى کرد و الان هم چنين است...».

و در پايان با اشاره به نقش بسيار زياد تدريس، براى بار دوّم، طلاّب حوزه هاى علميّه را به اين امر توصيه مى کند و مى فرمايد:

«بار ديگر به همه طلاّب عزيز، توصيه مى کنم که سنّت هميشگى حوزه ها را غنيمت بشمارند و کسانى که درس بالاتر را مى خوانند مشغول دروس پايين تر شوند و يقين داشته باشند همان طور که شاگردان از وجود آنها استفاده مى کنند آنها هم از وجود شاگردان، استفاده خواهند کرد و شايد تدريس، بيش از آن چه براى شاگرد مفيد است براى استاد مفيد باشد، تدريس انسان را وادار به تحقيق و دقّت فراوان و موشکافى مى کند و علاوه بر فهم مسائل، قدرت تفهيم مى دهد و در يک جمله خلاصه کنم عالمى که تدريس نکند حتماً گرفتار کمبودهايى خواهد شد!».

 

چرا دست به تأليف تفسير نمونه زديم

قلم روان استاد در سنگر تأليف و تحقيق نيز، همانند بيان روان ايشان در کرسى تدريس، فعّال و بانشاط بوده و هست و اساساً انگيزه مهمّ تأليف کتاب نفيس تفسير نمونه، ارائه تفسيرى به زبان فارسى روان و به دور از پيچيدگى و تعقيد بوده است، مى فرمايد:

«بد نيست انگيزه تأليف تفسير نمونه را عرض کنم، بسيارى از جوانان دانشگاهى و فرهنگى مى آمدند و از ما سؤال مى کردند که ما يک تفسيرى به زبان فارسى که مسائل روز در آن منعکس باشد و خالى از پيچيدگى باشد لازم داريم، به ما معرّفى کنيد که کدام تفسير را مطالعه کنيم. من فکر مى کردم و بعضى از تفسيرهاى فارسى را معرّفى مى کردم ولى معتقد بودم مشکل آنها حل نمى شود، طبيعى است که وقتى انسان تقاضايى ببيند و ملاحظه کند که مشکل، به وسيله آن چه موجود است حل نمى شود مسئوليّت سنگين بر دوش او مى افتد که بايد دامن همّت به کمر ببندد و اقدامى کند. اين جا بود که به فکر نوشتن تفسيرى به زبان فارسى افتادم تفسيرى که تمام دقايق تفسيرى در آن باشد، در عين حال روان و ساده هم باشد و مسائل و مشکلات روز نيز، در آن مطرح باشد... و آرزوى ما اين بود که اثرى به وجود آيد هم براى علما و فضلا مفيد باشد و هم براى توده مردم و مخصوصاً جوانان تحصيل کرده و قشر دانشگاهى، تصديق مى کنيد جمع کردن بين اينها کار آسانى نيست، بلکه يک توفيق الهى و ويژه اى لازم دارد و بحمدلله اين کار انجام شد، لذا غالباً افرادى که به ما برخورد مى کنند مى گويند: اين منظور در اين تفسير، تأمين شده است».

 

نفوذ چشمگير تفسير نمونه در نشر فرهنگ قرآنى

سپس با اشاره به نفوذ چشمگير و تأثير گسترده اى که اين تفسير در نشر فرهنگ قرآنى و معارف شيعى پيدا کرده است مى فرمايد:

«فقط در يک جمله کوتاه عرض مى کنم، يکى از برادران نقل کرده است: پروفسورى که استاد دانشگاه کانادا بود و معارف اسلامى را در آن جا تدريس مى کرد، مى گفت: «منبع اصلى من در تدريس معارف اسلام در آن دانشگاه همين تفسير نمونه است» و مرحوم حجّة الإسلام حاج سيّدصفدر حسين نجفى پاکستانى که مرد بسيار پرکار و مخلصى بود و تمام مجلّدات تفسير نمونه را به زبان اردو ترجمه کرده است براى من نقل مى کرد که يکى از علماى اهل سنّت اردوزبان به ايشان گفته بود: «من کتاب هاى علماى شيعه را مطالعه نکرده بودم، جلد اوّل تفسير نمونه به زبان اردو به دستم افتاد، مطالعه کردم و به من ثابت شد که علوم اسلام نزد شيعه هاست!»».

براى محقّقى که در بحث هاى علمى و تحقيقى، در عرصه وسيع ميراث فرهنگىِ بس عظيم و کهن، غور مى کند بسى دشوار است که در عرض آن، از آخرين گزارشات و اطّلاعات عمومى علمى و تجربى باخبر شود و در اين زمينه نيز، مطالعات منظّم و منسجمى را در پيش بگيرد و از آخرين پيشرفت ها و کشفيّات علوم روز، يادداشت بردارد و همآهنگ با زمان حرکت کند.

آن چه از سخنرانى هاى عمومى و مجالس علمى و اخلاقى استاد ما در گذشته و حال و نيز از مقالات سياسى و اجتماعى معظّم له در جرايد (که از قبل از انقلاب اسلامى تا چند سال پيش ادامه داشت) برمى آيد اين است که ايشان از خصوصيّت فوق، به خوبى برخوردار بوده، در زمينه هاى مختلف علمى و تجربى، فرزند روز به حساب آمده و دوشادوش حوادث زمان، حرکت کرده است.

اين نکته، شادابى خاصى به انديشه استاد بخشيده است و باعث شده که انديشه شاداب او، هدايتگر انديشه هاى شاداب باشد.

و همين، سبب آميختگى مباحث ايشان با نکته هاى ملموس و محسوسى از علوم تجربى و علمى گرديده است.

 

نمونه اوّل

به عنوان مثال در کتاب «معاد» در ارتباط با اصحاب کهف و امکان خواب طولانى آنان مى فرمايد:

«در يکى از مجلاّت علمى اين مطلب انتشار يافت که در سال هاى اخير کتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان به خاطر يک عمر طولانى به قلم «رابرت نيلسون» منتشر شده، که در جهان دانش انعکاس وسيع و دامنه دارى داشته است. در مقاله اى که در مجلّه مزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده که اخيراً يک رشته علمى در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است، در مقاله مزبور چنين مى خوانيم: «زندگى جاويدان در طول تاريخ، همواره از رؤياهاى طلايى و ديرينه انسان بوده، اما اکنون اين رؤيا به حقيقت پيوسته است و اين امر مديون پيشرفت هاى شگفت انگيز علم نوينى است که «کريونيک» نام دارد (علمى که انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او همچون «بدن منجمد شده اى» نگهدارى مى کند به اميد روزى که دانشمندان، او را به زندگى دوباره بازگردانند). آيا اين منطق، باورکردنى است؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مسأله مى انديشند و نشرياتى چون «لايف» و «اسکواير» و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان، شديداً به بحث درباره اين مهم پرداخته اند و از همه مهم تر اين که برنامه اى هم اکنون (در اين زمينه) در دست اجرا است». چندى قبل نيز در جرايد اعلام شده بود که در ميان يخ هاى قطبى که به گواهى قشرهاى آن، مربوط به چندهزار سال قبل بود، ماهى منجمدى پيدا شده که پس از قرار گرفتن در آب ملايمى، زندگى را از سر گرفته و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حرکت کرده است... از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم که متوقّف ساختن و کند کردن فوق العاده حيات، امکان پذير است و مطالعات مختلف علمى، امکان آن را از جهات مختلفى تأييد کرده است و در اين حال مصرف غذاى بدن تقريباً به صفر مى رسد و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى کُند آن در سال هاى دراز کافى باشد».

استاد پس از بيان نمونه هايى از اين قبيل به نتيجه گيرى در يک بحث قرآنى مى پردازد و مى نويسد:

«مسلّماً خواب اصحاب کهف يک خواب عادى و معمولى مانند خواب هاى شبانه ما نبوده و خوابى بوده که کاملاً جنبه استثنايى داشته است، بنابراين جاى تعجّب نيست که آنها در خواب طولانى خود، نه گرفتار کمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند...».

 

نمونه دوم

همچنين در مقدّمه کتاب «زندگى در پرتو اخلاق» مى نويسد:

«در اين کتاب به دنبال چه مى گرديم؟ بن بست هاى جهانى، ناله هاى قربانيان تجاوزها، جنگ ها، جنايت ها و بريدن روزافزون پيوندهاى خانوادگى، همگى گواه صادق يک حقيقتند که: قوانين جارى دنيا با تمام تلاشى که ظاهراً در راه اصلاح و بهبود و اجراى آنها مى شود نه تنها نتيجه اى براى بخشيدن يک زندگى ايده آل به انسان ها نداشته، بلکه اين اميد را براى آينده نيز از بين برده است، نمى دانيم تا کى بايد اين اصول فرسوده را آزمود، و باز هم آزمود، اينها حتّى نمى توانند از متولّيان خود حمايت کنند تا چه رسد به ديگران! اين قوانين همچون چاههاى عميقى هستند که گاهى به قطعات عظيم سنگ هاى زيرزمينى مى رسند و هرچه براى شکافتن آن سنگ ها و پيشرفت در دل آنها بيشتر تلاش کنيم خود را خسته کرده ايم و از آب خبرى نيست که نيست! بنابراين  بايد ديد عيب کار کجاست و با تشخيص آن، پيرامون راه حلّ آن بينديشيم، در مرحله اوّل به اين نکته برخورد مى کنيم که اين قوانين همانند داروهايى هستند که تنها جنبه استعمال خارجى دارد و اثر آنها کاملاً سطحى است، اينها هرگز نتوانسته اند کوچکترين گامى در اعماق وجدان بشرى که الهام بخش تلاش ها و کوشش ها و حرکات اوست بگذارند و از درون، نيروهاى او را بسيج کنند و ريشه هاى درد را برکنند».

استاد در ادامه با ذکر چند مثال که دقيقاً حکايت از اطلاعات وسيع علمى و معلومات عمومى ايشان مى کند مى نويسد:

«کدام قانون مى تواند (مثلاً) آن دسته از ثروتمندان «ينگه دنيا» را که با اختصاص دادن ثروت هاى خود از طريق وصيّت به گربه هايشان، وسايل ايجاد دهکده گربه هاى ميليونر را فراهم ساخته اند، بر سر عقل و عاطفه انسانى بياورد و به حمايت از ميليون ها گرسنه آفريقايى دعوت کند؟ کدام قانون مى تواند روح نوع دوستى را در آنها که قطعات الماس چهارده ميليون تومانى را به خود مى آويزند و آلبوم هاى تمبر چندميليونى، يکى از تزئينات کم اهمّيّت اطاق پذيرايى آنها را تشکيل مى دهد زنده کند و به نجات جان ميليونها بيمار جذامى و سرطانى و مسلول دعوت نمايد؟...».

شکّى نيست که اين نوع بحث ها و آميخته شدن مباحث اعتقادى با اين قبيل از مثال ها از جاذبه ويژه اى براى همگان برخوردار است.

خصوصيّت مزبور، سبب شده است که استاد بتواند در اعماق روح و ذهن انسان ها به خصوص نسل جوان سير کند، دردها و نگرانى هاى آنها را کشف کرده، به درمان آن بپردازد و از شبهات و سؤالات مختلف آنها جوابگو باشد.

 

نمونه سوم

استاد خود، در مقدّمه کتاب «در جستجوى خدا» چنين مى نويسد:

«در دنياى امروز کمتر کسى است که از نگرانى هاى مرموزى رنج نبرد، و على رغم آراستگى ظاهرى به نوعى آشفتگى درونى گرفتار نباشد. اين اضطراب ها، نگرانى ها، غم و اندوه هاى مبهم و گاهى بى دليل، مانند طوفان وحشتناکى مرتّباً روح انسان را درهم مى کوبند.

بسيارى از مردم امروز با اين که در ميان توده هاى عظيمى از جمعيّت هاى انسانى زندگى مى کنند، و دوستان و آشنايان فراوانى دارند، باز احساس تنهايى جانکاهى آنها را رنج مى دهد. فکر مى کنند هيچ کس نيست که وجود آنها را درک کند، اصلاً مثل اين که يک موجود «زيادى» در اين جهان هستند، زندگى براى آنها بى مفهوم و بى هدف است. از خودشان گريزانند، از ديگران نفرت دارند، نسبت به هر حادثه بدبينند و يا لااقل بى تفاوتند.

با اطمينان بايد گفت، همه اين پديده هاى روحى به خاطر اين است که يک واقعيّت بزرگ را از دست داده اند، يک حقيقت مهم را فراموش کرده اند و به دنبال آن در اين بيراهه هاى زندگى سرگردان مانده اند. شايد خيال مى کردند اين حقيقت کهنه شده است، يا اصولاً نيازى به آن نيست، و توجّه به آن هيچ گونه ضرورتى ندارد، لذا آن را به دست فراموشى سپردند، آن حقيقت بزرگ همان «خدا» است، پديدآورنده هستى ها، مبدأ اصلى جهان پهناور آفرينش، حکمران بر تمام قوانين طبيعى و ماوراى طبيعى.

آرى با فراموش کردن او، در حقيقت اميد خود را از دست داده و همه چيز را فراموش مى کنند... بسيارى از بزرگان دنيا پس از آن که يک دوران دردناک اضطراب و نگرانى و سرگردانى را پشت سر گذارده اند همين که به سرچشمه ايمان به خدا رسيده و از اين آب حيات سيراب گشته اند اعتراف مى کنند که زندگى نوين و تازه اى يافته اند.

 

نمونه چهارم: پيش بينى و دورانديشى دقيق

هماهنگى استاد با مقتضيات زمان نيز، سبب شده است دشمن و نقشه هاى استعمارى او را بشناسد و دستشان را رو کند و از دورانديشى چشمگيرى برخوردار شده، پيش بينى هاى قابل توجّهى را از خودش بروز دهد، به عنوان مثال در کتاب «پايان عمر مارکسيسم» که سالهاى سال، قبل از انقلاب انتشار يافته است مى نويسد:

«و با اين بررسى در نهايت به اين جا مى رسيم که مارکسيسم مکتبى است که دوران شکوفايى خود را پشت سر گذارده و در سراشيبى و افول قرار گرفته و از نظر فعّاليّت جهانى پايان عمرش چندان دور نيست».

 

نمونه پنجم

استاد در مقدّمه کتاب «خطوط اصلى اقتصاد اسلامى» با بيان ويژگى هاى سه گانه استعمار (1- فلج کردن انديشه ها 2- ايجاد وابستگى ها 3- دامن زدن به نفاق) در توضيح ويژگى اوّل مى نويسد:

«مار ضحّاکى استعمار، قبل از هر چيز خوراکش «مغز» است! او مغزها را مى خورد مخصوصاً اين مار، علاقه خاصّى به مغز جوان دارد! همه روز و هميشه. بنابراين هرجا ديديد سخن از تخدير مغزها در ميان است و گفتگو از مسائلى است که به طور مستقيم يا غيرمستقيم در رابطه با از کار انداختن مغزهاى متفکّر و آگاه مى باشد بدانيد در آن جا استعمار، حضور دارد، در شکل مرئى يا در اشکال نامرئى. نسختين گام در برنامه هاى استعمارى کشتن «تفکّر» و «انديشه» است و اين «انديشه کشى» گاه از طريق خالى کردن فرهنگ اجتماعى از محتوا است و گاه از طريق توجّه دادن به مسائل حاشيه اى و دور ساختن از متن زندگى و سرانجام دگرگون ساختن ارزش ها».


نمونه ششم

شکّى نيست که اين خصلت، يکى از عوامل مهمّ پويايى انديشه استاد و اعتقاد او به پيشرو بودن دين اسلام و قدرت آن بر تشکيل حکومت و اداره جامعه انسانى و بر جواب گويى از مشکلات و مسائل گوناگون جوامع بشرى مى باشد، به همين جهت است که دست به قلم مى برد، و اوّلاً: از جمله از فرزانگانى است که طرح حکومت اسلامى را ارائه مى دهد و در آغاز پيروزى انقلاب اسلامى، کتاب «طرح حکومت اسلامى» را مى نويسد و ثانياً: با نوشتن چندين جلد کتاب، تحت عنوان «پرسش ها و پاسخ ها»، از شبهات مختلف عصر حاضر جواب مى دهد و در مقدّمه کتاب «پرسش ها و پاسخ ها» چنين مى نگارد:

«سؤال، روشن ترين پديده روح تشنه و حقيقت جوى آدمى است، و دريچه اى است که به سوى تکامل او گشوده شده است. سؤال، نشانه تلاش و کوشش پى گير و جاودانى انسان براى کشف جهان اسرارآميز و مرموز مجهولات است و به همين دليل آنها که مطلبى براى پرسش و سؤال ندارند افرادى ناتوان و کم پيشرفت خواهند بود، و نيز به همين دليل، اسلام که يک آيين پيشرو و مترقّى است نه تنها به پيروان خود، حقّ سؤال از مسائل گوناگون مى دهد بلکه پيشوايان اسلام، کراراً مردم را دعوت به پرسش از مسائل مختلف علمى مى کردند; منتها در پاسخ افراد، استعداد فکرى و ميزان هوش و دانش آنها را در نظر مى گرفتند».


نمونه هفتم

استاد دام ظلّه اگر فرزند زمان نباشد و با مقتضيات روز غيرآشنا باشد اين گونه از سؤال ها و خصوصاً سؤالات جديدى که به عنوان «مسائل مستحدثه» مطرح است استقبال نمى کند و باز در مقدّمه کتاب «همه مى خواهند بدانند» که کتابى است در زمينه سه مسأله «معراج»، «شقّ القمر» و «عبادت در قطبين» چنين نمى نگارد:

«چرا اين همه سؤال مى کنيم؟ انسان ذاتاً «کنجکاو» آفريده شده، و قسمت عمده معلومات او - و به عقيده بعضى همه آن - مديون همين حسّ کنجکاوى است. او ميل دارد همه اسرار جهان را تا آن جا که امکان دارد کشف کند، هيچ چيز براى او لذّت بخش تر از يک خبر تازه، و يک کشف تازه مربوط به اين جهان پهناور نيست. او اين حس را در همه چيز حتّى در مسائل مذهبى و دينى به کار مى اندازد و مى خواهد تا آن جا که فکر و عقل او اجازه مى دهد اسرار و فلسفه احکام مذهبى و  چگونگى عقايد مربوط به آن را درک کند. به همين دليل ما انتظار داريم اسرار همه مسائل اسلامى اعمّ از عقايد، احکام و قوانين را، تا آن جا که مى توانيم درک کنيم و نيز انتظار داريم معلومات ما در اين قسمت با معلوماتى که از جهان آفرينش از طريق علوم طبيعى دريافته ايم کاملاً تطبيق کند. اين انتظار ما کاملاً بجاست، مذهب واقعى آن است که فکر ما را در مسائل مختلف علمى راهنمايى کند و مکمّل قوانين جهان آفرينش باشد، اگر مذهب با قوانين آفرينش تضاد داشته باشد مذهب نيست، خرافات و موهومات است. ولى آيا مى دانيد کتاب بزرگ آسمانى ما قرآن، سهم مؤثّرى در برانگيختن اين حس در همه پيروان خود دارد و در حقيقت به آن دامن زده است؟ زيرا روش قرآن اين است که خود براى همه مسائل اصولى استدلال مى کند، استدلال هايى که براى همه در سطوح مختلف معلومات، آموزنده و بيدار کننده است. به علاوه قرآن از مخالف خود نيز مطالبه دليل و برهان مى نمايد و آنها را به خاطر پيروى از عقايد غير مستدل و غير منطقى سرزنش مى کند، آيات قرآن پر از اين گونه مطالب است که اين جا جاى نقل آن نيست و اين است که مى گوييم قرآن حسّ کنجکاوى و استدلال ما را برانگيخته است».

استاد در ادامه با اشاره به ضعف بسيارى از مذاهب در برخورد با سؤال مى فرمايد:

«ولى اگر شما وارد محيط مسيحيّت کنونى يا بسيارى از مذاهب ديگر شويد و بخواهيد مثلاً يک مسيحى واقعى و مؤمن باشيد با کمال تعجّب مى بينيد وضع، وضع ديگرى است. احساس مى کنيد يک سلسله عقايد در برابر شما چيده شده که خواه ناخواه بايد به آن مؤمن باشيد و زياد درباره آن بحث و گفتگو نبايد بکنيد. مثلاً اگر بپرسيد مسأله تثليث در وحدت و به عبارت ديگر «خدايان در عين اين که سه گانه اند يکى بيشتر نيستند و در عين يگانگى سه هستند» چگونه به عقل مى گنجد؟ به شما خواهند گفت: اين مطلبى است که بايد آن را پذيرفت و با قلب به آن ايمان داشت و تعبّداً قبول نمود. اگر بپرسيد که آيا عيسى مسيح فرزند واقعى خداست؟ حتماً به شما مى گويند: آرى. اگر ادامه دهيد: فرزند واقعى براى خدا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ خواهند گفت: اين ديگر از اسرارى است که بايد با قلب پذيرفت. باز اگر سؤال کنيد: خدا براى چه منظورى فرزند خود را به اين جهان پرغوغا در ميان اين بشر دوپا فرستاده است؟ مى گويند: براى اين که قربانى گناه بشر بشود و افراد بشر آمرزيده بشوند، خوب، اگر ادامه دهيد که او چه گناهى کرده که به آتش ما بسوزد؟ وانگهى قربانى شدن او چه تأثيرى در روح گنهکار من و تکامل و پرورش آن خواهد داشت؟ باز مى گويند: انتظار نداشته باشيد همه چيز را با استدلال درک کنيد.

البتّه ما مسلمانان از اين طرز بحث بسيار متعجّب و ناراحت خواهيم شد، زيرا قرآن به ما آموخته که در همه مسائل اعتقادى فکر و استدلال نماييم، امّا متأسّفانه، مسيحيان امروز چون به اين طرز بحث خو گرفته اند، زياد هم از آن احساس ناراحتى نمى نمايند. تصديق مى کنيد اين نعمت بزرگى است که اسلام به ما ارزانى داشته و به ما حقّ بحث و مطالعه و تفکّر و تدبّر داده است و همچون مذاهب آميخته به خرافات، راه استدلال و برهان را به روى ما نبسته است».

 

نمونه هشتم

گواه ديگر بر آشنايى استاد با مقتضيات زمان و جلوه ديگر روشن بينى معظّم له، مقدّمه کتاب «چهره اسلام در يک بررسى کوتاه» است که در آن، چنين آمده است:

«اگر وضع امروز مسلمانان جهان را بررسى کنيم مى بينيم وضعى است اسف انگيز و رقّت بار و دردناک! اين همان ملّتى است که يک روز بر قسمت عمده دنياى متمدّن، حکومت مى کرد و از کرانه هاى اقيانوس اطلس تا ديوار چين، پرچم پرافتخار او در اهتزاز بود... ولى امروز آن همه عظمت و قدرت و سربلندى و افتخار، جاى خود را به ضعف و ناتوانى و پراکندگى سپرده... نه آن موفّقيّت بى دليل بود و نه اين عقب ماندگى بدون جهت است».

استاد در بررسي عوامل اين نابساماني مي فرمايد:

«در ميان عوامل گوناگونى که براى وضع نابسامان و اسف انگيز کنونى مى توان ذکر کرد دو عامل بيش از هر چيز، مؤثّر بوده است: 1- پراکندگى و نفاق 2- عدم درک موقعيّت زمان...».

و در توضيح عامل دوّم مى نويسد:

«هيچ ملّتى هرقدر هم قوى و نيرومند باشد نمى تواند افتخارات خود را حفظ کند مگر اين که روح زمان را درک نمايد. پيشواى بزرگ مذهب ما امام صادق (عليه السلام) در يک گفتار کوتاه و پرمعنى اين حقيقت را بيان فرموده است آن جا که مى فرمايد: «العالم بزمانه لاتهجم عليه الهواجس; کسى که به روح زمان خود آشنا باشد هيچ گاه مورد هجوم و حمله ناگهانى حوادث حيران کننده واقع نمى گردد» راستى چقدر اين جمله پرمعنى است و چقدر ما از آن دور هستيم؟ بديهى است معنى درک روح زمان اين نيست که نان را به نرخ روز بخوريم و با تغيير اوضاع زمان، حقايق و تعليمات اسلام را تغيير دهيم! بلکه منظور اين است از حوادثى که در جهان مى گذرد باخبر باشيم، نقشه هاى دشمنان را بدانيم، از وسايل مفيد روز براى پيش برد مقاصد صحيح اسلامى استفاده نماييم و با استفاده از اين وسايل، تعليمات عالى و زنده اسلام را در سراسر جهان، در داخل و خارج کشورهاى اسلامى، بسط و گسترش دهيم و نداى روح پرور پيغمبر اکرم و ائمّه هدى (عليهم السلام) را به گوش عالميان برسانيم. همه شنيده ايم معجزات پيغمبران بزرگ همواره از نوع کارهايى بود که اهل آن زمان در آن مهارت داشتند، اين خود يک درس بزرگ و ارزنده براى همه مسلمان هاست که چگونه از هر وسيله مؤثّرى براى تبليغ حقايق دينى استفاده کنند. اگر پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) با آيات قرآن مجيد که در عالى ترين درجه فصاحت و بلاغت و در سرحدّ اعجاز بود پيام خدا را به گوش مردم دنيا رسانيد يک دليلش اين بود که مؤثّرترين وسيله براى نفوذ در افکار و دل ها، چنين گفتار دلنشين و دلپذيرى بود، اين همان استفاده از سلاح روز بود. آرى اين فرمان قطعى تاريخ و فريضه مسلّمه همه مسلمانان است که با استفاده از همه وسايل زمان، اسلام را آن چنان که هست به جهانيان معرّفى کنند».


نمونه آخر: هوش سرشار در تشخيص موضوعات فقهى

در پايان لازم است گفته شود که يکى ديگر از جلوه ها و برکات خصلت مزبور برخوردارى معظّم له از «هوش سرشار و تفرّس لازم براى تشخيص موضوعات فقهى» در جلسه استفتاء است:

بر کسانى که در جلسات استفتاء حضور مى يابند پوشيده نيست که سؤالات وارده، از چه تنوّع شديدى برخوردار است و چه مسائلى از شرق و غرب عالم فقه، وارد جلسه مى شود و لازم است مورد بحث و بررسى قرار گيرد. آن چه در اين رابطه بسيار ضرورى به نظر مى رسد و به وضوح خودش را نشان مى دهد علاوه بر برخوردارى صاحب فتوى از حدّ نصاب لازم در قدرت افتاء و ملکه استنباط فقه سنّتى و «جواهرى»، و آشنا بودن او به اصول و ضوابط لازم در فنّ اجتهاد - علاوه بر همه اينها - داشتن هوش اجتماعى سرشار و تفرّس لازم براى تشخيص موضوعات مختلف و جورواجورى است که از داخل و خارج کشور و از سازمان ها و تأسيسات شخصى و دولتى و عناوين و مراکز حقيقى و حقوقى، به شهر علم و اجتهاد، قم سرازير مى شود، مسائل و موضوعاتى که گاهى ذاتاً پيچيده است و گاهى هم عمداً از جانب استفتاء کننده سوءاستفاده گرى، پيچيده مى شود و يک سو و يک جانبه نوشته شده، همه حقيقت جريان، در آن، منعکس نمى گردد تا بتواند جواب استفتاء را به نفع خويش تغيير دهد.

اين جاست که صاحب فتوا اگر از ذکاوت و تيزهوشى لازم اجتماعى و روانى برخوردار نباشد و به همه آفاق آن معضله، دست نيازد و ترفندها و شيطنت ها را رو نکند، احياناً دچار اشتباه شده، قلمش به خطا مى رود، و روشن است اشتباه و لغزش او (گرچه نزد خدا مأجور است) مشکلات زيادى را به بار مى آورد و حق يا حقوقى را پايمال کرده، باطلى را زنده مى کند.

اين جاست که بر صاحبان فتوايى که از بساطت خاصّى برخوردارند و فرصت حشر و نشر با طبقات مختلف جامعه را پيدا نکرده، همگان را چون قلب صاف و پاک خويش، شفّاف و صميمى مى بينند لازم است مشاوران هوشمند و با کياست و امينى را در جلسه استفتاء خود دعوت کنند تا در موضوع يابى و تشخيص پيچ و خم موضوعات معاملى و غير آن، با آنان به مشورت نشسته، از زيرکى و تفرّس آنان در اين رابطه کمک بگيرند.

استاد اوّلاً به خاطر هوش سرشار اجتماعى که در وجود او نهاده شده و ثانياً به خاطر تماس هاى گسترده و طولانى که با اقشار مختلف جامعه از طرق مختلف داشته و دارد و از مقتضيات زمان و مکان باخبر است، هوشيارى ويژه اى را در جلسه استفتاء و در ارتباط با دريافت ترفندها و رگه هاى نامرئى و مرموز شيطنت ها، از خود نشان مى دهد و زودتر و سريع تر از ساير اعضاى جلسه، سرنخ را مى يابد و نبض مسأله را در دست مى گيرد.

در ظلمت افسونگر ترديدها، انکارها و الحادها، «خضر راه» بودن و «دليل قافله» شدن و رگه هاى نفوذ دشمن را چون ديدبانى هوشيار، پاييدن و از مکاتب مصنوع و خودباختگان مقهور، و از التقاط هاى مرئى و نامرئى باخبر شدن، نيازمند به بيدارى و هوشمندى خدادادى و شهامت و شجاعت موهبتى است و استاد ما از ديرزمان و بلکه از سنين نوجوانى و جوانى از اين همه، بهره مند بود.

 

در محفل بهائيان

داستان مناظره ايشان با مبلّغ بهائى ها در شيراز در سنين نوجوانى و نيز جريان مناظره ايشان با خانقاه نشينان شيراز در سنين جوانى و منتهى شدن آن به نوشتن کتاب «جلوه حق» که مسأله مورد تشويق قرار گرفتن ايشان از جانب حضرت آية الله العظمى بروجردى در قبل : «تشويق و جلب اعتماد اساتيد» گذشت در ميان شيرازى هاى هم سنّ و سال، معروف و مشهور است.

يکى از همراهان ايشان چنين حکايت مى کند:

«اين قضيّه را فراموش نمى کنم که «فرقه ضالّه» در شيراز محفل مى گرفتند و مبلّغين آنها، مردم را دعوت به محفل کرده، ناآگاهان را اغوا مى کردند، يک شب معظّم له در همان نوجوانى که هنوز در قم نيامده بودند در محفل آنها شرکت مى کند، مبلّغ بهائى در سخنرانى براى اثبات حقّانيّت پيشوايان خود تمسّک به يکى از آيات قرآن مى کند و مردم هم به سخنان او گوش مى دادند، اين نوجوان کم سنّ و سال از ميان جمعيّت صدا مى زند و آن مبلّغ را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: کسى که آيه قرآن را تفسير مى کند حتماً بايد ادبيّات عرب را بداند، صرف و نحو را خوانده باشد، آيا شما خوانده ايد، صرف و نحو را مى دانيد، مبلّغ بهايى مى گويد: بله البتّه خوانده ام. ايشان يک قاعده نحوى (از قواعد باب اشتغال) را سؤال مى کند و مى گويد: در تنازع عوامل در نحو در چه صورت «راجح النّصب على الرّفع» است؟! و مبلّغ بهائى که چنين چيزى را هرگز نشنيده بود متحيّر مى ماند و خجلت زده ساکت و مجلس به هم مى خورد».

 

در مقابله با کمونيست ها

استاد پس از ورود به حوزه علميّه قم و بحث ها و کلاس هاى متنوّعى را که در ارتباط با تشريح معارف دينى و دفع شبهات مذهبى شروع کردند به نسل جوان حوزه ها آموختند که بايستى دين را به صحنه «زمان» و «جامعه» درآورد و در مقابله با «حوادث سوء واقعه» از آن سود جست. در مباحث قبل گذشت که فرمودند:

جلسه اي داشتم با فضلائي که دوستان و هم مباحثان من بودند و جمعي از شخصيت هاي برجسته ديروز و امروز در آن شرکت داشتند از جمله امام موسي صدر بود و مباحث مربوط به کمونيست ها در آنجا مطرح شد، دليل مطرح شدن آن بود که به واسطه مجاورت کشور ما با شوروي سابق، به سرعت افکار کمونيستى در زمان حکومت خاندان پهلوى که بهترين سنگر ضدّ مکاتب الحادى يعنى «دين» را شديداً تضعيف کرده بودند، شيوع پيدا کرده و به اصطلاح، حزب توده و ساير کمونيست ها فعّاليّت فرهنگى بسيار گسترده اى در همه جا مخصوصاً دانشگاه شروع کرده بودند و نشريّات بسيار زيادى از آنها منتشر مى شد... ما هم با دوستانمان به نوبه خود بحث و بررسى درباره عقايد آنها را شروع کرديم و جلسه هفتگى منظّمى داشتيم عقايد آن ها را از متون کتاب هايشان دقيقاً مى خوانديم تا به افکارشان کاملاً آشنا بشويم و بعد روى آن بحث و بررسى کنيم... و محصول اين کار کتاب «فيلسوف نماها» بود که من نوشتم و براى دوستان خواندم تا روى آن اظهار نظر کنند و کاستى ها را برطرف سازم و اين دوّمين کتاب من بود و بحمداللّه استقبال زيادى از آن شد و شايد بيش از سى بار! به چاپ رسيد...».

 

جمع بين «روشنفکرى» و «ديندارى»

قابل توجّه است که حسّاسيّت استاد در مواجهه با افکار ناصحيح و قدرت جواب گويى ايشان از شبهات مختلف و حاضر جواب بودن او در اين رابطه، شور و هيجانى در طلاّب جوان حوزه به وجود آورده بود و جلسات شبهاى پنج شنبه ايشان در اين راستا، با مباحث و معارف مطروحه در آن، بارانى بود که بر کويرستان خشک افکار مى باريد و دانشجويان مشتاق حوزه را سيراب مى کرد.

اهمّيّت اين موضوع زمانى جلوه مى کند که در نظر بگيريم پرداختن به مباحثى اين گونه و قلم زدن و سخن گفتن در اين مقولات، آن هم به راه انداختن يک مجلّه، به عنوان «خروج از همه قالب هاى حوزوى»! تلقّى مى گرديد، و در نزد عدّه اى از مَدْرَسيانِ خشک، «جرم»! به حساب آمده، دليلى بر بى سوادى و کم عمقى! قلمداد مى شد، غافل از اين که استاد از کسانى نيست که دين را در عرش به حبس بيفکند، بلکه در احياى تفکّر دينى از پيشتازانى است که مکتب و معارف دينى را در خدمت پاسخ گويى به شبهات نسل حاضر و حلّ مشکلات عصر نوين درآورده و به ثنويّت و دوگانگى «روشنفکرى»و «ديندارى» خاتمه داده است.

يکى از شاگردان قديمى استاد در مقدّمه نامه انتقادى خود، گذشته زرّين استاد و روشنفکرى و روحيه اصلاح گرى معظّم له در آن دوران را چنين به تصوير مى کشد:

«... در سال 1335 هجرى شمسى (43سال قبل) به هنگام بازگشت از حوزه علميّه نجف و جوار مرقد حضرت مولى الموالى اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، آن گاه که تنها بيش از 19 بهار از عمرم نگذشته بود، به حوزه علميّه قم و جوار حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) مشرّف شدم و در همان روزهاى نخست در يکى از حجره هاى مدرسه حجّتيّه به همراه آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى، بزرگوارانه به ديدارم شتافتيد حال آن که در آن تاريخ من طلبه اى مبتدى و گمنام بودم و جنابعالى در سنّ 30 سالگى از اساتيد حوزه و مجتهدى مسلّم!

اين آشنايى کم کم به صميميّت و روابط استاد شاگردى و همکارى و همفکرى در زمينه بنيانگذارى يک نهضت ميمون و متعالى و روشنفکرى در متن حوزه (براى نخستين بار پس از تأسيس آن) و توجّه به مسائل روز و روح زمان و در حقيقت تحوّل شکوهمندى در «علم کلام و انديشه اسلامى»، تبديل گرديد.

زيبايى و شکوه و حلاوت «جلسات شب هاى پنجشنبه و جمعه» به عنوان مبدأ تحوّل بزرگى در ميان نسل نوخاسته حوزه، هيچ گاه از نظرم محو نخواهد شد و علاوه بر آثار نو و سازنده و بى سابقه مستقيم آن جلسات از قبيل «آفريدگار جهان، خدا را چگونه بشناسيم؟، رهبران بزرگ و مسئوليّت هاى بزرگتر، قرآن و آخرين پيامبر (صلى الله عليه وآله) که به ترتيب يعنى اثبات صانع - صفات خدا - نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه، ده ها کتاب و رساله محقّقانه با عنايت به روح حاکم بر زمان و نيازمندى ها و شبهات مطرح در جامعه به وسيله شما و همکاران و دست پروردگانتان به رشته تحرير درآمد.

در سال 40 و پس از رحلت مرحوم آية الله العظمى بروجردى مرجع على الاطلاق شيعه که مجلّه مکتب اسلام وارد سوّمين سال خود شده بود، جنابعالى شش نفر از ياران و همفکران جلسات مزبور را به عضويّت هيأت تحريريّه مکتب اسلام برگزيديد.

متجاوز از ده سال در آن مجلّه که حضرتعالى صاحب امتياز آن بوديد، به عنوان عضو هيأت تحريريّه و نيز مدير داخلى با شما همکارى داشتم. بعدها هم که سالنامه ها و گاهنامه هاى نجات نسل جوان از سوى مؤسّسه «نجات نسل جوان» را منتشر کرديد، نيز از همکاران و ياران شما بودم، علاوه بر آن که در همان سال ها کتاب هايى را تأليف و يا ترجمه مى کردم و در سالنامه «مکتب تشيّع» که به همّت مرحوم شهيد محمّدجواد باهنر و آقاى هاشمى رفسنجانى و مرحوم محمّدرضا صالحى کرمانى و سيد محمّدباقر مهدوى کرمانى بنيانگذارى شده بود، نيز قلمى مى زدم.

به راستى آن گاه که تابلوى مؤسّسه «نجات نسل جوان» بالا رفت و حضرتعالى عليرغم آن همه مشاغل شبانه روزى در رشته اصلى و تخصّصى خويش (فقه و اصول) و با همکارى ممتاز فرزند معزّز و پژوهشگر استاد بزرگوارتان (مرحوم آية الله العظمى محقّق داماد«ره»)، آية الله سيّدعلى محقّق داماد، به آفرينش آثارى در خور درک و نياز نسل دانش پژوه جوان، دست زديد، چگونه به وجد آمده و از شدّت سرور در پوست خود نمى گنجيدم و به روشنى به ياد دارم که در آن برهه تا چه درجه بلند و گسترده اى به شما اميد و دل بسته بودم!

در آن دوران (دهه 40) که گاه مسافرت هاى کوتاه مدّت و دراز مدّتى با هم داشتيم و شبانه روز در خدمتتان بودم، از جمله سفر تبليغى خاطره انگيز ماه رمضان 1342 هجرى شمسى که به اتّفاق آقاى هاشمى رفسنجانى، به آبادان بود (که نطفه نشريّه سياسى - انقلابى و زيرزمينى «بعثت» در همان جا و در همان زمان بسته شد).

لابد به ياد داريد سحرهاى دهه آخر ماه مبارک رمضان را در منزل مرحوم «حاج غلامعلى خرّمى» و گفتگوهاى مفيد و سازنده اى را در زمينه انقلاب و نوآورى ها و ضرورت تغيير و دگرگونى در بنيادهاى حوزه علميّه قم و نيز طنزهاى لطيف و زيباى جناب آقاى هاشمى رفسنجانى و تأثّر شديد شما از مناجات «على جانم، على جانم»! و...

در آن سفر من بيشتر و بهتر و روشن تر به استعداد و روشن بينى شما واقف گشتم و در زمينه اصلاحات، دگرگونى هاى ريشه اى، نوآورى ها چه مطالب نغزى را که از شما نشنيده و مورد ارزيابى و دقّت و بررسى همراه با تحسين و سرور قرار ندادم!.

بازهم اجازه بدهيد، مجدّداً به دهه 40 برگشته و به پاره اى از انديشه هاى نو و اصلاح طلبانه حضرتعالى (که به حق در آن روز بديع و در حوزه روحانيّت بى سابقه بود) اشاراتى داشته باشم:

حتماً به ياد داريد که به دنبال جلسات فوق الذکر، جلسه محدود ديگرى تشکيل داديم تحت عنوان «از اسلام چه مى دانيم؟» که عمرى کوتاه داشت و نظر به اين که به قول خود شما يکى از اعضاى مؤثّر جلسه مى خواست: «شترسوارى دولا دولا بکند»! و اين هم مقدور نبود، ثمره آن در مدّت نزديک به دو سال تنها دو اثر به نام هاي « زن و انتخابات» و «بلاهاى اجتماعى قرن ما» بود. در همين جلسات من و ديگران توانستيم بيشتر با افکار جديد و انديشه هاى نوگرايانه شما آشنا گرديم.مى فرموديد: چاره اى جز يک «رنسانس»! نيست و به سرعت و براى رفع سوءتفاهم (در مقايسه با رنسانسى که در غرب به وجود آمده)، اضافه مى کرديد: مرادم دگرگونى در ساختار فکرى و اجتماعى، اقتصادى و سياسى امّت اسلامى است (با تکيه بر ارزشها، مبادى و آموزش هاى مذهبى)، نه اصلاح دين! که يعنى خود دين را متحوّل سازيم و يا اصول و ماهيّت و محتواى آن را تغيير دهيم.

آن طور که در جهان مسيحيّت و در ماجراى نهضت «رفورماسيون» و جنبش «پروتستانيسم» رخ نمود!.

من پيش از «جلال آل احمد» و انتشار کتاب «غرب زدگى»، براى نخستين بار مقوله «غرب زدگى» را در بيانات و آثار شما و عمدتاً در چند سرمقاله مجلّه «مکتب اسلام» مورد مطالعه و بررسى قرار دادم! و از ذهن بالا و حافظه والاى حضرتعالى مساعدت جسته و به يادتان مى آورم که در يکى از جلسات هفتگى علماى آبادان (در روزهاى جمعه) اين جانب طىّ يک سخنرانى نسبتاً مبسوط پيرامون موضوع فوق، هم از نوشته شما شاهد آوردم و هم از اثر نفيس «غرب زدگى» جلال آل احمد.

جنابعالى در ضمن اين که از انحطاط و عقب افتادگى جوامع اسلامى رنج مى برديد و عليرغم اين که وضع موجود از سوى اکثريّت سنّت گرايان و محافظه کاران متحجّر و واپس گرا تأييد و تقويت مى شد، اعتقادى راسخ به تغيير وضع موجود داشته و ريشه عقب افتادگى هاى داخلى و سلطه بيگانگان را در طرز تفکّر مسلمانان و تلقّى آنها از اسلام مى دانستيد.

شما به طور صريح و گه گاه هم همراه با شجاعت، افکار و تلقّى ها و ايستارها (و حتّى دين رايج در ميان مردم، حتّى تعداد فراوانى از «خواص»!) را آلوده به انواع خرافات، پيرايه ها و زوايد و کاستى ها و زنگارها و بدعت ها، دانسته و بر اين باور بوديد که پيش از انقلاب هاى اجتماعى و سياسى، ضرورى است پاره اى از تابوهاى شبه مذهبى که به عنوان عقايد مذهبى رايج و جهان بينى هاى سنّتى (مخلوط به اضافات) جارى، بايد در شکلى بنيادين و به سرعت مورد تصحيح قرار گيرد!.

و بالاخره اين شما بوديد که براى اوّلين بار پس از تأسيس حوزه علميّه قم شخصيّت هاى مصلح و احياگرى چون: «سيّدجمال الدّين اسدآبادى»، «شيخ محمّد عبده»، «کواکبى»، «کاشف الغطاء»، «سيد شرف الدّين» و امثال آنها را به نسل جوان حوزه علميّه قم شناسانديد و با الهام از انديشه هاى اين بزرگان بود که مساله «احياء انديشه اسلامى» را طرح کرده که هشت سال بعد اين عنوان و تحقيق پيرامون آن را در آثار استاد شهيد مرتضى مطهّرى مشاهده کردم.

براى اين که مقدارى ملموس تر و يا به عبارتى عينى تر و مصداقى تر حضرتعالى را به ياد انديشه هاى اصلاحى و اميدبخش آن روز شما بيندازم، گويا در همان جلسات بود که شما در قبال اعتراض يکى از همفکران جلسه اى که به شيوه هاى کار برخى از بزرگان حوزه داشت فرموديد:

«انتقاد و اعتراض به افراد، کارى از پيش نبرده و دردى را دوا نمى کند! بايد نظام و معيارهاى حاکم بر حوزه تغيير کند، تا افراد هم در پرتو آن دگرگون و متحوّل گردند!...»

در هر حال بسيارى از آثار قلمى استاد (دام ظلّه) گواه بر آن است که مى شود دين را در رگ حيات اجتماعى طلبيد و باور دينى و ايمان درونى را با تيزبينى اجتماعى، قرين ساخت و «تحقيق دينى» را - حتّى در مدرسه اى ترين و آکادميک ترين مسائل چون مسائل فلسفى - در خدمت حلّ «معضلات فرهنگى و اجتماعى» در آورد و عملاً افضليّت مداد علما نسبت به خون شهدا را به اثبات رساند.

تأليفاتى چون «آفريدگار جهان»، «خدا را چگونه بشناسيم»، «فيلسوف نماها»، «نشريّات نسل جوان» و مجلّه «مکتب اسلام» و... گواه خوبى بر اين مدّعا است و استاد در اين زمينه چنين به صحبت مى نشيند:

«ما و دوستان، بخشى در مجلّه داشتيم تحت عنوان مطبوعات و نظارتى مى کرديم بر مطالبى که در مطبوعات نوشته مى شد، آنهايى که جنبه ضدّ دينى داشت به مقدار توانمان عليه آنها، مبارزه مى کرديم و حقّاً اين مبارزه مؤثّر بود و خاطرات بسيار خوبى از آن داريم».


واقعاً که مداد علما از دماء شهدا أفضل است

استاد در ارتباط با اثر بسيار عميق مداد علما مى گويد:

«جمله «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» جمله اى است که آن را با تمام وجودم لمس کرده ام و ديده ام که يک کتاب، چطور ممکن است يک انسان را از مرگ معنوى و حتّى مرگ مادّى نجات بدهد و سرنوشت او را به کلّى عوض کند، برادرى در آبادان بود که گفتند سابقاً از مبلّغين سرسخت کمونيست ها بود، کتاب «فيلسوف نماها» را خوانده بود و اين جمله را خودش مى گفت: «اين کتاب را سه بار خوانده ام و هفت بار ديگر هم بايد بخوانم تا بشود ده بار! اين کتاب به کلّى مرا نجات داد!» باز هم افرادى بوده اند که در نامه هايشان نوشته بودند قصد خودکشى داريم چراکه با عقده هاى پيچيده فکرى، راهى جز اين براى ما باقى نمانده است، ما در جواب آنها مى نوشتيم که «خودکشى آخر خط است و وقت آن دير نمى شود، ولى قبل از اين که به چنين کارى دست بزنيد به توصيه هاى ما عمل کنيد» بعد سفارش هايى به آنها مى کرديم و گاهى کتابى که درست به منزله داروى درد آنها بود براى آنها مى فرستاديم، بعد اطّلاع پيدا مى کرديم که اين جوان به کلّى دگرگون شده و به صورت يک فرد کاملاً مثبت درآمده است. اصولاً ما در جواب بسيارى از نامه ها سفارش کرده و مى کنيم کتاب هايى براى صاحبان نامه بفرستند و اين کتاب ها دقيقاً به منزله داروى شفابخش بود، دارويى معنوى و روحانى«.

 

تربيت ديدبانان مکتبى

ديدبانى استاد از مکتب، زمانى به عمق و اهمّيّتش رسيد که از حدّ ديدبانى فردى بيرون آمده، به سطح ديدبانى گروهى و به تعبير رساتر: «پرورش ديدبانان مکتبى» ارتقا يافت يعنى با تشکيل لجنه هاى مختلف در موضوعات متفاوت، تربيت نيروهاى انسانى کارآمدى را براى پاسخ گويى به شبهات و معضلات اعتقادى و اخلاقى آغاز کرد، او خود در اين رابطه مى فرمايد:

«از جمله درسهايى که در حوزه علميّه قم شروع کرديم درس عقايد و کلام جديد بود منظورم از کلام جديد اين بود که ما در عصر حاضر با مکتب هاى مختلف مذهبى و غير مذهبى روبرو هستيم، مکتب هايى که در گذشته يا وجود نداشت و يا بسيار ضعيف و کمرنگ بود. از جمله مکتب هاى الحادى و مادّه پرست و يا به تعبير ديگر: آنهايى که دين و مذهب و حتّى جهان ماوراى طبيعت را قبول ندارند و به علاوه مذاهب ساختگى که مى دانيم بسيارى از آنها را استعمارگران دنيا براى حفظ منافع خويش ايجاد کرده اند و با توجّه به اين که از يک سو در طبيعت بشر عشق و علاقه به مذهب نهفته شده و از سوى ديگر مذهب هاى راستين و آسمانى هم بر ضدّ منافع مستکبران است، آنها به دنبال مذهب و مکتبى بودند که هم بتواند عشق انسان ها را به مذهب به طور کاذب اشباع کند و هم در مسير منافع استکبار باشد. از طرف ديگر اين نکته نيز قابل توجّه است که تمام دنيا به هم مربوط شده و وجود يک عقيده و مکتب در يک جاى دنيا به آسانى سبب مى شود که در جوامع ديگر هم نفوذ کند. مجموعه اين نکات مطلبى نيست که حوزه هاى علميّه بتواند در برابر آن بى تفاوت باشد، بلکه لازم است که اين مکاتب و مذاهب طرح شود و موضع اسلام در مقابل آن به طور مستدلّ و منطقى روشن گردد.

به همين دليل من دو جلسه تشکيل دادم يک جلسه درس عقايد بود که در آن کلام جديد و قديم به هم آميخته بود و از اوّلين مسائل کلام شروع کردم و چون در حوزه تازگى داشت استقبال بسيار عجيبى از آن شد و البتّه بايد عرض کنم که اين درس تنها در شب هاى پنجشنبه بود و شايد متجاوز از سى سال اين جلسات ادامه پيدا کرد و بخش هاى مهمّى از مسائل اعتقادى و مکتب هاى مختلف و مذاهب استکبارى، مطرح شده، کاملاً منطقى مورد بررسى قرار گرفت و اين بحث هاى سى ساله يا متجاوز از سى سال سبب شد که من تدريجاً نتيجه آن بحث ها را هم جمع آورى کنم و به صورت کتاب هايى درآورم و چون اين بحث ها در برابر فضلا مطرح شده بود و به اصطلاح «ان قلت و قلت» در آن کرده بودند و اشکالات، مطرح شده بود و من جواب داده بودم، درسها به صورت پخته درآمد. و از جمله کتابهايى که محصول آن جلسات است کتاب «آفريدگار جهان»، «خدا را چگونه بشناسيم»، «رهبران بزرگ»، «قرآن و آخرين پيامبر»، «معاد و جهان پس از مرگ»، «مهدى انقلابى بزرگ» يا «انقلاب جهانى مهدى» و کتاب هاى متعدّد ديگر. بسيارى از طلاّب و فضلاء حوزه علميّه الآن وقتى با من ملاقات مى کنند ياد آن جلسات و يا - به اعتقاد خودشان - استفاده اى که از آن جلسات برده اند مى نمايند.

جلسه ديگر اين بود که يک مجلس خصوصى حدود سى نفرى تشکيل دادم از جوانان فاضل و پراستعداد، و اينها را شايد به هشت گروه تقسيم کردم، هر گروهى سه يا چهار نفر بودند و مطالعه درباره هر يک از مذاهب را به عهده يک گروه گذاشتم. گروهى درباره مادّيها مطالعه و بررسى کنند و گروهى درباره -مثلاً- وهّابى ها يا يهود و نصارى يا فرق صوفيّه يا مذاهب اهل سنّت يا بودايى ها. کتابهايى هم به آنها معرّفى شد و بنا شد آنها هم هر کدام براى خودشان جلسه خصوصى تشکيل دهند و مطالب را بررسى کنند و رساله اى تهيّه نمايند، بعد در جلسه مشترکى که شب هاى جمعه تشکيل مى شد همه دور هم جمع شوند و با حضور بنده، به نوبت، اين رساله ها خوانده شود و مورد نقد و بررسى قرار بگيرد. اين کار هم بحمدالله خيلى پرثمر بود استقبال بسيار، از آن شد و محصول جلسات هم کتابهاى متعدّدى بود که از سوى همان برادران شرکت کننده نوشته و منتشر شد.

اين دو جلسه تا حدود زيادى چهره حوزه علميّه را به خصوص در نسل جوان در مسائل کلامى و اعتقادى تغيير داد و بحث هاى تازه روز در مورد عقايد اسلامى کاملاً وارد حوزه و محافل مختلف شد. هرگز ادّعا نمى کنم که اين کار محصول زحمات من بوده است، بسيارى از فضلا و دانشمندان زحمت کشيدند و حقير هم به سهم خود، کمک به پيشرفت برنامه داشتم و بحمدالله به نتيجه خوبى رسيديم».

 

گاهى «کتاب» نيز مسلمان مى شود!

در ادامه، خالى از لطف نيست که به ميدان ديگرى از ميادين ديدبانى استاد (که ضمناً از طبع سيّال، سلامت فکرى، قدرت سالم سازى و تبديل و تحوّل معظّم له نيز، حکايت دارد) اشاره شود که عبارت از نظارت بر کتاب هاى مفيدى است که در عين حال، با مطالب و افکار انحرافى و ضدّ اخلاقى نيز آميخته شده، نيازمند به تهذيب و تطهير است. بهتر است از زبان خود استاد بشنويم:

«همان گونه که انسان ها را مى شود مسلمان و خداپرست کرد گاهى کتاب ها را بايد مسلمان و خداپرست کرد. يعنى کتاب خوبى نوشته شده که گاهى با مطالب انحرافى، الحادى، ضدّاخلاقى و ضدّاسلامى آميخته بود، لازم بود اين کتاب را از آن جنبه هاى منفى، پيراسته مى کرديم تا يک کتاب مؤمن و مفيد و خداپرست، حاصل شود. نمونه اين مسأله کتابى بود از يک نويسنده آمريکايى (اگر اشتباه نکنم) به نام «ديل کارنگى» اين کتاب براى کسانى که گرفتار عقده هاى فکرى و بحران هاى روحى باشند بسيار مفيد و راهگشا و مسکّن و حتّى شفابخش است.

ولى متأسّفانه جنبه هاى انحرافى گاه در آن ديده مى شود و اصولاً طبق فرهنگ آمريکايى ها نوشته شده و در محيط اسلامى ما عکس العمل هاى خوبى ندارد. اين کتاب را به يکى از دوستان دادم و راه پيراستن آن را به ايشان عرض کردم تا آن را از تمام آن نکات منفى پاک کند، ولى تمام جنبه هاى مثبت آن حفظ شود و بعد مقدّمه نسبتاً طولانى بر آن نوشتم و به نام «راه غلبه بر نگرانى ها و نااميدى ها» منتشر شد و بسيار مؤثّر واقع شد و افراد زيادى را به وسيله اين کتاب از بحران هاى روحى و فکرى نجات داديم و اين از جمله کتاب هاى دارويى و شفابخش ماست و هنگامى که اشخاصى داراى چنين حالات بحرانى بودند با ما مکاتبه مى کردند، آن را رايگان براى آنها مى فرستاديم و سفارش مى کرديم نه يک بار، بلکه دو بار دقيقاً از اوّل تا به آخر بخوانند و عمل کنند و غالباً اثر آن مثبت بود».

 

گروه هاى سياسى به هوش باشند

در هر حال استاد (دام ظلّه) ديدبان بيدارى است که نقشه هاى دشمن را رو کرده و چيزى را گوشزد مى کند که بعد از گذشت ساليان زيادى از انقلاب اسلامى همچنان مسأله روز ما به حساب مى آيد، مى فرمايد:

«کسانى که به اخبار بعضى از راديوهاى بزرگ که به زبان خارجى براى کشور خودشان پخش مى شود گوش فراداده اند مى گويند: آنها از تمام تجربه هاى تلخ و ناموفّقى که براى فرونشاندن انقلاب ايران کرده اند چشم پوشيده و فعلاً تمام نيروى خود را متمرکز در جهت ايجاد دو گروه «تندرو» و «ميانه رو» و تفرقه انداختن ميان اين دو، و روشن کردن آتش جنگ داخلى در ميان گروه ها کرده اند و احتمالاً طرح هاى وسيعى براى اين کار آماده ساخته اند.

اين حقايق تلخ به ما هشدار مى دهد که بر ميزان بيدارى و هوشيارى خود بيفزاييم، بدانيم اين بار با تمام سرمايه وجود و هستى تاريخى و اجتماعى خود به ميدان آمده ايم و اگر خداى ناکرده شکست بخوريم همه چيز را از دست خواهيم داد. مخصوصاً بايد سطح آگاهى خود را در مسائل سياسى در زمينه حکومت اسلامى بالا بريم، و از هر چيز که ما را به جدايى مى کشاند بپرهيزيم و هر رنج و دردى را در اين راه تحمّل کنيم».

 

عاليجناب «آرمسترانگ»

او دين مدار غيورى است که حتّى در مقابل متلک هاى به ظاهر ساده دشمن آرام نمى نشيند و در حدود چهل سال قبل چنين مى نويسد:

«چندى قبل که فاتحان کره ماه، عالى جناب «آرمسترانگ» و «همراهانش» قدم رنجه فرمودند و در مسافرت خود به دور دنيا، گرد کفشى هم در کشور ما تکاندند، پيام محبّت آميز جناب رئيس جمهور آمريکا را که براى کافّه خلايق دنيا بود، به ما هم ابلاغ فرمودند! و از اين پيشرفت شگفت انگيز علمى حدّاکثر بهره بردارى سياسى را در سراسر جهان نمودند. در ميان سخنان حکيمانه آنها نکته بسيار جالبى به چشم مى خورد که شاهکارى از «ريشخندهاى کودکانه» بود و در نوع خود کم نظير!. آنها گفتند: اگر ما به آسمان ها پرواز کرديم اين پرواز آسمانى را از داستان «قاليچه سليمان شما» الهام گرفتيم! راستى عجيب دنيايى است؟! اوّلاً: قاليچه سليمان پيش از آن که مال ما باشد مال شماست و از کتب شما آمده است، اين چه ريشخندى است؟! ثانياً: چه ربطى ميان «قاليچه سليمان» و پرواز «آپولو» به ماه وجود دارد؟ ثالثاً: اگر شما راست مى گوييد به جاى ريشخند مضحک چرا آن همه استفاده سرشارى که به هنگام انتقال علوم از آسيا به اروپا، و به هنگام نهضت علمى خود از علوم ما مسلمانان کرديد سخن نمى گوييد؟ چرا ليست بدهکارى هاى علمى خود را به شرق که به گفته «ويل دورانت» مورّخ شهير شما:« اسلام در طىّ پنج قرن (از قرن دوّم تا ششم اسلامى) از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو، اخلاق نيک، تکامل سطح زندگى، قوانين منصفانه اسلامى، خوشرفتارى با پيروان اديان ديگر، ادبيّات تحقيق علمى و علوم و طب و فلسفه، پيشاهنگ جهان بودند» و به گفته خاورشناس معروفتان گوستاولوبون :«... نفوذ فکرى مسلمانان دروازه هاى علوم و فنون و فلسفه را به روى اروپائيان که از آن به کلّى بى خبر بودند باز کرد و آنها تا 600 سال استاد و معلّم ما اروپائيان بودند» ذکر نمى کنيد؟!...».

 

عصر نوين، عرضه نوينى از دين را طلب مى کند

او بصير دين شناسى است که از نقش سازنده دين در زندگى انسان ها غافل نمى باشد و بيست و پنج سال قبل، از «دين و نقش آن در زندگى انسان ها، دين پشتوانه اى براى اصول اخلاق، دين تکيه گاه مؤثّرى براى مبارزه با حوادث سخت زندگى، دين وسيله مبارزه با خلأ ايدئولوژيکى، دين وسيله اى براى پيشرفت علوم و دانش ها، دين مهمترين وسيله براى مبارزه با تبعيض» سخن مى گويد، و به پيشرو و مترقّى بودن دين اسلام و قدرت جواب گويى آن از مسائل گوناگون، اعتقادى راسخ دارد و بالاخره انقلابى گرى فکرى است که روح اصلاح گر و فکر نوين او به همراه تحوّل و ابتکار، به دنبال عرضه نوينى از دين است و معتقد است که:

«برخورد افکار، در عصر ارتباط هاى وسيع و سريع، امرى اجتناب ناپذير است، جنگ عقايد در عصر ما از جنگ هاى نظامى، وسيع تر و گسترده تر مى باشد و وجود وسائل مجهّز ارتباط جمعى، به اين جنگ، وسعت بى سابقه اى بخشيده است. جايى که نيمى از مردم جهان فى المثل مى توانند يک مسابقه ورزشى را با وسائل روز، مشاهده کنند يا يک مجلّه يا روزنامه در چندين ميليون نسخه در پنچ قارّه دنيا منتشر مى گردد، اهمّيّت برخورد عقايد با استفاده از اين وسائل را آشکارتر مى سازد. بديهى است در ميدان مبارزه فکرى، آنهايى پيروز مى شوند که از معلومات وسيع تر و منطق قويتر و آگاهى بيشتر بهره مند باشند همان طور که در ميدان مبارزات سياسى و نظامى نيز چنين است. اين که بعضى فکر مى کنند که تخصّص يا اطّلاعات آنها در رشته هاى اصول فقه، ادبيّات، تفسير و حتّى فلسفه به آنها امکان مى دهد که در بحث هاى عقايد و مذاهب، بدون ورزيدگى کافى و اطّلاعات وسيع، وارد شوند اشتباه بسيار بزرگى است بلکه براى ورود در اين بحث ها، احتياج به آگاهى از آخرين و جديدترين نوشته هاى ارباب مذاهب مختلف.»

 

فکر جوان و حلّ مشکلات نسل جوان

در آن زمانه پرغوغا، نسل نوخاسته، غريقى را مى ماند که بر تخته پاره اى سوار است و در اقيانوس بى کران سرگردان. عدّه اى بر اين اضطراب و تحيّر، نگاهى بدبينانه داشتند، آن را از علائم ظهور تلقّى کرده، دست از کار شستند و به انتظار نشستند! به گمان اين که هدايت اين نسل مرتد! ناميسّر است. امّا استاد، تلقّى ديگرى از اين نسل داشت، ابهام هاى فکرى و شبهات دينى آنان را کفر و ارتداد تلقّى نمى نمود، انتشارات «نسل جوان» را به وجود آورد، کتاب هايى نظير «پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى» و «آن چه بايد از اسلام بدانيم» و «فرآورده هاى دينى» و «اسرار عقب ماندگى شرق» و «چهره اسلام در يک بررسى کوتاه» و «زندگى در پرتو اخلاق» و... تأليف نمود و دريافته بود که مشکل اساسى، نوع برخورد با اين قشر است (نه خود اين طبقه!) و بايد زبان مکالمه با اين نسل را دريافت، لذا او خود، در کتاب «مشکلات جنسى جوانان» براى حلّ مشکلات جنسى آنان، راه حل هايى ارائه داده، بن بستى در مسأله نمى بيند و مى گويد:

«پدران و مادران در خوابند و جوانان هم در برابر حوادثى که با سرنوشت مسلّم آنها سر و کار دارد خونسرد و بى تفاوت! گويا همه براى فرار از وحشت مشکلات، ترجيح مى دهند آنها را فراموش کنند و يا به اصطلاح ديپلمات ها، سياست «صبر و انتظار» را پيش گيرند... راستى عجيب است در طول سال در دنيا هزاران انجمن، سمينار، کنگره و مانند آن براى مطالعه درباره معادن زير درياها، جانوران مختلف اقيانوس ها، مسير بادها و طوفان ها، آفات غوزه پنبه و جو دو سر، برافتادن نسل بزهاى کوهى و کاهش پنگوئن ها، ساختمان درونى کرم شب تاب و مانند اينها تشکيل مى گردد و دانشمندان سراسر جهان در يک جا جمع مى شوند و به بحث مى پردازند، امّا چيزى که اگر هم صحبتى روى آن مى شود در مقياس خود بسيار کم و ناچيز است مسائل مربوط به فعّال ترين و گران بهاترين ذخاير انسانى جامعه ها مى باشد. چه مى توان کرد؟... اين سهل انگارى متفکّران و دانشمندان بشر، مانع از آن نمى شود که خود جوانان و پدران و مادران، مسئوليّت هاى خطير خود را در اين وسط از ياد ببرند، اگر دايه ها را دامان نسوزد عجيب نيست، دل مادر چرا نسوزد؟... ما در طىّ بحث هاى اين کتاب... راه حل هايى نشان داده ايم و على رغم تصوّر عدّه اى که خيال مى کنند کار به بن بست کشيده، ثابت کرده ايم مسأله اين طور هم نيست».

به هر حال شکّى نيست که حلّ مشکلات جوانان (اين نسل خلاّق و سازنده) فکر جوان و خلاّق مى خواهد و استاد در مقدّمه کتاب «شيوه همسرى در خانواده نمونه» چنين مى نويسد:

«امروز مسأله تشکيل خانواده و ازدواج جوانان، به صورت يکى از پيچيده ترين مسائل حادّ اجتماعى در آمده است و کمتر خانواده اى است که داراى دختر و پسر جوانى باشد و از اين موضوع ناله نکند و رنج نبرد. انبوهى از مشکلات طاقت فرسا، اين مسأله مهم و در عين حال ساده زندگى را در کام خود فرو برده و به صورت هيولايى وحشتناک در آورده است. دختران زيادى در خانه ها مانده و در انتظار ازدواج اند و در حالى که هيچ مشکل اصولى ندارند خود را در برابر انبوهى از مشکلات جانکاه و در برابر موانع غير قابل عبورى مشاهده مى کنند. از آن سو نيز پسران زيادى سنين شاداب جوانى را پشت سر گذارده و هنوز در خم يک کوچه، در آرزوى تشکيل خانواده اند، ولى آداب و رسوم زشت اجتماعى و پيرايه هاى غلطى که به اين امر حياتى بسته اند، آنها را از رسيدن به مقصود باز مى دارد... و اسفبارتر اين که چون پايه ها از آغاز کج گذارده مى شود، بناى بسيارى از خانواده ها تا گنبد دوّار، کج مى رود، و چون شالوده محکمى ندارد پيوسته دستخوش نوسانات و اضطرابات و ناراحتى ها است. اين در حالى است که مى دانيم خانواده بزرگ بشرى از همين خانواده هاى کوچک تشکيل مى شود که هر يک به منزله آجرى در اين ساختمان عظيم است... به همين دليل براى تحکيم روابط عمومى اجتماعى، بايد قبل از هر چيز به فکر استحکام ريشه اصلى افتاد و پايه هاى خانواده را بر شالوده قوى و محکم بنا نمود».

 

نشريه نسل جوان

استاد در ارتباط با تلاش هاى به عمل آمده براى رفع مشکلات جوانان مى گويد:

«غير از مجلّه مکتب اسلام، نشريّه ديگرى هم - باز بدون امتياز - به نام نجات نسل جوان منتشر کرديم که بعداً به صورت مجموعه کتاب هاى متنوّع و گسترده درآمد. قسمت زيادى به قلم من بود و قسمت ديگرى هم به قلم برادران و دوستان. نشريّه نجات نسل جوان آن طور که از نامش پيداست هدفش مسائل جوانان بود و واقعاً نجات از چنگال مفاسد آن زمان را تعقيب مى کرد و اين نشريّه، تضادّ بيشترى با دستگاه طاغوت داشت. آنها روى کلمه نجات نسل جوان خيلى حسّاس بودند و مى گفتند: نجات از چى؟ مگر نسل جوان را در اين جامعه چه خطرى تهديد مى کند که شما مى خواهيد نجاتش بدهيد؟! اين را اضافه کنم که آنها دل بسته بودند به اين که جوانان را منحرف کنند چون مى دانستند که لشکر انقلاب بالاخره از نسل جوان خواهد بود و اگر نسل جوان به فساد و تباهى کشيده شود آنها به هدفشان خواهند رسيد. بنابراين برايشان خيلى سنگين بود که کسى بخواهد نسل جوان را نجات بدهد. به هر حال استقبال زيادى از اين نشريه از سوى جوانان شد. فوق العاده استقبال کردند و من بسيار خوشحال بودم. نامه هايى که براى ما از سوى جوانان رسيد از يک سو بسيار اميدوار کننده بود و از يک سو هم خبر از عمق فاجعه در نسل جوان و در آن زمان داشت. يکى از کارهاى مهمّ ما جواب دادن به سؤالات جوانان شده بود و بايد عرض کنم من در اين مدّتى که با اين مسائل تا حدّ زيادى کار داشتم تدريجاً متخصّص مسائل جوانان شدم، با عقده هاى فکرى آنها آشنا شدم و آگاهى زيادى نسبت به مسائل جوانان پيدا کردم و بايد عرض کنم اين آگاهى در فتاوايى که امروز دارم بسيار مؤثّر است و سعى مى کنم در فتاوا تا آن جايى که مى توانم و ادلّه شرعى به من اجازه مى دهد عقده ها و مشکلات نسل جوان را بگشايم و خدا را شکر مى کنم که اين مسائل براى من پيش آمد تا شناختى درباره اين قشر بسيار فعّال و حسّاس جامعه پيدا کنم و در مقام فتوا هم به سهم خود بتوانم با ملاحظه ادلّه شرع عقده گشايى کنم».

 

رؤياى صادقه از مرحوم تربتى

در پايان اين بخش جا دارد به رؤياى صادقه اى اشاره شود که بعضى از فضلا آن را بلاواسطه از واعظ معروف مرحوم تربتى (رحمه الله) نقل مى کند، مى گويد:

روزي آن مرحوم بالاي منبر اين چنين گفتند:

خواب ديدم نهري را که آبش به سرعت داخل باتلاق بسيار آلوده و کثيفي مي شد، با کمال تعجب ديدم قلب هاي زيادي از انسانها داخل اين نهر، به سوي باتلاق روان بود! عده اي از فضلاي معروف حوزه را ديدم که يکي پس از ديگري و به سرعت قلب ها را مي گرفتند و آن را شستشو مي دادند و از نهر خارج ساخته، مانع ورود آن به باتلاق مي شدند، تنها يکي از آنها را شناختم و آن مکارم شيرازي بود!

آن روز مرحوم تربتى از اين خواب به عنوان رؤياى صادقه ياد کردند و تمام بحث آن روزشان بر محور قلب و آفت هايى که سبب تيره شدن آن مى شود و مباحثى از اين قبيل دور مى زد.

شکّى نيست که يکى از مهم ترين عوامل پيشرفت يک طلبه (و بلکه مهم ترين عامل آن) دستى است که از عالم غيب بر قلب او گذاشته مى شود و به او آرامش و اطمينان مى دهد و در اين جنگل مولاى سليقه ها و آرا و افکار مختلف انحرافى و غير انحرافى به فرياد او مى رسد و چنان که در ذيل آيه (وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)  در ضمن روايات متعدّدى وارد شده: خداوند بين انسان مؤمن و قلبش فاصله و حائل مى گردد تا به معصيت، گرايش پيدا نکند (يحول بين المؤمن و معصيته أن تقوده الى النار) و باطل را باطل و حق را حق ببيند «يحول بينه و بين ان يعلم ان الباطل حقّ» - «لا يستيقن القلب أن الحقّ باطل أبداً و لا يستيقن القلب أن الباطل حقّ أبداً» چنان که شکّى نيست که جذب اين گونه از امدادهاى غيبى، خارج شدن از بعضى از امتحانات و ابتلائات با برگه قبولى را طلب مى کند و چنين تأييداتى، گتره اى و بدون زمينه و قابليّت ذاتى و يا اکتسابى نصيب کسى نمى شود لذا شايسته است که قبل از بيان بعضى از تأييداتى که نصيب استاد ما گرديد، به بعضى از ابتلائات، مشکلات و امتحانات ايشان اشاره شود.

محروميّت شديد

يکى از اين ابتلائات، ابتلاء به فقر بود که استاد خود در اين زمينه چنين مى گويد:

«در ابتداى ورود به قم از نظر زندگى مادّى در فشار فوق العاده اى قرار گرفتم و اين را بازگو مى کنم تا طلاّب جوان امروز نسبت به وضع موجود بسيار شکرگزار و راضى باشند: ماه رمضان فرا رسيد و مصادف با تابستان بود و من و دوست هم حجره اى ام روزه مى گرفتيم ولى روزى فرا رسيد که در موقع افطار شايد يک عدد نان هم براى خوردن نداشتيم. دوست من گفت: من مى روم کار مى کنم «قوت لايموتى» پيدا کنيم، ولى کارى براى او پيدا نشد. گويا بعضى از کتاب هاى درسى را فروخت تا لقمه نانى فراهم کرد. اين يک امتحان الهى بود که اگرچه طول کشيد ولى بحمدالله والمنّة به خوبى سپرى شد و گشايش حاصل گشت.

نظير همين تنگناى شديد نيز هنگامى که مشرّف به نجف اشرف شدم براى من پيدا شد، آنقدر از نانوا نسيه آورده بودم که از او شديداً خجالت مى کشيدم. روزى لازم بود حمّام بروم، حتّى پولى که به حمّامى بدهم نداشتم، ناچار ساعت کم قيمتى داشتم آن را به حمّامى دادم به عنوان اين که نزد شما باشد تا پول بياورم. گويا او هم فهميد و ساعت را قبول نکرد و گفت بعداً بياوريد! ولى پيدا بود که اين گونه حوادث و آزمايش ها براى ورزيدگى در راه خداست و اين فشارها الطاف خفيّه الهيّه است که از يک سو انسان را متوجّه ذات پاک او مى سازد و از سوى ديگر روح مقاومت را در او مى دمد. اين ها کوره هاى امتحان است براى خالص سازى انسان. سرانجام، بن بست ها شکست و مسأله مالى تا حدّ زيادى حل شد، امّا باز هم زندگى همه ما بسيار ساده و بى آلايش بود که با امروز بسيار تفاوت داشت».


مشکل وسواس

ابتلاى ديگر، مشکل وسواس بود که به تعبير خود استاد به طور عجيبى - نخست در مسائل طهارت و نجاست - دست داد و تدريجاً گسترش پيدا کرد و به همه چيز حتّى به اصول اعتقادى و مسائل مسلّم تاريخى نيز کشيده شد که اعصاب را به طور مداوم در هم مى کوبيد که تفصيل آن (با اشاره به انواع وسواس و بعضى از آثار و برکاتى که براى استاد داشت) در فصل «پشتکار» گذشت و از زبان خود استاد گفته شد که:

«اين درد و رنج ها اگرچه بسيار طاقت فرسا بود و مرا بيچاره کرده بود، ولى براى من برکات زيادى به همراه داشت، مرا مجبور کرد که آثار مختلف بزرگان و دانشمندان را در مسائل اعتقادى و کلامى مطالعه کنم و زياد دقّت نمايم و در آيات قرآن و روايات غور کنم و شايد همين ها بود که خميرمايه فکرى من براى نوشتن کتاب هاى زيادى در اصول دين در زمان هاى بعد شد...».


برکات مشکلات!

آن چه مناسب است در اين بخش به آن اشاره شود توفيقات معنوى است که به برکت اين گونه ابتلائات و مشکلات، نصيب استاد شد که باز بهتر است از زبان خود ايشان بشنويم:

«در دوران نجف نيز وسوسه ها در مورد معارف، اعمال و افکار، کم و بيش ادامه يافت امّا تدريجاً کم و کمتر مى شد، مطالعات مخصوصاً در مباحث ولايت با استفاده از کتاب پرارزش «الغدير» ادامه يافت و توسّلات براى زدوده شدن وسواس ادامه داشت و آرامش نسبى بر روح من حکم فرما بود، بعدها به اين نتيجه رسيدم که وجود نوعى وسواس جزءِ طبيعت استدلالات برهانى و نظرى است و حتّى قوى ترين استدلال ها در مسائل اعتبارى و نظرى نمى تواند بخشى از وسواس ها را از ميان بردارد و تنها رسيدن به «مقام شهود» يعنى مشاهده حقيقت با چشم دل و برطرف شدن حجاب هاى نفسانى مى تواند به ظلمت وسوسه ها پايان دهد و نور يقين را به دل بپاشد و اين مطلب بسيار مهمّى است!

آيا اين همان نبود که ابراهيم خليل (عليه السلام) در مسأله توحيد به آن رسيد و قرآن مى گويد: (وَکَذَلِکَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَليکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ) و آيا همان نبود که ابراهيم در داستان مرغ هاى چهارگانه معاد به آن نائل گشت، آن جا که قرآن مى گويد: (وَإِذْ قَالَ إبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِى کَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـکِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِى) ما هم اگر به آن جا برسيم که شعله اى هرچند کوچک از آن نور مقدّس الهى بر دل هاى ما بتابد، همان يقين و اطمينان حاصل خواهد شد و آن جا وسوسه ديگر مفهومى نخواهد داشت. ممکن است با يک هزار دليل ثابت کنيم که الآن روز است ولى اى بسا کسى در صغرى و کبراى آنها وسوسه کند، امّا اگر پرده را کنار بزنيم و دريچه را باز کنيم و قرص خورشيد نمايان شود و اشعه آفتاب به درون کلبه ما بتابد ديگر جايى براى وسوسه باقى نخواهد ماند». 


چه زمانى موهبت قلم را احساس کردم؟

از جمله از تأييدات و موهبت هايى که ممکن است از آثار قبولى در آن ابتلائات و پشت سر گذاشتن آن رنج ها باشد موهبت قلم است که باز استاد، خود به آن اشاره مى کند و مى فرمايد:

« بعد از گذشت چند سال از طلبگى، من احساس کردم موهبت قلم به من داده شد و اوّلين اثرى که از من منتشر شد کتاب جلوه حق بود، داستان آن چنين بود که تابستان ها از حوزه علميّه قم به شيراز مى رفتم، در يکى از تابستان ها جنب و جوش بعضى از فرقه هاى صوفيّه و فعّاليّت آنها را مشاهده کردم که گستاخانه - منتها زير لفّافه - به مقدّسات اسلام حمله کرده بودند، آن هم با سخنان و دلايل غيرمنطقى. من تصميم گرفتم پاسخى براى حرف هاى آنها بنويسم مثل اين که احساس مى کردم بايد به سهم خودم هرچند ناچيز باشد از مقدّسات اسلام پاسدارى کنم و مأموريّتى براى اين کار دارم. کتاب ها و نوشته هاى متعدّدى را مورد مطالعه قرار دادم و دست به قلم گرفتم و کتاب جلوه حق را نوشتم و منتشر کردم، ولى نشر آن توأم با زحمت زياد بود زيرا هر نويسنده اى در اوّلين اثرش گرفتار چنين زحمات طاقت فرسايى است تا مردم، او و قلمش را بشناسند آن وقت آسوده خاطر مى شود، چراکه براى چاپ آثارش - به اصطلاح - صف مى کشند!».


شکوفايى قلم ها

آن چه سبب به بار نشستن و شکوفا شدن اين موهبت است به تعبير خود استاد، وجود انگيزه، که همان پاسدارى از اسلام و دفاع از ارزش هاست مى باشد که در اين رابطه مى فرمايد:

« قلم انگيزه مى خواهد مانند هر کار ديگر، هرچه انگيزه قوى تر باشد اثرى که انسان ابداع مى کند قوى تر و مهم تر است، بهترين اشعار شعرا و آثار نويسندگان مربوط به زمان هايى است که موج عظيمى از احساسات و انگيزه ها در وجود آنها پيدا مى شود و به همين دليل کتاب هايى که نسبت به آنها انگيزه مهمّى داشته ام بحمدالله کتاب هاى خوبترى از کار درآمد. يکى از آنها «فيلسوف نماها» بود که آن هم انگيزه مهمّى داشت، آثار ديگر، کتاب هاى متعدّدى بود که محصول جلسات سى ساله درس عقايد و مذاهب بود و همان ها با انگيزه هاى قوى تأليف شد».


نجات از ترور!

يکى ديگر از تأييدات و امدادهاى غيبى که نصيب استاد شد نجات از خطر جانى و توطئه ترور بود که استاد خود، در اين رابطه به دو حادثه خطرناک اشاره مى کند: 

حادثه اوّل

توطئه در اصفهان است که استاد خود، چنين مى فرمايد:

حادثه اوّل «در اوايل انقلاب يک شوراى عالى قضايى تشکيل شد که ناظر بر وضع دادگاه ها در سراسر کشور بود. در مدّت کوتاهى که من عضو آن شوراى عالى بودم (و مرکزش در قم بود و هنوز به تهران منتقل نشده بود) با توجّه به اين که در آن وقت بعضى از افراد نفوذى در برخى از دادگاه ها، تندروى هايى کردند که امام (قدس سره) خيلى ناراحت شدند و انعکاس نامطلوبى هم در محيط داشت، در جلسه شوراى عالى صحبت شد که افرادى از خود اعضاى شورا به نقاط مختلف بروند و نظارت کنند و کنترلى داشته باشند.

من تصميم گرفتم که با جمعى از دوستان به اصفهان برويم و نظارتى بر امر دادگاه ها بکنيم. در آن وقت اصفهان، زياد مسأله داشت و جريانات مشکوک در آن جا کار مى کردند، قتل مرحوم شمس آبادى که قبل از انقلاب واقع شد و قتل مرحوم مهندس بحرينى که بعد از انقلاب واقع شد و مسائل ديگر، جوّ آن جا را ملتهب کرده بود و شايد از نظر ظاهر، رفتن در آن کوره داغ! کار عاقلانه اى نبود؛ ولى من هيچ وقت اين ملاحظات را در زندگى نمى کردم، مى گفتم کارى که براى خداست خدا هم حفظ مى کند و تأثير مى دهد. ما رفتيم آن جا و ديديم اوضاع خيلى عجيب است همان باندهايى که بعداً افشاء و به آن سرنوشت دردناک گرفتار شدند، از بدو ورود، سايه به سايه ما را تعقيب مى کردند که نگذارند يک قدم برداريم. براى جلب حمايت مردم کارى که کرديم اين بود که مسجد «سيّد» را که يکى از بزرگ ترين و مهم ترين مساجد اصفهان است پايگاه خودمان قرارداديم و اعلام کرديم که هر شب در آن جا سخنرانى مى کنم. جمعيّت خيلى زيادى جمع مى شدند و ما از اين سنگر مى توانستيم براى خنثى کردن فعّاليّت آن طيف استفاده کنيم. بعد به سراغ زندان ها و دادگاه ها رفتيم ديديم اوضاع عجيب است، در بعضى از جاها که آن طيف مخصوص نفوذ داشتند مسائل خيلى عجيب بود و يکى از افراد که نام او را نمى برم بعداً با ما تماس گرفت و گفت من مأموريّت داشتم شما را در آن جا به رگبار ببندم (کسى بود که سايه به سايه ما حرکت مى کرد) او مى گفت با پدرم صحبت کردم که دستور داده اند من آقاى مکارم (و همراهان) را به رگبار ببندم، پدرم به من گفت گمان نمى کنم کسى که مکارم را بکشد روز قيامت اهل نجات باشد، همين مسأله در من اثر گذاشت و مانع شد که من آن دستور را اجرا کنم».

ما به مردم اعلام کرديم هر کس شکايتى دارد آن را به مسجد «سيّد» تحويل بدهد، يک کارتن بزرگ از شکايات مردم جمع شد.

از کارهاى ناجوانمردانه اى که آن طيف براى خنثى کردن کارهاى ما و براى اين که جلوى افشا شدنشان را بگيرند انجام دادند اين بود که يک فرد ساواکى (گمان مى کنم به نام مصيّبى بود) را خودشان از زندان آزاد کردند، و بعد در رسانه هاى گروهى که در اختيار آنها بود، اعلام کردند که آقاى مکارم با يک گروه از قم آمده و ساواکى را آزاد کرده است در حالى که روح من از اين قضيّه خبر نداشت و اصلاً کسى را آزاد نکرده بوديم. رفتند در دانشگاه بين دانشجويان اين دروغ عجيب را پخش کردند، بنا شد راهپيمايى در شهر بر ضدّ ما راه بيندازند و به راه انداختند! من بلافاصله تماس با وسائل ارتباط جمعى گرفتم و گفتم ما مسئوليّت مهمّى داريم و شما نمى توانيد حرف هاى ما را منعکس نکنيد. آنها مجبور شدند و آمدند مصاحبه کردند و منعکس کردند و جو تا حدّى آرام شد.

خدا رحمت کند مرحوم آية اللّه خادمى را، او و گروه زيادى از علماى اصفهان از ما در مقابل آن طيف بى رحم حمايت کردند.

و عجيب تر اين که گروهى را از اصفهان راه انداختند آمدند در قم و در خيابان هاى قم بر ضدّ ما راهپيمايى کردند، ولى اين مسائل کم کم فاش شد، معلوم شد چه توطئه خطرناکى از سوى آن گروه بى رحم در جريان است و همين افشا شدن اين برنامه سبب شد که تا حدود قابل ملاحظه اى تندروى هاى آن طيف کنترل شود. عدّه اى از دانشجويان هم که فهميدند آلت دست واقع شده اند بعداً از من عذرخواهى کردند که ما خبر نداشتيم.

به هر حال ما حدود ده روز در اصفهان مانديم و شکايات مردم را جمع آورى کرديم و با خودمان براى اقدامات بعدى آورديم. البتّه مدّت عضويّت من در اين شوراى عالى محدود بود چون بعداً به تهران منتقل شد و برنامه هاى من در مسير ديگرى بود و در قم ماندم».


حادثه دوّم

حادثه دوّم جريانى که قرار بود در شهرستان قم واقع شود که آن را نيز از زبان خود استاد مى شنويم:

«درس را ظاهراً تمام کرده بودم و به طرف منزل مى آمدم، جوانى پشت سر من سايه به سايه حرکت مى کرد، دم در که رسيدم نگاهى کرد و گفت نديديد که من پشت سر شما مرتّب مى آيم؟ من ماجرايى دارم: در پارک شهر تهران نشسته بودم کسى با يک ماشين فولکس آبى در آن جا آمد و به من گفت: فلان مبلغ را به تو مى دهم (فکر مى کنم مبلغ پنج هزار تومان بود که آن روز، اين مبلغ رقم بالايى حساب مى شد) براى اين که به قم بروى و آقاى مکارم را ترور کنى و برگردى، مقدارى از آن پول را به من داد و گفت: برو کارت را تمام کن بيا تا بقيّه را به تو بدهم (حالا اسلحه خودش داشت يا طرف به او داد دقيقاً يادم نيست) من آمدم، اوّل رفتم حرم حضرت معصومه (عليها السلام) ناگهان منقلب شدم و به قلب من افتاد که اين چه کارى است که من مى کنم آيا خدا از اين کار راضى است؟! دگرگون شدم و گفتم بيايم و جريان را به شما خبر بدهم تا مراقب و مواظب باشيد. اين را گفت و خداحافظى کرد و رفت. من ديدم تا الطاف خفيّه الهيّه نباشد نمى توان از چنگال حوادث رهايى يافت».


نماز باران

ديگر از تأييدات و امدادهاى غيب که از فرازهاى باشکوه زندگى حضرت استاد (دام ظلّه) به حساب مى آيد، داستان نماز باران ايشان در يکى از خشکسالى هاى شديد (سال 1375) است که در کتاب «تحقيقى پيرامون نماز باران» به شرح ذيل منعکس شده است.

سال 1375، ايران اين مهد شيعيان مخلص علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) دچار فاجعه خشکسالى سخت و کم سابقه اى شد. همه مردم از اين مسأله رنج مى بردند، به خصوص کشاورزان و دامداران که احتياج مبرم و ضرورى به آب دارند. تقريباً در تمام مجالس و محافل، صحبت از اين فاجعه بود. خطبه هاى نماز جمعه، روزنامه ها، فراز منبرها و هر کوى و برزن سخن از نماز باران بود و نياز به آن، و اين که بالاخره بايد کارى کرد، امّا هيچ کس پيش قدم نمى شد. گويا هر کسى منتظر بود تا ديگرى پا پيش گذارد. در اين گير و دار مصيبت و فاجعه، اين مرجع عاليقدر، فقيه وارسته و وظيفه شناس، بر خود تکليف ديدند تا وظيفه شرعى و الهى خويش را انجام دهند. ايشان پس از بررسى عمق فاجعه و مطالعه گزارشهايى که از گوشه و کنار کشور امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) ارسال مى شد، عزم را جزم کرده و تصميم گرفتند تا با برگزارى نماز باران، اين سنّت الهى را احيا کنند.

لازم است به ياد آوريم که ايشان بارها اين چنين به استقبال حوادث و خطراتى که امّت اسلامى را تهديد مى کرد رفته اند، سالها تلاش و مبارزه در عمر پربرکت اين مرد بزرگ نشان داده که خطر مفهومى نيست که بتواند در اراده ايشان خللى ايجاد کند. انتشار اوّلين مجلّه حوزه علميّه در آن سالهاى تاريک شاهنشاهى و رواج اميال غرب پرستانه و جلوه هاى رنگارنگ آن، سالهايى که هر سخن دينى و هر عمل مذهبى به اتّهام واهى خرافه پرستى و واپس گرايى منکوب مى شد، عمل شجاعانه و خطيرى بود که از توان هر کسى برنمى آيد. آرى، اگر کسى صفحات مجلّه «مکتب اسلام» را ورق زند و به مطالب آن نگاهى اندازد و بداند در چه شرايطى چنين مجلّه اى چاپ مى شد، در آن صورت تصديق خواهد کرد که انتشار اين مجلّه، کارى شجاعانه و خطير بوده و خواهد گفت: آن کس که دست به چنين کارى زده از تهمت ها، برچسب ها، اهانت ها، و فشارهاى امنيّتى و سياسى نهراسيده و با شجاعت عمل کرده است.

اين مرد بزرگ نه تنها در نشر «مکتب اسلام» پا پيش گذاشت، بلکه با نوشتن دهها کتاب و مقاله متنوّع در زمينه هاى کلامى، اعتقادى و ايدئولوژيک در جهت بررسى مشکلات جوانان، مبارزه با کمونيستها و غربزدگان و ديگر مسائل فکرى، گذشته اى درخشان و در حال مبارزه را به ما نشان داده است.

به هر حال در سال 1375 هـ.ش، بار ديگر اين مرد بزرگ، بدون توجّه به سکوت و خوددارى ديگران به پيش تاختند. ايشان در جلسه درس خارج فقه خود، به صورت رسمى اعلام کردند که قصد برگزارى نماز باران دارند و به اين وسيله بارقه اميدى در دل مردم نااميد ايجاد شد.

اعلام نماز باران

روز سه شنبه، چهاردهم اسفندماه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجرى شمسى، مصادف با بيست و ششم شوّال المکرّم هزار و چهارصد و هفده هجرى قمرى حضرت آية اللّه العظمى مکارم شيرازى (مدّظلّه) در درس خارج فقه خود تصميم به اقامه نماز باران را به اطّلاع عموم رساندند.

معظّم له در اين رابطه فرمودند:

«بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين و صلّى الله على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين لا سيّما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلىّ العظيم».

در تفسير سوره نوح، در ذيل آيه:

(فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً).

روايتى قريب به اين مضمون وارد شده است که:

شخصى به خدمت حضرت على (عليه السلام) آمد و عرض کرد: خشکسالى بيداد مى کند، زمينهاى ما خشک شده و حيوانات دارند مى ميرند. چه کنيم؟

حضرت (عليه السلام) فرمود: «برويد از گناهانتان استغفار کنيد».

آن شخص بيرون رفت و نفر دوّم آمد و عرض کرد: «يا امير المؤمنين باغهاى ما آفت زده و ميوه ها کم شده، مردم به خسارت افتاده اند، چه کنيم؟»

امام (عليه السلام) فرمود: «برويد و از گناهانتان استغفار کنيد».

نفر سوّم وارد شد و عرض کرد: يا على، مرگ و مير در ميان بچّه ها شايع شده و فرزندان کم شده اند، تعداد نفوس پايين آمده است، چه کنيم؟

امام (عليه السلام) فرمود: «برويد و استغفار کنيد».

راوى که ابن عبّاس يا شخص ديگرى است و در هنگام طرح هر سه درخواست، نزد امام  (عليه السلام) حاضر بود مى گويد: شما براى درمان همه اين مشکلات يک دارو مى دهيد و يک نسخه مى پيچيد! چطور به همه اينها يک جواب مى دهيد؟!

حضرت (عليه السلام) فرمود: مگر قرآن نخوانده اى؟! نوح پيامبر (عليه السلام) در پيشگاه خداوند چه مى گويد؟

(فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کَانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْکُمْ مِّدْرَاراً وَ يُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَال وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّات وَ يَجْعَلْ لَّکُمْ اَنْهارَاً).

خيلى از اين بلاها و مشکلات که دامن مردم را مى گيرد بر اثر اين گناهانى است که در گوشه و کنار، در پنهان و آشکار انجام مى دهند. از نظر خشکسالى در تاريخ مملکت ما امسال، سال عجيبى است. خشکسالى در بسيارى از مناطق غوغا مى کند. برادرى نقل کرد که، ديدم کشاورزى زار زار گريه مى کرد و مى گفت: زراعتهاى ما بايد از آب استفاده کند امّا الآن دارد نابود مى شود. در بعضى جاها، حيوانات را به کمترين قيمت مى فروشند.

از استان فارس که کانون غلّه کشور است و اوّلين غلّه را استان فارس مى دهد، تلفن کرده اند که ميزان بارندگى امسال يک دهم سال گذشته بوده است. يعنى در سال گذشته پانصد (500) ميلى متر باران آمده است و امسال پنجاه (50) ميلى متر.

ديروز (75/12/13) از تهران تلفن کردند که ما به سوى فاجعه پيش مى رويم. چرا آقايان سنّت نماز باران را زنده نمى کنند؟ چرا؟!

نيمه شعبان (سال 1417 هـ.ق) که ما به مکّه مشرّف شديم، تا اندازه اى خشکسالى بود. در سرتاسر مملکت نماز باران خواندند و باران هم آمد. در سال گذشته هم مسيحيان مراسمى به نام دعاى باران داشتند که خداوند هم به آنها ترحّم کرد. چرا ما اين سنّت را فراموش کرده ايم؟!

من به فکر افتادم که ضررى ندارد ما يک بار ديگر اين سنّت را احيا کنيم و ان شاء الله الرّحمن به اتّفاق شما برادران و هر کسى که خبردار شد، يک نماز باران برگزار کنيم.

اکنون مى خواهم چند جمله درباره اين مسأله عرض کنم:

اوّل آن که استحباب نماز باران و استسقاء اجماعى است. در جلد دوازدهم کتاب «جواهر الکلام» به صورت مفصّل در اين باره بحث شده است. در جلد پنجم کتاب «وسائل الشّيعه» روايات متواتر يا قريب به متواتر در اين زمينه نقل شده است. اهل سنّت هم در اين موضوع اتّفاق نظر دارند. تنها کسى که مخالفت کرده ابوحنيفه است که او هم مى گويد: «فقط دعا مى کنند نه نماز».

اما بقيّه اهل سنّت معتقد به اين معنا هستند.

اين سنّت در معرض خطر فراموشى است! نماز باران نمازى است که مثل نماز عيد فطر و قربان خوانده مى شود، همان تکبيرات پنج گانه و چهارگانه را دارد. در واقع، در رکعت اوّل با احتساب تکبيرة الاحرام (و تکبير رکوع)، هفت تکبير گفته مى شود و در رکعت دوّم (با احتساب تکبير رکوع)، پنج تکبير گفته مى شود. در قنوت نماز، براى باران دعا مى شود.

بعد از نماز به ترتيب ذيل تکبير و ذکر گفته مى شود:

يک صد تکبير رو به قبله، يک صد «سبحان الله» رو به طرف راست، صد مرتبه «لا اله الاّ الله» رو به سمت چپ گفته مى شود. بعد از بيان تکبير و ذکر، امام جماعت رو به جمعيّت کرده و يک صد «الحمد لله» مى گويد. سپس امام جماعت خطبه مى خواند و بعد همراه مردم توبه مى کند و توسّل جسته، دعا مى کند.

اين مراسم نماز باران است، نمازى روحانى و بسيار مؤثّر.

يکى از شرايط نماز باران سه روز روزه گرفتن است. البتّه اين شرط شرط صحّت نماز نيست، يعنى بدون آن هم مى توان به صورت صحيح، نماز باران را برگزار کرد، بلکه اين شرط کمال نماز باران است. من به شما عزيزان پيشنهاد مى کنم، فردا و پس فردا و روز جمعه را اگر موفّق شديد، روزه بگيريد. اتّفاقاً يکى از مستحبّات اين است که روز سوّم روزه، جمعه باشد.

فکر کرديم مناسبترين مکان براى نماز باران کجا مى تواند باشد. چون نماز بايد در فضاى باز برگزار گردد، بهتر ديديم در کنار مسجد جمکران که فضايى باز است، نماز را برگزار کنيم که در کنار حضرت حجّت (عليه السلام) باشيم. روز جمعه ساعت 9 صبح در آن جا جمع مى شويم. مردمى هم که باخبر شدند و مايلند، در آن جا جمع مى شوند.

سنّت بر اين است که پابرهنه باشند، پس مردم حدّاقل از ماشين که پياده مى شوند پابرهنه باشند.

سنّت اين است که بعضى از بچّه هاى کوچک را با خود بياورند. اگر خداوند به ما بزرگترهاى گنهکار ترحّمى نکند، به بچّه هاى کوچک ترحّمى مى کند و رحمتش شامل حال ما بزرگترها هم مى شود.

شايد عدّه اى بگويند: «اگر ما نماز خوانديم و باران نيامد، چه مى شود؟!»

در جواب مى گوييم: ما وظيفه مان را انجام مى دهيم، ديگر او مى داند و کرمش. به ما فرموده اند اين کار را بکنيد و اين برنامه را انجام دهيد، ما هم وظيفه خودمان را انجام مى دهيم.

بنابراين من به آقايان توصيه مى کنم، آنهايى که موفّق شدند، اين سه روز را روزه بگيرند و آنهايى که موفّق نشدند و نتوانستند روزه بگيرند، به ديگران خبر بدهند، و خودشان هم شرکت کنند. من نخواستم اعلاميّه اى بدهم و به يک عمل معنوى و روحانى، يک شکل تظاهراتى بدهم، گفتم شايد اثرش کمتر باشد. همين که شما شرکت کنيد و به ديگران هم خبر بدهيد خوب است.

پس وقت شرکت در نماز باران، روز جمعه رأس ساعت 9 صبح، تا بتوانيد به نماز جمعه هم برسيد و از اين جهت مشکلى پيش نيايد. اگر شرکت واحد خبردار شود و کمک کند تا آقايان را برسانند هم خوب است. هر قدر که شرکت کنند خوب است. مهم صفا و صميميّت و خلوص و از همه مهمتر، احياى اين سنّت است. نبايد اين سنّت فراموش شود. در سراسر عربستان نماز باران را خواندند، نبايد در بين ما فراموش شود، ان شاءالله سعى کنيد در اين سنّت شرکت کنيد و ان شاءالله جمعيّت، دلهاى آماده اى داشته باشند.

من توصيه مى کنم، در اين سه روز هر چه بيشتر مى توانيد استغفار کنيد، بيشتر توبه کنيد و مواظب زبانتان باشيد. بيشتر مواظب اعمال و رفتارتان باشيد. سعى کنيد در اين دو سه روز تحوّلى پيدا کنيد، بلکه خداوند به ما رحم کند و بارانهاى پربرکتى بر ما نازل کند و گرنه در اين وضعيّتِ محاصره اقتصادى، ممکن است خداى ناکرده مشکلات اجتماعى و انقلابى برايمان پيش بيايد. بايد مواظب باشيم که اگر خشکسالى ادامه يابد، بلاى بسيار بزرگى است.

با الهام از آيه اى که عرض کردم:

(فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْکُمْ مِدْراراً)

فرصتى است تا از خداوند بخواهيم: «ارسل السماء علينا مدراراً» با توبه و استغفار به درگاه او روى آوريم، به خصوص در کنار مسجد جمکران، در کنار خانه حضرت ولىّ عصر (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) بتوانيم از وجود آن بزرگوار بهره مند شويم.

درباره مسايل مربوط به نماز باران، اين مجالى است تا با يک بحث اجتهادى، ادلّه آن را بررسى کنيم و منابع آن را مطالعه کنيم. فقيه بايد با همه مسائل آشنا باشد. و الآن فرصت خوبى است تا درباره اين موضوع بحث کنيم. پس شما عزيزان، اين مسأله را هم جزو برنامه کارى خودتان قرار دهيد تا ان شاءالله با اين سنّت آشنا شويم و اين سنّت را احيا کنيم. والسّلام عليکم ورحمة الله وبرکاته

پخش خبر در بين مردم

خبر برگزارى نماز باران توسّط حضرت آية الله العظمى مکارم شيرازى (مدّظلّه)، دهان به دهان، به اطّلاع مردم مسلمان قم رسيد.

مشتاقان، با گرفتن روزه و استغفار و توبه، خود را براى نماز آماده مى کردند. نماز باران در آن ايّام، مهمترين موضوعى بود که در مجالس و محافل از آن صحبت مى کردند. و با بحث، پيرامون ابعاد مختلف آن، اضطراب ها و اميدهاى فراوانى به وجود مى آمد. اضطراب از اين که مبادا نماز خوانده شود و باران نبارد و اميد به فضل و کرم پروردگار و برطرف شدن خشکسالى و کم آبى.

به هر حال روز جمعه فرا رسيد. و مردم عزيز مسلمان، گروه گروه به سوى مسجد مقدّس جمکران حرکت کردند. روزه داران مؤمن در نزديکى مسجد از ماشينها پياده مى شدند و با پاى برهنه و در حال استغفار و توبه به محلّ اقامه نماز نزديک مى شدند. هر لحظه بر اضطراب ها و اميدهاى تک تک افراد افزوده مى شد.

حضرت آية الله العظمى مکارم شيرازى (مدّظلّه) به همراه تعدادى از اعضاى دفتر معظّم له ابتدا به مسجد مقدّس جمکران مشرّف شدند و نماز امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) را بجا آوردند و با اين توشه معنوى به سوى محلّ نماز باران حرکت کردند.

ايشان با پاى برهنه و در حال گفتن ذکر به محل نماز رسيدند و در جايگاه امام جماعت قرار گرفتند. هر لحظه بر تعداد جمعيّت اضافه مى شد و صداى ضجّه و ناله کودکان و حيواناتى که در اطراف بودند به گوش مى رسيد.

اين مراسم باشکوه با تلاوت آياتى از سوره «الضّحى» آغاز شد. سپس مرجع عاليقدر، قبل از اقامه نماز، بياناتى به شرح زير ايراد فرمودند:

سخنرانى قبل از نماز

بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين و صلّى الله على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين لا سيّما بقيّة الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلىّ العظيم.

برنامه نماز باران به صورتى است که عرض مى کنم:

نمازى است مانند نماز عيد فطر و قربان دو رکعت دارد. پنج قنوت در رکعت اوّل و چهار رکوع در دوّم و قبل از هر قنوت تکبير گفته مى شود. پس از تکبير آخر به رکوع مى رويم. امّا دعاهاى قنوت با دعاهاى قنوت نمازهاى عيد فطر و قربان متفاوت است.

پس از اتمام قنوت، دستور داده شده که کسانى که عبا بر دوش دارند، عبا را پشت و رو کنند. مرحوم صاحب جواهر (رحمه الله) در جلد دوازدهم ص 146 کتاب خود مى گويد:

«فلسفه اين کار اين است، خداوندا خشکسالى را به آبسالى و فراوانى نعمت تبديل کن. پشت و رو کردن عبا، اشاره به تغيير مسير خشکسالى به نزول بارانهاى پى در پى و انشاءالله پربرکت است».

بعد از نماز، همه رو به قبله مى ايستيم، صد بار همه باهم و با صداى بلند «الله اکبر» مى گوييم; بعد به طرف سمت راست مى ايستيم، صد بار همه باهم و با صداى بلند «سبحان الله» مى گوييم; سپس به سمت چپ مى چرخيم و يک صد بار همه باهم و با صداى بلند «لا اِلهَ اِلاّ الله» مى گوييم; سپس امام جماعت رو به سوى مردم و مردم رو به سوى قبله قرار مى گيرند و همه باهم و با صداى بلند، صدبار «الحمدلله» مى گوييم.

بعد از انجام اين مراحل، امام جماعت بايد خطبه اى بخواند. خطبه امام بيشتر مربوط به توبه و انابه و استغفار و طلب آمرزش از گناهان و رحمت خداوند و نزول باران است. در ضمن سفارش کرده ايم، يکى از مدّاحان براى آماده تر شدن دلها، در وسط خطبه توسّلى داشته باشند. فراموش نکنيم در کنار خانه خدا و در جوار بيت امام زمان (ارواحنا فداه) هستيم. به عقيده من، اين نماز باران اثر تربيتى بسيار خوبى در همه مردم دارد. در اين نماز يک نورانيّت و روحانيّت و پاکى از گناهان و استغفار و طلب رحمت خدا نهفته است. اين نماز باعث مى شود مردم بار ديگر پيوندشان را با خداوند محکم کنند و در مشکلات خود به در خانه خدا بروند. مردم در اين نماز، بار ديگر از گناهانشان استغفار مى کنند و حلّ مشکلات خود را از خدا مى خواهند. پس در اين نماز، هم يک اثر تربيتى وجود دارد، و هم يک سنّت اسلامى احيا مى شود.

يک مطلب ديگر اضافه کنم، نماز باران از نمازهايى است که تمام امّت اسلامى، اعمّ از شيعه و سنّى، به آن اعتقاد دارند و فقط تعداد اندکى از علماى اهل تسنّن منکر آن شده اند، امّا تمام علما درباره آن اجماع دارند. در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) مراسم استسقاء، هم به صورت نماز و هم به صورت دعا، برگزار مى شد.

پس از اتمام سخنان فقيه عاليقدر، صفوف نماز مرتّب شد و در همين حال يکى از نمازگزاران با صداى بلند به گفتن تکبير و استغفار و صلوات مشغول شد و نمازگزاران هم با زبان روزه و دلى شکسته و لبريز از اميد به فضل و رحمت خداوند به ذکر خدا پرداختند.

 شروع نماز باران

هر چه از روز مى گذشت، لحظه به لحظه به جمعيّت نمازگزار اضافه مى شد. زن و مرد، کوچک و بزرگ، پير و جوان، روحانى و غير روحانى، شخصيّت هاى علمى و مذهبى و افراد عادى همگى به درگاه خداوند رو آورده بودند و دست به سويش دراز کرده بودند. همگى آماده مى شدند تا بر سر اين خوانِ نعمت الهى حاضر شوند. گريه کودکان جدا شده از مادر از گوشه و کنار به گوش مى رسيد و ناله ها و فريادهاى گوسفندان در آن حال و هواى گريه و زارى و فرياد و استغاثه، يک فضاى معنوى خاصّى را در جمع نمازگزاران ايجاد کرده بود.

جمعيّت، بيش از حدّ انتظار بود. همگى آماده نماز شدند. امام با گفتن تکبيرة الاحرام و توصيف خداوند به بزرگترى و برترى در تمام صفات، دستها را به نشانه به پشت سر انداختن هر آن چه غير از خداست بالا آورد و نماز را شروع کرد. مردم مشتاق و عاشق که اکنون با سه روز روزه و توبه و استغفار حال ديگرى داشتند، در حالى که اشک چشمانشان روان بود، نماز را شروع کردند.

امام پس از قرائت سوره حمد، سوره کوثر را خواند. سپس معظّم له در قنوتهاى پنج گانه رکعت اوّل دعاى ذيل را مترنّم شدند:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، کَما صَلَّيْتَ عَلى اِبْراهيمِ وَ آلِ اِبْراهيمَ، اِنَّکَ حَميدٌ مَجيدٌ. وَ صَلِّ عَلى جَمِيعِ الاَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبينَ، وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ. اَللَّهُمَّ نَزِّلْ عَلَيْنا غَيْثاً مُبارَکاً، اِنَّکَ اَنْتَ الوَلِىُّ الْحَميدُ، وَ بِالاِْجَابَةِ جَديرٌ، وَ اَنْتَ عَلى کُلِّ شَىْء قَديرٌ»

رکعت دوم با چهار قنوت انجام شد و نماز به آخر رسيد.

پس از اتمام نماز، در حالى که برخى از نمازگزاران عباهاى خود را پشت و رو کرده بودند همگى با صداى بلند رو به سوى قبله، يک صد تکبير گفتند. تکبير آنان با شور و هيجان وصف ناپذير و صفاى خاصّى گفته مى شد. بعد از گفتن تکبير، نمازگزاران به سمت راست چرخيدند، به گونه اى که شانه چپ آنان به سمت قبله بود و در اين حالت يک صد بار «سبحان الله» گفتند. آنان با تمام وجود خود خداوند را ياد مى کردند گويا «ذکر» معنا و مفهوم تازه اى پيدا کرده بود و براى اوّلين بار بود که به گوش مى رسيد. ذکر همان ذکر بود «سبحان الله» امّا اکنون زبانى که به گفتن ذکر مشغول بود زبان ديگرى بود. زبان يک جوياى توبه و طالب آمرزش. حال و روز مردم و گريه و زارى آنان، فريادهاى درهم تنيده در آن حال پشيمانى و انابه، به انسان زبان ديگرى داده بود که با خلوص و صفاى ديگر فرياد زند:

«سبحان الله» ، يعنى اى خداى بزرگ و توانا، تو از هر نقص و کاستى منزّهى، گناه و خطاى ماست که باعث بلا و مصيبت شده و الاّ تو والايى و منزّه.

پس از بيان اين ذکر شورانگيز و وصف ناپذير از زبان نمازگزاران روزه دار و عاشق، همه آن دل شکستگان به سمت چپ چرخيدند، به صورتى که شانه راست آنها به سمت قبله قرار گرفت، و براى سوّمين بار ياد خدا را با ذکر «لا اِلهَ اِلاّ الله» يک صد بار، بر زبان جارى کردند. يعنى، هيچ معبودى جز خداى يکتا نيست، پروردگارا تنها تويى معبود ما، تنها تويى که زنده مى کنى و مى ميرانى، عزيز مى کنى يا ذليل مى کنى، روزى مى دهى و باران مى فرستى، همه چيز ما تويى و بس.

پروردگارا، تنها به دست توست نجات و رستگارى ما و تنها به کرم توست رزق و روزى ما، با اين ذکر اعتراف مى کنيم جز تو هيچ موجودى شايسته عبوديّت نيست.

با رو به قبله آوردن نمازگزاران عاشق، و در حالى که امام رو به سوى نمازگزاران کرده بود، همگى براى چهارمين بار خداوند را به ياد آوردند. اين بار، گويا آنان براى سپاس و شکر از توفيق توبه و انابه و اين که رحمت خداوند آنان را به خود آورده و به آنان توان و فرصت ديگرى بخشيده تا به درگاه فضل و کرم او روى آورند و از گناهان و خطاهاى خود طلب عفو و بخشش کنند، يک صد بار با صداى بلند به ذکر «الحمدلله» پرداختند.

سپاس و شکر خداوند از اين همه لطف و بخشش او، با زبان روزه و خاطرى مالامال از عشق خداوند و با دلى شکسته از خطا و گناه، وجود تمامى نمازگزاران را فرا گرفته بود.

پس از پايان يافتن ذکرهاى چهارگانه نماز، نمازگزاران بر زمين نشستند تا امام خطبه نماز باران را به شرح ذيل ايراد فرمايد:

خطبه نماز باران

بسم الله الرّحمن الرّحيم الحمد لله رب العالمين و صلّى الله على سيّدنا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين المعصومين لا سيّما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه.

يکى از سنّتهاى مهمّ اسلامى، خواندن نماز باران به هنگام خشکسالى است. همان طور که قبلاً هم اشاره کردم، استحباب نماز باران در ميان علماى شيعه يک نظر مورد قبول همه و اجماعى است و در بين علماى اهل تسنّن، نظرى است مشهور و مورد قبول اکثريّت آنان.

مى توان به طور کلّى گفت که نماز باران در زمانهاى متفاوت خوانده شده است. در زمان پيامبر اکرم خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه وآله)، عدّه اى خدمت آن حضرت رسيدند و عرض کردند: «مردم در زحمت و عسرت و شدّت به سر مى برند. حيوانات و چهارپايان ما در حال هلاک شدن هستند«.

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمودند: «همراه من بياييد!».

همگى حرکت کردند و از شهر خارج شدند. آن حضرت (صلى الله عليه وآله) نمازى خواندند و سپس باران پربرکتى نازل شد. سپس فرمودند: «اگر امروز ابوطالب در اين جا مى بود، خوشحال مى شد»

مردم عرض کردند: «منظور شما چيست؟».

امير المؤمنين على (عليه السلام) فرمود: «شايد منظور شما اين شعر ابوطالب باشد»:

وابيض يستسقى الغمام بوجهه *** ربيع الينامى عصمة الارامل

يلوذ به الهلاک من آل هاشم *** فهم عنده فى نعمة و فواضل

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «بله، مى خواستم همين مطلب را بگويم».

مرحوم صاحب جواهر در اين جا، تعبيرات بسيار جالبى دارد. ايشان مى فرمايد:

«سزاوار است هنگامى که مردم در چنگالهاى خشکسالى و کم بارانى گرفتارند، به سوى درگاه خداوند بروند و به دعا متوسّل شوند، در شب دعا کنند، در روز دعا کنند، به صورت پنهانى دعا کنند يا آشکار، به هر صورتى که باشد بايد از قلب پاک صادر شود».

سپس مى گويد: «اين دعاها، ابرهاى جود و برکت خداوند را به حرکت مى آورد و کرم معبود را متوجّه مردم مى کند. چگونه چنين نباشد در حالى که دعا کليد نجات و رستگارى است. مناجات با خداوند سبب خلاصى است و به وسيله اخلاص است که مردم نجات مى يابند».

در ادامه مطلب، اين فقيه بزرگوار مى افزايد: «سزاوار است که دعا بعد از توبه باشد يعنى بعد از فراموش کردن معصيتها و بعد از آن که مردم حقوق يکديگر را پرداختند اگر حقّى از يکديگر غصب کرده اند به صاحبان آن برگردانند. مردم به ديدار هم بروند و صله رحم را انجام دهند. و نسبت به يکديگر مواسات انجام دهند».

در ادامه کلام فوق چنين مى خوانيم: «بزرگترين وسيله توجّه به خدا، توبه و استغفار است. زيرا توبه و استغفار گناهان را محو مى کند و اين گناهان آدمى است که سبب اصلى خشکسالى و مشکلات او شده است. معلوم است وقتى سبب اصلى از بين برود، مسبّب هم از بين خواهد رفت».

امير المؤمنين على (عليه السلام) در خطبه اى که از ايشان نقل شده است، چنين مى فرمايد:

«اِنَّ اللهَ تَعالى يَبْتَلى عِبادَهُ عِنْدَ ظُهُورِ الاَْعْمالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الَّثمَراتِ وَ حَبْسِ الْبَرَکاتِ وَ اِغْلاقِ خَزائِنِ الْخَيْراتِ لِيَتُوبَ تائِبٌ وَ يَقلَعَ مُقْلِعٌ وَ يَتَذَکِّرَّ مُتَذَکِّرٌ وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ وَ قَدْ جَعَلَ اللهُ تَعالى الاِْسْتِغْفارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ...».

مولاى ما و مولاى همه مسلمين و شيعيان جهان در اين کلام گهربار مى فرمايد: «خداوند گاهى خشکسالى هايى پيش مى آورد و مشکلات و بلاهايى براى مردم مى سازد تا آنان به در خانه او روى آورند و از گناهانشان استغفار کنند».

يعنى اى برادران و خواهران عزيز، که در اين بيابان و در کنار خانه خدا و در کنار خانه امام زمان، حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) جمع شده ايد، ممکن است اين خشکسالى خود يکى از رحمتهاى الهى باشد.

ممکن است اين خشکسالى بهانه اى باشد که شما را وادار به توبه و استغفار کند، وسيله اى که شما را از گناه بشويد و قلب شما را از گناه پاک کند.

خدايا! به هر بهانه اى ما را به سوى خودت کشانده اى.

خدايا! عدّه زيادى از جمعيّت روزه گرفته اند. اگر من گنهکار هستم، در ميان جمعيّت کسانى هستند که قلبهاى پاک و توبه کارى دارند.

خدايا! در اين جا بچّه هاى معصوم و پاکى هستند و اگر ما گنهکار هستيم، به آنها ترحّم کن...

خدايا! آمده ايم تا با تو و مقدّساتت تجديد عهد کنيم و از درگاهت بخواهيم بلاها، زلزله ها، خشکسالى و شرّ دشمنان را از همه ما برطرف کنى (آمين حضّار).

خدايا، آمده ايم به در خانه ات تا توبه کنيم. اوّلين شرط قبولى دعا، توبه کردن است.

همه باهم، چند بار «الهى العفو» مى گوييم، بعد برادرمان با چند جمله توسّل مى جويد و بعد از آن، همه از صميم دل دعا مى کنيم.

همه، گناهانمان را در نظر بگيريم. بعد از اين نماز، در اين بيابان، در اين مکان مقدّس و با اين دلهاى پاک همه باهم مى گوييم: «الهى العفو».

با اين کلام، حاضرين مخلصانه و از سوز دل همراه با گريه و تأثّر درونى جمله فوق را چندين بار با صداى بلند بر زبان روزه دار خويش جارى کردند. سپس يکى از مدّاحان محترم قم به مدّاحى و ذکر توسّل پرداخت.

حال عجيبى از توجّه و التفاتِ به خاندان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) ايجاد شده بود، مصيبت باب الحوائج الى الله، حضرت على اصغر (عليه السلام)، طفل شيرخوار و مظلوم اباعبدالله الحسين (عليه السلام) خوانده شد. ياد ظلمى که بر آن مظلوم صغير (عليه السلام) رفته است، تمام حاضرين را منقلب ساخت. حال و هواى ديگرى جمعيّت را فرا گرفته بود و روحانيّت عجيبى بر جمع مستولى شد.

پس از ذکر مصيبت، خطيب نماز، دستها را به سوى آسمان بلند کرد و دعاى زير را خواند:

«اَللّهُمَّ اِنّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظيمِ الاَْعْظَمِ، اَلاَْعَزِّ الاَْجَلِّ الاَْکْرَمِ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اللهُ، يا جَوادُ، يا کريمُ، يا جَوادُ يا کَريمُ، يا غَفّارُ، يا غَفّارُ، يا غَفّارُ، يَا مَنّانُ، يا مَنّانُ، يا مَنّانُ، يا مَنّانُ، يا مَنّانُ، يا ذَالْجُودِ وَ الاِْحْسانِ، يا حَميدُ بِحَقِّ مُحَمَّد (آمين حضّار) ، يا عالِىُ بِحَقِّ عَلِىٍّ (آمين حضّار)، وَ يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَة (آمين حضّار)، وَ يا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ (آمين حضّار) وَ يا قَديمَ الاِْحْسانِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ (آمين حضّار) اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنا (چهار مرتبه)، اَللَّهُمَّ اسْتُرْ عُيُوبَنا (سه مرتبه) وَ انْشُرْ عَلَيْنا رَحْمَتَکَ، اِنَّکَ اَنْتَ الْوَلِىُّ الْحَميدُ، اَللَّهُمَّ نَزِّلْ عَلَيْنا غَيْثاً مُبارَکاً.

اَللَّهُمَّ، اِنّا نَسْئَلُکَ بِفَاطِمَةَ وَ اَبيها وَ بَعْلِها و بَنيها. اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد وَ اَنْ تُرسِلَ عَلَيْنَا السَّماءَ مِدْراراً وَ اَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا غَيْثَاً مُبارَکاً. اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَديرٌ وَ عَجِّلْ فى فَرَجِ وَلِيّنا صاحِبَ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ».

نماز به پايان رسيد. جمعيّت کم کم متفرّق شدند. برخى به شهر مقدّس قم بازگشتند. گروهى ديگر نمى توانستند زود از اين محل دل انگيز و روحانى دور شوند، به مسجد جمکران رفتند. آنان به مسجد رفتند تا با انجام نماز آقا امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) و ذکر دعا و توبه و استغفار ديگرى، طلب باران را تکرار کرده و دست نياز ديگرى به درگاه خداوند دراز کنند.

آن چه بعد از نماز باقى مانده بود دلهاى پر از اضطراب و دلهره جمعيّت بود که اکنون در خانه و کاشانه خود به انتظار نشسته بودند. آنان با چشمانى نگران و رو به آسمان، لحظات را در حال اميد به درهاى رحمت خداوندى مى گذراندند.

لحظات انتظار، هر چند براى آن جمع همچون سالها گذشت امّا بالاخره بسر رسيد. و در اوايل شب شنبه و شامگاه روزى که در آن نماز باران برگزار شد، رعد و برق آسمان برق شادى را در چهره مؤمنين شکفت و اميد را در دل مردم زنده کرد.

آرى، آسمان پيام داد که انتظار و نگرانى و دلهره ها به پايان رسيد.

با رحمت پروردگار، از آسمان ابرى ظاهر گشت و بر سر مردم باريد. بارانى شديد، دلهاى تشنه را سيراب کرد و زبان خشک زمين را خشنود ساخت. اين رحمت بزرگ الهى، نه تنها بر قم باريد، بلکه بسيارى از شهرستان هاى ديگر را از آب باران سيراب.

ايشان در حدود 14 سالگى رسما دروس دينى را در مدرسه "آقا باباخان شيراز" آغاز کردند و در مدت اندکى نيازهاى خود را از علوم: صرف، نحو، منطق، بيان و بديع تأمين نمودند. سپس توجه خود را به رشته فقه و اصول معطوف ساختند و به خاطر نبوغ فوق العاده اى که داشتند مجموع دروس مقدماتى و سطح متوسط و عالى را در مدتى نزديک به چهار سال! به پايان رساندند. در همين سال ها گروهى از طلاب حوزه علميه شيراز را نيز با تدريس خود بهره مند مى ساختند. انتقادها و نظرات معظم له در قم تدريس و يا اضافه نسبت به متون علمى حوزه ها، آينده درخشان علمى ايشان را قطعى مى ساخت و در محافل علمى و روحانى آن ديار، استعداد، نبوغ، دقت و عمق تفکر معظم له درج مى شد و کسى نمى توانست اين فضيلت خدادادى را انکار کند. اين ستاره فروزان، در حالى که هنوز بيش از هيجده سال از عمر شريفش نگذشته بود با فکر نافذ و قلمى روان، حاشيه اى بر (کفاية الأصول ) نوشت که نقاط مبهمى از اين کتاب را روشن مى ساخت. ايشان در 18 سالگى وارد حوزه علميه قم شدند و قريب پنج سال از جلسات علمى و درس اساتيد بزرگ آن زمان مانند حضرت آية الله العظمى بروجردى و آيات بزرگ ديگر (رضوان الله عليهم) بهره گرفتند. معظم له براى آشنايى با نظرات و افکار اساتيد بزرگ يکى از حوزه هاى عظيم شيعه در سال 1329هـ.ش وارد حوزه علميه نجف اشرف گرديد و در آنجا در دروس اساتيد عالى مقام و بزرگى همچون آيات عظام: آقاى حکيم و آقاى خوئى و آقاى عبدالهادى شيرازى و اساتيد برجسته ديگر - قدس الله اسرارهم- شرکت جستند. معظم له در سن 24 سالگى به اخذ اجازه اجتهاد مطلق از محضر دو نفر از آيات بزرگ نجف نائل شدند وحضرت آيت الله العظمى حکيم تقريظ کوتاه و پر محتوايى بر تقريرات ايشان از درس فقه (ابواب طهارت) نوشتند که بسيار ممتاز است. اقتباس و استفاضه از فيوض علمى دروس اساتيد نجف همچنان ادامه داشت تا اين که بر اثر نبود وسايل و امکانات، در ماه شعبان 1330 هـ.ش به ايران بازگشتند و در شهر مقدس قم که آن روز مشتاق رجال علمى بود مأوى گزيدند و در جمعى که بايد بعدا اثرى بس عظيم به وجود آوردند وارد شدند. حضرت آيت الله العظمى مکارم شيرازى بعد از بازگشت به ايران به تدريس سطوح عالى و سپس خارج اصول و فقه پرداختند و قريب 57 سال است که حوزه گرم درس خارج ايشان مورد استقبال طلاب و بسيارى از کتب مهم فقهى را پس از تدريس به رشته تحرير درآورده اند. در حال حاضر حوزه درس خارج ايشان يکى از پرجمعيت ترين دروس حوزه علمية شيعه است و قريب به دو هزار نفر از طلاب و فضلاى عاليقدر از محضر ايشان استفاده مى کنند. ايشان از آغاز دوران جوانى به تأليف کتاب در رشته هاى مختلف عقايد و عارف اسلامى و مسأله ولايت و سپس تفسير و فقه و اصول پرداختند، که بسياري از اين کتب به زبانهاي ديگر نيز ترجمه شده است که همين امر سبب شده که ايشان يکى از مؤلفان بزرگ جهان اسلام محسوب شوند. از معظم له حدود يکصد و پنجاه جلد کتاب منتشر شده است. اين کتب در يازده بخش معرفي مي گردد:

بخش اول _ آثار قرآني

1_ تفسير نمونه: اين تفسير 27 جلدي نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظّم له با همکاري جمعي از نويسندگان حوزه علميّه مي باشد. اين کتاب به زبان عربي و اردو نيز ترجمه شده است.
2_ تفسير پيام قرآن: اين کتاب در 10 جلد به سبک تازه اي در زمينه تفسير موضوعي نگاشته شده و يک دوره کامل معارف و عقايد است که به صورت کتاب درسي يا کمک درسي در بعضي دانشگاه ها در آمده است. اين مجموعه نيز به نام "نفحات القرآن" چاپ و منتشر شده است.
3_ اخلاق در قرآن: اين مجموعه سه جلدي يک دوره کامل اخلاق اسلامي مشتمل بر اصول و فروع مسائل مي باشد که توسط معظّم له و با همکاري جمعي از دانشمندان نوشته شده است. اين مجموعه به زبان عربي نيز چاپ شده است.
4_ مثالهاي زيباي قرآن: مجموعه بحثهاي تفسير معظّم له در دو ماه مبارک رمضان است که توسط يکي از فضلاي حوزه علميّه بحث ايشان گردآوري و تنظيم شده است اين کتاب در دو جلد و مشتمل بر 60 مثال قرآني است.
5_ آيات ولايت در قرآن: اين مجموعه شامل سلسله بحث هاي تفسيري معظّم له در مورد آيه هاي مربوط به امامت و ولايت در قرآن مجيد و بحث هاي مشروحي در ذيل آن آيات است که توسط يکي از فضلاي حوزه علميّه جمع آوري شده است. اين مجموعه به زبان عربي نيز ترجمه و منتشر شده است.
6_ والاترين بندگان: محتواي اين کتاب، سخنراني هاي معظّم له در جلسات تفسير قرآن در مورد آيات " عباد الرحمن " و صفات سالکان الي الله است که توسط يکي از فضلاي حوزه علميّه جمع آوري شده و يک دوره سير و سلوک اخلاقي را در بر گرفته است.
7_ ترجمه قرآن کريم: اين ترجمه محصول پانزده سال زحمت بر روي تفسير قرآن بوده و در حال حاضر از سوي جمعي از محققان به عنوان بهترين ترجمه قرآن به زبان فارسي شناخته شده است. اين کتاب در قطع ها و اشکال مختلف به چاپ رسيده است.
 8_ شأن نزول آيات قرآن: در اين کتاب شأن نزول آيات قرآن طبق بيان تفسير نمونه توسط يکي از فضلاي حوزه علميّه جمع آوري شده است.
9_ سوگندهاي پر بار قرآن: در اين کتاب به بررسي سوگندها و قسم هاي پر معناي قرآن مجيد پرداخته شده است. مجموعه فوق توسط يکي از فضلاي حوزه علميّه جمع آوري شده است.
10_ اسلام و کمک هاي مردمي: اين کتاب ارائه کننده طرح نسبتا جامعي از اصول اساسي تعليمات اسلام بوده و در حقيقت عصاره اي از کتاب هاي متعدد است که در رشته هاي عقائد و فقه اسلام نوشته شده است.

بخش دوّم _ آثار در زمينه نهج البلاغه

1_ پيام امام: اين کتاب شرحي است مهم و جامع و تازه بر نهج البلاغه که توسط معظّم له و با همکاري جمعي از فضلاي حوزه علميّه نگاشته شده و در سال 82 به عنوان بهترين کتاب سال برگزيده شد. اين مجموعه در 8 جلد مي باشد که به زبان عربي نيز ترجمه شده است.
2_ اخلاق اسلامي در نهج البلاغه: مجموعه 2 جلدي از مباحث معظّم له درباره شرح خطبه همام در نهج البلاغه امير المؤمنين عليه السلام است که اوصاف 110 گانه پرهيزکاران را در آن شرح داده است. اين مجموعه توسط يکي از فضلاي حوزه جمع آوري شده است.
3_ ترجمه نهج البلاغه: ترجمه و شرح کوتاهي بر نهج البلاغه امير المؤمنين عليه السلام که به طرز جالب و دور از هر گونه پيچيدگي توسط دو تن از فضلاي حوزه زير نظر معظم له ترجمه شده است.
4_ حديث غدير: در اين کتاب براي روشن شدن ابعاد مختلف حديث غدير منابع و مدارک آن به طور مفصل جمع آوري شده است.

بخش سوّم _ آثار فقهي و اصولي

1_ انوار الفقاهة کتاب البيع: اين کتاب به زبان عربي است و حاوي مسائل مهم بيع که در درس خارج فقه بيان شده به طور مبسوط و مستدل آمده است و مي تواند يک کتاب درسي حوزوي باشد.
2_ انوار الفقاهة کتاب التّجارة: در اين کتاب مباحث و مسائل مهم مکاسب محرّمه که در درس خارج فقه بيان شده به طور کامل و مستدل جمع آوري شده و قابل استفاده به عنوان کتاب درسي است.
3_ انوار الفقاهة کتاب الحدود و تعزيرات: در اين کتاب علاوه بر مسائل رايج فقهي مربوط به انواع حدود و تعزيرات مسائل مستحدثه فراوان به طور مبسوط و مستدل آمده است.
4_ انوار الفقاهة کتاب الخمس و الانفال: اين کتاب مشتمل بر مسائل رايج فقهي مربوط به خمس و انفال است که در درس خارج فقه بيان شده است و مسائل مستحدثه فراواني را در بر دارد.
5_ انوار الفقاهة کتاب النّکاح: اين کتاب مجموعه بحثهاي خارج فقه معظّم له در مورد مسائل ابواب نکاح است به ضميمه مسائل مستحدثه مورد ابتلا در عصر ما.
6_ کتاب النّکاح: اين دوره 7 جلدي مشتمل است بر دروس خارج فقه معظّم له در مبحث نکاح که به شکلي نوين توسط دو تن از فضلاي حوزه علميّه گردآوري شده. همچنين تمامي روايات نقل شده به طور دقيق و با ذکر آدرس کامل نوشته شده است.
7_ القواعد الفقهيّه: در اين کتاب 2 جلدي 30 قاعده مهم فقهي براي نخستين بار به سبک ابتکاري مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و به عنوان کتاب درسي در بحث قواعد فقهي مي توان از آن استفاده کرد.
8_ تعليقات علي العروة: اين کتاب حاشيه بر عروة الوثقي است. در اين کتاب معظّم له سعي نموده اند بر خلاف معمول به دلايل مهم و مورد نظر اشاره شود تا فايده آن بيشتر شود (مخصوصا از کتاب حج به بعد در همه موارد اشاره لطيفي به ادلّه شده است).
9_ بحوث فقهيّه هامّه: در اين کتاب ده مسأله مهم فقهي و محل ابتلاي امروز به طور مستدل و مشروح مورد بحث قرار گرفته که قسمت قابل توجّهي از آن مربوط به مسائل مستحدثه است.
10_ حيله هاي شرعي و چاره جويي هاي صحيح: اين کتاب مشتمل بر مباحثي است که حيله هاي مشروع را از حيله هاي نامشروع و به تعبير ديگر چاره جويي هاي مثبت را از منفي جدا کرده تا راه را براي کساني که تمام تلاششان پيمودن مسير عبوديّت و بندگي خداست هموار ساخته و آنها را از اشتباهات خطرناک حفظ کند.
11_ ربا و بانکداري اسلامي: در اين کتاب دلائل حرمت ربا و طرز صحيح بانکداري اسلامي يا بانک بدون ربا در آن تشريح شده است. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و چاپ شده است.
12_ بررسي طرق فرار از ربا: در اين کتاب طرق معروف و غير معروف فرار از ربا مطرح شده و آن چه صحيح است از غير صحيح با دلايل روشن فقهي جدا شده است.
13_ تعزير و گستره آن: اين کتاب حاصل تحقيقات عميق و گسترده پيرامون يکي از اساسي ترين سؤالات در مورد تعزيرات اسلامي يعني محدوده و گستره و انواع آن مي باشد.
14_ چند نکته مهم درباره رؤيت هلال: در اين کتاب مسائل مربوط به رؤيت هلال با تلسکوپ و اتّحاد افق با ذکر دلايل فشرده مطرح شده است. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و چاپ شده است.
15_ حکم الأضحيه في عصرنا: اين کتاب در ارتباط با فتواي معروف و جديد ايشان در زمينه قرباني است که تأثير فراواني از خود به يادگار گذاشته است.
16_ جمرات در گذشته و حال: اين کتاب تحقيقي پيرامون جمرات و مجموعه اقوال پنجاه تن از فقهاي شيعه و اهل تسنّن و دلايل علمي اين مسأله است. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و چاپ شده است.
17_ دائرة المعارف فقه مقارن: اين مجموعه با همکاري جمعي از دانشمندان زير نظر معظّم له تدوين شده و مشتمل بر دائرةالمعارف بزرگ فقهي است که علاوه بر تبيين و برجسته شدن فقه اهل بيت عليهم السلام آراي فقهي ساير مذاهب و بلکه کنوانسيونها و مصوّبات حقوقي بين المللي نيز در آن مطرح شده است.
18_ انوار الاصول: اين کتاب در 3 جلد است که شامل يک دوره کامل مسائل اصولي که نتيجه " چهارمين دوره درس خارج اصول " معظّم له است که توسط يکي از فضلاي محترم حوزه با دقت فراوان به رشته تحرير درآمده و شايسته است کتاب درسي باشد.
19_ بازاريابي شبکه اي يا کلاه برداري مرموز: در اين کتاب سعي شده تا مؤسسات ناسالم اقتصادي که بطور مرموز به اغفال و فريب و چپاول مردم پرداخته را معرفي نموده و ماهيت اصلي آن را آشکار سازد.

بخش چهارم _ آثار اعتقادي

1_ پيدايش مذاهب: در اين کتاب تمام فرضيه های پيدايش مذاهب در جامعه بشري که از سوي روانشناسان غربي مطرح شده مورد نقد قرار گرفته سپس به اثبات نظريّه علمي وحي پرداخته است.
2_ آفريدگار جهان: اين کتاب نتيجه بخشي از درس هاي عقايد و مذاهب معظّم له است که در حدود سي سال به طور هفتگي بيان کرده اند وسپس به وسيله ايشان تحرير شده و جمعي از فضلا آن را تحقيق و تنقيح کردند. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
3_ خدا را چگونه بشناسيم: بحث صفات خدا يکي از معماها و در رديف پيچيده ترين مسائل علمي است. کتاب فوق مجموعه مباحث معظّم له پيرامون صفات خداست که در جلسات عقايد و مذاهب مطرح شده و به قلم ايشان به رشته تحرير درآمده است.
4_ رهبران بزرگ و مسؤليت هاي بزرگتر: آيا مي توان راه سعادت را با پاي عقل پيمود؟ آيا وجدان مي تواند به جاي مذهب بنشيند؟ راه شناسايي پيامبران و مردان خدا چيست؟ وحي يا رابطه مرموز با جهان ماوراي طبيعت چگونه است؟ اين کتاب شامل مجموعه مباحث فوق (نبوت عامه) و از اساسي ترين مطالبي است که با سرنوشت و سعادت هر انساني رابطه مستقيم دارد و دانستن آن بر همگان لازم است.
5_ قرآن و آخرين پيامبر: چرا بعضي از شنيدن معجره وحشت دارند؟ حقيقت اعجاز چيست؟ چگونه قران معجزه جاويدان پيامبر اسلام (ص) است؟ اين کتاب پيرامون اين مسائل و ديگر مسائل مربوط به نبوت خاصّه بحث مي کند.
6_ معاد و جهان پس از مرگ: آيا مرگ دردناک است؟ روح چيست؟ آيا با پوسيدن بدن روح باقي مي ماند؟ آيا مسائل مربوط به زندگي پس از مرگ را مي توان با اصول علمي ثابت کرد؟ اين سؤالها و دهها سؤال ديگر در کتاب حاضر مورد بحث قرار گرفته است. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
7_ حکومت جهاني مهدي: اين کتاب در مورد ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و ويژگيهاي حکومت او بحث مي کند که علاوه بر ذکر مهمترين دلايل از کتاب و سنت بسياري از مسائل را با ادله عقلي به ثبوت رسيده است. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و منتشر شده است.
8_ پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان: مجموعه اي دقيق و مستدل و در عين حال جالب و شيرين از اعتقادات خالص اسلامي براي همگان به ويژه جوانان. اين مجموعه در پنج قسمت مختلف با دقت و ظرافت و ابتکار خاصي تهيه شده است. اين کتاب به زبانهاي عربي، انگليسي، اردو و بسياري از زبانهاي زنده دنيا ترجمه و چاپ شده است.
9_ در جستجوي خدا: اين کتاب پژوهشي عميق و در عين حال گويا و روان درباره خدا شناسي مي باشد. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
10_ اعتقاد ما: اين کتاب خلاصه اي است از عقايد شيعه که به طور دقيق و ظريف و با دلايل فشرده اي که مورد قبول همه باشد در پاسخ سمپاشي هاي فراوان وهابيون نسبت به شيعه نگاشته شده است. اين کتاب به بسياري از زبانهاي زنده دنيا از جمله عربي، انگليسي، اسپانيولي، اردو و ... ترجمه و منتشر شده است.
11_ اسلام در يک نگاه: اسلام چيست و چه ارمغاني براي بشر آورده است؟ براي چه اسلام را بايد پذيرفت؟ اين کتاب ارائه کننده طرح نسبتا جامعي از اصول اساسي تعليمات اسلام بوده و در حقيقت عصاره اي از کتابهاي متعددي است که رشته هاي عقايد و فقه اسلام نوشته شده است.
12_ اين است آئين ما: اين کتاب ترجمه کتاب " اصل الشّيعة و اصولها " آيت الله العظمي کاشف الغطاء است که معظّم له در مقدمه و پاورقي ها و پايان اين کتاب مطالب قابل ملاحظه اي بر آن افزودند.
13_ جلوه حق: اين کتاب نخستين اثر علمي معظّم له در جواب تبلبغات صوفيه و نقدي است بر افکار و دعاوي آنها و همچنين افشا کردن ضعف ها و انحرافات آنها به شيوه منطقي و علمي که در زمان خود مورد تقدير آيت الله العظمي بروجروي قرار گرفت.
14_ مسأله انتظار: در اين کتاب مسأله انتظار ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف با تحليل منطقي و جالبي مورد بحث قرار گرفته است.
15_ قرآن و حديث تقليد يا تحقيق: مجموعه اي است شامل:

1- بحثي در مورد قرآن و حديث، دو منبع مهم احکام اسلامي. 2_ بحث فشرده و جالبي در مورد مسأله اجتهاد و تقليد.
16_ وهابيت بر سر دو راهي: شواهد و قرائن نشان مي دهد که عمر وهابي گري افراطي به سر آمده و طرفداران و حاميان خود را به سرعت از دست مي دهند. زيرا در بطن اصول وهابيت تندرو اموري نهفته است که قابل بقا در دنياي امروز نيست. کتاب فوق به شرح اين اصول مي پردازد.
17_ شيعه پاسخ مي گويد: اين کتاب تحقيقي است در مورد 10 مسأله مهم در مورد بحث ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام و علماي اهل سنت.
18_ پاسخ به پرسشهاي مذهبي: مجموعه پر ارزشي از سؤالات مهم ديني در زمينه اصول و فروع و پاسخ مستدل به آنها که بسياري از شبهات امروز نسل جوان را برطرف مي سازد. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و منتشر شده است.
19_ اين مسائل براي همه جوانان مطرح است: کتابي شامل پاره اي از مسائل فراموش شده و مورد نياز جوانان به گونه اي که سطح آگاهي جوانان را افزايش داده و در انتخاب راه درست آنها را کمک کند.

بخش پنجم _ آثار فلسفي

1_ فيلسوف نماها: اين کتاب طرز تفکر کمونيست هاي جهان و نقاط ضعف و اشتباه منطق آنها را با يک رشته حقايق اجتماعي و تاريخي آميخته و در قالب داستاني شيرين و جالب روشن مي سازد.
2_ معمّاي هستي: اين کتاب بسيار جالبي است که تجربه ها و مسيرهاي فکري معظّم له را از دوران نوجواني به بعد در جهان بيني اسلامي نشان مي دهد. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
3_ پايان عمر مارکسيسم: معظّم له در تحليل هاي خود به اين نتيجه رسيده بودند که ستاره اقبال مارکسيسم رو به افول است و اين پيش بيني 10 سال قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود که در آن زمان به ظاهر در اوج قدرت بودند.
4_ آخرين فرضيّه تکامل: بحثي است فلسفي در مورد آخرين فرضيّه هاي تحوّل و تکامل جانداران و نقدي است بر نظريّه معروف داروين و همفکران او.
5_ التقاط و التقاطي ها: اين کتاب چنانکه از نامش پيدا است در مورد مکاتب التقاطي سخن مي گويد که چيزي از اسلام گرفتند و چيزي از کفر، چيزي از حق و چيزي از باطل!
6_ ارتباط با ارواح: مسأله تناسخ و بازگشت مجدد ارواح در قالب هاي جسماني ديگر در اين جهان و همچنين امکان ارتباط با ارواح هميشه مورد بحث دانشمندان بزرگ بوده است که در اين کتاب مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
7_ اسرار عقب ماندگي شرق: اين کتاب از علل و عوامل عقب ماندگي مسلمين پس از پيشرفت چشمگير و درخشان تاريخي بحث مي کند و علل آن پيشرفت و اين عقب ماندگي را شرح مي دهد.
8_ طرح حکومت اسلامي: در آغاز به ثمر رسيدن انقلاب و تشکيل حکومت اسلامي بسياري از مردم از يکديگر سؤال مي کردند ارکان حکومت اسلامي چيست. معظّم له براي پاسخ گويي به اين سؤالات اين کتاب را نوشته و انتشار دادند.
9_ معراج، شقّ القمر، عبادت در قطبين: اين کتاب با توجه به علم روز از امکان معراج و شقّ القمر صحبت مي کند و تکليف کساني را که در مناطق قطبي زندگي مي کنند از نظر نماز و روزه روشن مي سازد.
10_ خطوط اصلي اقتصاد اسلامي: در اين کتاب مکتب هاي مختلف اقتصادي مورد توجه و نقد و بررسي قرار گرفته و ضعف هاي آنها در برابر مکاتب اقتصادي اسلام تبيين شده است. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.

بخش ششم _ آثار اخلاقي

1_ يکصد و پنجاه درس زندگي: اين کتاب مشتمل بر 150 حديث ناب اخلاقي با ترجمه روان و شرح کوتاه است که هم براي گويندگان و خطبا منبع خوبي است و هم براي توده مردم. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
2_ زندگي در پرتو اخلاق: اين کتاب در مورد مباحث مهم اخلاقي از جمله تهذيب نفس، راه سعادت و خوشبختي، اخلاق بد و سنجش اعمال و ... بوده و مي تواند راهنماي خوبي براي همه به ويژه جوانان باشد. اين کتاب به زبان عربي و انگليسي نيز ترجمه و منتشر شده است.
 3_ 110 سرمشق از سخنان علي عليه السلام: مجموعه اي از يکصد و ده فراز از زندگي مولاي متقيان در قالب قطعات تاريخي و داستانهاي جالب و شنيدني با گوشه هايي از فضايل و کمالات و ظلم هايي که بر آن حضرت رفته که هر کدام مي تواند الگويي خوب و چراغ روشني فراسوي ظلمت هاي زندگي ما باشد.
4_ مشکلات جنسي جوانان: نامه هاي فراواني که در زمينه گرفتاريهاي جنسي جوانان به دست معظّم له رسيد ايشان را بر آن داشت تا کتاب جامعي جهت پيشگيري و درمان اين مشکلات بنويسند اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
5_ انوار هدايت: اين کتاب مجموعه روايات اخلاقي جهت پيشرفت در تهذيب نفس و خودسازي است که در درس خارج معظّم له مطرح و توسط برخي از فضلا جمع آوري شده است.
6_ مکارم خوبان: حديث مفصّلي از پيامبر اکرم (ص) مشتمل بر 103 صفت از صفات مؤمن کامل الايمان است که توسط معظّم له شرح گرديده و جمعي از فضلا آن را جمع آوري نموده اند.
7_ مشکوة هدايت: مجموعه درسهايي از اخلاق پيشوايان که در روزهاي چهارشنبه قبل از درس خارج فقه شرح گرديده و توسط جمعي از فضلا گردآوري شده است.
8_ ارزشهاي فراموش شده: مجموعه اي از سر مقاله هاي مهم و ماندگار مجله مکتب اسلام که در دوران تاريک و خفقان بار رژيم ستم شاهي منتشر شد و موجي در جامعه افکند.
9_ مدیريت و فرماندهي در اسلام: اين کتاب به درخواست برخي از فرماندهان سپاه جهت تدريس در دوره هاي فرماندهي اسلامي تأليف شده و شيوه هاي مدیريت و فرماندهي اسلامي را تبيين نموده است.
10_ گفتار معصومين (عليهم السلام): مباحث اخلاقي شامل احاديث کوتاه و شرح آن که توسط معظّم له در روزهاي چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه بيان شده و توسط يکي از فضلا جمع آوري شده است.
11_ شيوه همسرداري: اين کتاب اشاره اي به انبوه مشکلات ازدواج و تشکيل خانواده توسط جوانان داشته و سپس به شرح گوشه هاي جالب و آموزنده اي از زندگي پر افتخار حضرت علي عليه السلام و بانوي اسلام فاطمه زهرا عليها السلام به عنوان رهنموني براي حل آنها پرداخته است.

بخش هفتم _ زندگي معصومين (عليهم السلام)

1_ عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها: کتاب مهمي است در ارتباط با قيام امام حسين عليه السلام که از ريشه ها و انگيزه ها شروع شده و سپس به بيان اصل وقايع از منابع معروف و معتبر پرداخته و سرانجام آثار گسترده و ثمرات گرانقدر اين قيام را بيان مي کند اين کتاب توسط دو تن از فضلاي حوزه زير نظر معظّم له تدوين شده است. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
2_ زهرا عليها السلام برترين بانوي جهان: اين کتاب شرح خطبه هاي بسيار پر محتوا و معروف حضرت زهرا عليها السلام به همراه شرح حال فشرده و گويايي از آن حضرت است. اين کتاب به زبان عربي نيز چاپ و منتشر شده است.
3_ فضايل حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام): اين کتاب حاصل جلسات پر برکت ايّام فاطميّه در منزل معظّم له است که در ارتباط با نامهاي نوراني فاطمه زهرا عليها السلام بحث مي کند.

بخش هشتم _ فلسفه احکام

1_ نماز مايه تربيت و آرامش روح و روان: چگونه به ياد خدا باشيم؟ آثار اخلاقي و اجتماعي نماز چيست؟ راه هاي تحصيل حظور قلب در نماز چيست؟ اين کتاب در مورد موضوعات فوق و ديگر احکام و واجبات نماز صحبت مي کند.
2_ فسلفه شهادت: چرا حسين (عليه السلام) فراموش نمي شود؟ چه کسي در قيام کربلا پيروز شد؟ چهره اصلي قيام امام حسين عليه السلم چه بود؟ سوگواري براي چيست؟ اين کتاب در مورد اين مسائل بحث مي کند.
3_ فسلفه روزه: در اين کتاب بحث فشرده اي در مورد فسلفه روزه و اثرات تربيتي اجتماعي و بهداشتي و درماني روزه شده است.
4_ خمس پشتوانه بيت المال: در اين کتاب معظّم له حکم خمس و فلسفه آن را مورد بررسي قرار داده اند.
5- تقيّه سپري براي مبارزه عميقتر: تقيّه چيست؟ آيا در تعليمات اسلامي دستوري به نام تقيّه وجود دارد؟ تفاوت تقيّه با نفاق چيست؟ اين کتاب به بررسي همه جانبه اين مسائل پرداخته است.
6_ سيگار پديده مرگبار عصر ما: اين کتاب در پاسخ جمعي از طلاب حوزه علميه که خواهان توضيح در مورد فتواي تحريم سيگار و ادله آن بودند توسط معظّم له نگارش يافت.

بخش نهم _ دعا و زيارت

1_ مفاتيح نوين: اين کتاب کار مهم نويني است براي نوسازي مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمي و با امتيازات متعددي که در مقام احياي آن بر آمده است. اين کتاب توسط معظّم له و با همکاري دو نفر از محققان انجام شده است.
2_ دعاي کميل: اين کتاب ترجمه شيوا و روان دعاي کميل بن زياد است که زير نظر معظّم له و توسط دو تن از فضلاي حوزه انجام شده است.
3_ پرتوي از زيارت جامعه کبيره: اين کتاب نگاهي اجمالي به زيارت جامعه کبيره در هفت بخش همراه با شرح تفصيلي آن دارد که معظّم له در مشهد مقدس براي طلاب و مدرسين بيان فرموده اند.

بخش دهم _ رساله هاي علميّه و احکام

1_ رساله توضيح المسائل: مجموعه فتاواي فقهي معظّم له در ابواب مختلف فقه با بياني ساده و روان است که در قطع هاي مختلف به چاپ رسيده است. اين کتاب به زبان هاي عربي، انگليسي، اردو، روسي، آذربايجاني، چيني و ... ترجمه و چاپ شده است.
2_ احکام بانوان: کتابي است مشتمل بر تمام احکام اختصاصي و مورد نياز و ابتلاي بانوان در تمام فقه مطابق با نظريات و فتاواي معظّم له. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و چاپ شده است.
3_ رساله احکام براي جوانان: در اين رساله سعي شده است احکام واجب، حرام و غير آن که براي غالب نوجوانان و جوانان مطرح است به زبان ساده، روشن و دور از اصطلاحات پيچيده فقهي ذکر شود.
4_ استفتائات جديد: اين کتاب در 3 جلد که به صورت پرسش و پاسخ توسط يکي از فضلاي حوزه جمع آوري شده به بخش عمده اي از مسائل مورد ابتلاي امروز مطابق فتاواي معظّم له اشاره شده است. اين کتاب به زبان عربي نيز ترجمه و چاپ شده است.
5_ مناسک چهار حاشيه: اين کتاب مشتمل است بر احکام و مسائل مربوط به اعمل حج، طبق فتاواي حضرت امام خميني (ره) با حاشيه معظّم له و سه تن ديگر از مراجع عظام تقليد پيشين.
6_ مناسک جامع حج: در اين کتاب احکام و مسائل مربوط به اعمال حج و عمره به طور کامل و جامع مطابق فتاواي معظّم له توسط يکي از فضلاي حوزه جمع آوري شده است.
7_ مناسک حج: در اين کتاب احکام و مسائل مربوط به اعمال حج و عمره مطابق فتاواي معظّم له به صورت فشرده بيان شده است.
8_ مناسک عمره مفرده: اين کتاب مشتمل است بر مسائل و احکام مربوط به عمره مفرده، مطابق فتاواي معظّم له که توسط يکي از فضلاي حوزه جمع آوري شده است.
9_ مناسک حج بانوان: در اين کتاب احکام حج مخصوص بانوان مطابق فتاواي معظّم له توسط يکي از فضلاي حوزه جمع آوري شده است.
10_ احکام پزشکي: در اين کتاب احکام و مسائل مربوط به امور پزشکي مطابق فتاواي معظّم له بيان شده است.

بخش يازدهم _ کتاب هاي برگرفته از تفسير نمونه

1_ برگزيده تفسير نمونه: اين کتاب اثري ارزنده است که هم قرآن با ترجمه سليس و روان را در بر دارد و هم تفسير فشرده گويايي براي کساني که مي خواهند با يک مراجعه سريع از تفسير آيات آگاه شوند. اين کتاب به زبانهاي انگليسي، ترکي آذري و عربي ترجمه و منتشر شده است.
2_ تفسير جوان: اين دوره خلاصه اي از هر جلد تفسير نمونه به سبک جالبي که مورد قبول جوانان است و توسط يکي از اساتيد گردآوري شده و بارها به چاپ رسيده است.
3_ شرح و تفسير لغات قرآن بر اساس تفسير نمونه: اين مجموعه شامل چندين هزار واژه قرآني است که علاوه بر معاني آنها و آيه اي که واژه در آن بکار رفته به شرح و توضيح هر يک بر اساس تفسير نمونه پرداخته و گاه به نکات تفسيري آنها به صورت موضوعي نيز اشاره شده است. اين مجوعه توسط يکي از فضلاي حوزه مشهد گردآوري شده است.
4_ حج و حرمين شريفين در تفسير نمونه: در اين کتاب مباحث حج و مناسک و اسرار آن از 27 جلد تفسير نمونه توسط يکي از فضلاي حوزه گردآوري تبويب و تنقيح شده و مجموعه پر ارزشي را فراهم ساخته تا تمام کساني که مي خواهند شکوه و عظمت و اسرار حج را از طريق قرآن بدانند از آن بهره ببرند.
5_ 180 پرسش و پاسخ در تفسير نمونه: اين مجموعه که توسط جمعي از فضلا انجام گرفته به جمع آوري سؤال و جوابهاي مختلف عقيدتي، اجتماعي، اخلاقي به ويژه مسائل روز در 27 جلد تفسير نمونه و 10 جلد پيام قرآن پرداخته و دريچۀ تازه اي به روي همگان به خصوص جوانان در مسائل اسلامي و قرآني گشوده است.
6_ يکصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث: اين کتاب شامل يکصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث، شامل سيصد آيه و هفتصد حديث برگرفته از تفسير نمونه است که مي تواند گام مثبتي در طريق ارتقاي سطح اخلاق عملي باشد.
7_ داستانهاي تفسير نمونه: اين کتاب دربرگيرندۀ بيش از چهارصد داستان و حکايت واقعي شيرين، جذاب و خواندني در موضوعات کاملا متنوع از قرآن است که توسط يکي از فضلاي حوزه از مجموع 27 جلد تفسير نمونه گردآوري شده که داراي آثار اخلاقي و تربيتي زيادي است.
8_ قصه هاي قرآن: اين کتاب سرگذشت پيامبران بزرگ و داستانهاي اقوام پيشين است که توسط يکي از فضلاي حوزه با استفاده از تفسير نمونه گردآوري شده که هر خواننده اي را در دنياي مملو از روشني ها و هدايت ها فرو برده و راه و رسم زندگي را به او نشان مي دهد.
9_ اسلام و کمک هاي مردمي: در اين کتاب آيات انفاق در قرآن مجيد توسط يکي از بانوان محترم به طرز جالبي گردآوري و تنظيم شده و از اهميّت آن سخن به ميان آمده است.
10_ سلامت روح نماز و عبادت در تفسير نمونه: در اين کتاب بحث هاي تفيسر نمونه درباره اهميّت، اسرا، فلسفه و آثار نماز به طور کامل توسط يکي از فضلاي حوزه گردآوري شده است.
11_ قصّه هاي قرآن: اين مجموعه سرگذشت زندگي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از آغاز وحي الهي، زندگي پرماجرا حضرت موسي عليه السلام و قوم بني اسرائيل، زندگي حضرت عيسي السلام از ولادت تا توطئه قتل و افسانۀ صليب و زندگي آموزنده حضرت يوسف عليه السلام بر گرفته از تفسير نمونه است.

قبول محروميّت و تبعيد (در دفاع از دين و انقلاب)

عافيت خواهى و رفاه طلبى، گذشته از آن که آفتى است براى فکر و انديشه عالمان و انديشمندان، و در بسيارى از موارد به آنان اجازه نمى دهد که حق را آن گونه که هست و باطل را آن گونه که هست ببينند و تشخيص دهند و تفسير نمايند، در موارد زيادى نيز، آفتى است براى اقدام و عمل، يعنى پس از تشخيص درست و درک به جا، جرأت اعلان و شهامت اقدام را نيز سلب مى کند.
چه بسيارند کسانى که تا زمانى حاضرند بنويسند و تحليل کنند و حرف خود را بزنند که به آب و نان و رفاه و حضورشان در جمع خانه و خانواده، و بود و بقايشان در وطن و کاشانه، صدمه اى وارد نشود، امّا آن گاه که احساس خطر کنند و مقولات ياد شده را در معرض زوال ببينند، از اصلى ترين رسالت دينى که «بى قرار بودن در مقابل ظلم و بى عدالتى ها و فرياد کشيدن در برابر بدعت ها و افسادها و اضلال هاست» دست مى کشند و دم فرو مى بندند.
در مقابل، فرهيختگان و فرزانگانى را در طول تاريخ سرخ تشيّع و خصوصاً در ادوار متأخّر و بالأخص در قرن معاصر، مى بينيم که با قلم و بيان، سنگر بيدادگرى و اصلاح خواهى و افشاگرى در مقابل بيداد و اضلال را پاس داشتند، و با قبول خطر و استقبال از جلاى وطن و دور شدن از فضاى بسته رفاه طلبى و آسايش خواهى و رفتن تا مرز شهادت، اثبات کردند که در راه دفاع از دين و کيان مسلمين حاضرند همه هستى خويش را فدا کنند و هرگونه محروميّتى را بپذيرند.
مرزداران و ديدبانانى که در حديث معروف اهل بيت عصمت آمده است: «علماء شيعتنا مرابطون بالثغر الذى يلى ابليس و عفاريته، يمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شيعتنا; علماى شيعيان ما مرزبانان و ديدبانانى هستند که شکاف هاى نفوذى شيطان و سربازان او را مى بندند و مانع هجوم آنان بر ضعفاى شيعه مى شوند» روايت ديگرى، مرگ عالِم را شکافى معرّفى مى کند که هيچ چيز آن را پر نمى کند )ثلم فى الاسلام سلمة لايسدها شىء( و در ادامه آن آمده است: «لأنّ المؤمنين الفقهاء حصون المسلمين کحصن سور المدينة لها; اين شکاف به اين جهت است که مؤمنان فقيه، دژهاى مسلمين اند و همانند حفاظتى که ديوارهاى يک شهر نسبت به شهر دارد، مومنان را حراست مى کنند«.
باز هم خداى را شاکريم که استاد فرزانه ما، از اين توفيق عظيم نيز بى نصيب نبودند و در بحبوهه اختناق و انقلاب، در برابر بيداد، غرّيدند و پس از جسارتى که در روزنامه اطلاعات آن روز در حقّ امام راحل عظيم الشأن قدّس سرّه روا داشته شد، سخنرانى صريح و تندى را ايراد فرمودند که نتيجه اش هفت ماه تبعيد و دورى از حوزه علميّه و وطن شد.

خاطرات هفت ماه تبعيد به قلم خودِ استاد

استاد در انقلاب اسلامى حضور فعال داشتند و به همين دليل چند بار به زندان طاغوت افتادند و به سه شهر (چابهار) ، (مهاباد)، (انارک) تبعيد شدند و در تدوين قانون اساسى در خبرگان اول، نقش مؤثرى داشتند.  
چه زيباست که زمام قلم را در اين رابطه، به دست خود «استاد» بسپاريم و مقاله «خاطرات 7 ماه تبعيد» ايشان را که با قلم توانمند خودشان در سال 1357 به رشته تحرير درآمد و در روزنامه کيهان به چاپ رسيد را مرور کنيم:
»لازم است خاطرات تبعيد را به نقاط مختلف «چابهار» در جنوب، و «مهاباد» در شمال و «انارک» در قلب کوير، و سفر 7 هزار کيلومترى که بين تبعيدگاه ها کردم و آن چه را در نقاط مختلف مملکت ديدم، و سخنانى که با افراد و شخصيّت هاى مختلف از «علماى حنفى مذهب» بلوچ گرفته، تا «دانشمندان کرد شافعى» و طبقات مختلف مردم داشتم، خدمت شما عزيزان بازگو کنم، تا از لابلاى آن، به علل ناآرامى ها و انفجارهاى اجتماعى اخير پى ببريد و بدانيم سرچشمه اصلى در کجاست. قبلاً اجازه مى خواهم مقدّمه کوتاهى در اين جا بياورم، سپس وارد اصل موضوع شوم و خداوند بزرگ را گواه مى گيرم که جز حق ننويسم و از هرگونه بحث غير منطقى پرهيز کنم.

ريشه هاى انقلاب

مملکت ما پس از دگرگونى هاى ماه هاى اخير وارد مرحله اى از تاريخ خود شده که بازگشت به عقب براى آن ممکن نيست، هر چند نيرومندترين عوامل براى اين عقب گرد تلاش کنند.
اين يک واقعيّت است، اين يک ضرورت تاريخى است که همه بايد به آن اعتراف کنيم.
براى پى گيرى علل اين انقلاب و دگرگونى همه جانبه، و يا به تعبير بعضى ناآرامى و شورش! و يا هر چه آن را بناميم غالباً سعى مى شود از زاويه خاصّى به آن بنگرند، و به همين دليل به نتايج محدود و ناچيزى دست مى يابند چرا که نتايج کلّى را فقط با يک ديد کلّى و بررسى همه جانبه مى توان دريافت.
در بحث هاى محدود، گاهى «عوامل جنبى حوادث» به جاى «عوامل اصيل» مى نشيند، و عوامل اصلى به دست فراموشى سپرده مى شود.
بعضى تنها روى مساله «فساد و سوءاستفاده هاى کلان غارتگران از بيت المال» توسّط عدّه اى که روزى مصدر کار بودند انگشت مى گذارند، و آن را عامل اصلى ناآرامى ها مى شمارند، ولى با اعتراف به وجود سوءاستفاده هاى بزرگ در دستگاه ها که با ارقامى نجومى بايد از آن سخن گفت، هرگز نمى توان آن را عامل اصلى شمرد، چرا که اين سوءاستفاده ها در اين مقياس وحشتناک تنها براى گروه هاى خاصّى روشن بود، نه براى عموم، هرچند حالا به تدريج عمومى و همگانى مى شود، و مثلاً مى فهميم بيش از 5 ميليارد تومان تنها در اختيار يک نفر قرار گرفته است و مانند آن، به علاوه بيگانگى ميان «دستگاه حکومت» و «مردم» به آن پايه رسيده که مى گويند براى ما چه تفاوت مى کند، اينها بيت المال را بخورند يا آنها؟
بعضى ديگر که مى خواهند خود را از عوامل اصلى دور نگه دارند، تنها روى مسأله فساد و رشوه خوارى و کاغذبازى و بوروکراسى - به عنوان علّت اصلى ناآرامى ها- تکيه مى کنند، در حالى که خوب مى دانيم سال ها است اين وضع در مملکت ما وجود دارد، و همه مردم هم از آن با خبرند و به آن معترض بوده و هستند، ولى اين موضوع هر قدر مهم باشد چيزى نيست که مردم هزاران قربانى براى آن بدهند.
افزون بر اين: ناآرامى هايى که حتّى محصّلين مدارس را در سراسر کشور در برگيرد، همان ها که نه سروکار با ادارات دارند و نه توجّهى به بلاى رشوه خوارى و کاغذ بازى، چيزى نيست که تنها از فساد ادارى سرچشمه گيرد.
کمى حقوق کارمندان، مشکلات مسکن، مشکلات اعزام دانشجو، تورّم، تبعيضات ناروا، نيز همانند مسائل ادارى، يا سوءاستفاده از بيت المال (با تمام اهمّيّتى که دارند) گوشه کوچکى از علل اين «انفجار عظيم اجتماعى» را تشکيل مى دهند، ولى ريشه اصلى را بايد در جاى ديگرى جستجو کرد.
اميدوارم در لابلاى شرح اين سفر پرماجرا و آن چه را با چشم خود ديدم و از زبان گروه هاى مختلف مردم شنيدم عوامل اصلى را به روشنى بيابيم.
... شب 18 ديماه بود که تلفن ها در قم به صدا در آمد: آقا، مقاله روزنامه اطّلاعات را به قلم رشيدى مطلق (که بعدها معلوم شد نويسنده اصلى مقاله چه کسى بوده که از رشادت مطلق کمترين بهره اى نداشته) مطالعه کرده ايد؟
راستى هتّاکى و رسوايى را به آخرين حد رسانده... آيا فردا دروس حوزه علميّه تعطيل است؟... و فردا صبح بود که نخست حوزه علميّه قم، و سپس بازار قم تعطيل شد. و فضلا و طلاب علوم دينى به عنوان اعتراض به خانه هاى مراجع در گروه هاى کاملاً منظم رو آوردند، و چهره شهر به کلّى دگرگون شد، و به اين ترتيب نخستين جرقّه انقلاب در فضاى قم آشکار گرديد. جرقّه اى که هيچ کس باور نداشت اين قدر توسعه يابد و سراسر مملکت را فرا گيرد و دامنه آن به خارج نيز کشيده شود.
در اين که مقاله مزبور که در آن به زعيم بزرگ و پيشواى عاليقدر حضرت آيت اللّه العظمى خمينى (دامت برکاته) توهين و اسائه ادب شده بود چيزى نبود که براى کسى قابل تحمّل باشد، شکّى نيست، ولى مهم اين است که بدانيم در پشت آن جرقّه، مخزن باروتى نهفته شده بود که اين جرقّه يکباره آن را شعلهور ساخت، دمل چرکينى در پيکر اجتماع وجود داشت که نتيجه ساليان دراز، خفقان و زورگويى و بى عدالتى، بى اعتنايى به خواستهاى مردم، ظلم و دروغ و نابسامانى هاى ديگر بود که در انتظار نيشتر نيرومندى بود، و به هنگامى که نيشتر فرود آمد فرياد و فغان از تمام اين پيکر برآمد و آن چه در درون نهفته بود بيرون ريخت!
روز 18 ديماه روز پرهيجانى در قم گذشت، و همه مراجع قول دادند براى رفع اين توهين اقدام کنند، روز بعد کار بالاتر گرفت، و سيل جمعيّت افزونتر شد، آن روز برنامه اين بود به خانه هاى «اساتيد حوزه علميّه» بروند و چنين شد، از جمله سراغ اين جانب در مدرسه اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدند، داخل و خارج مدرسه و خيابان از جمعيّت موج مى زد و من در سخنرانى کوتاهى که کردم نخست از يکپارچگى و وحدت جمعيّت، و مشت محکمى که مردم بر دهان نويسنده مقاله و همفکران او زده بودند تشکّر کردم و گفتم با اين کار نشان داديد اين گونه هتّاکى ها بعد از اين بدون جواب نخواهد ماند، و به اين ارزانى که آنها گمان مى برند تمام نخواهد شد!
سپس اضافه کردم اگر بزرگ قومى را اين چنين هتک کنند، چه احترامى براى ديگران مى ماند «اگر بايد بميريم همه با هم بميريم، و اگر بنا هست زنده بمانيم همه با هم زنده بمانيم!».
اين جمله که بعد براى بسيارى شکل شعار به خود گرفته بود يکى از اسناد معتبر! تبعيد من به چابهار بود و رئيس امنيّت قم آن را به عنوان دعوت به قيام بر ضدّ امنيّت تفسير مى کرد!
به هر حال آن جلسه تمام شد، امّا عصر، هنگامى که طلاّب و جوانان از خانه اساتيد با آرامش کامل و حتّى بدون کوچک ترين شعار  (چون آن روز نه تنها شکستن شيشه ها معمول نشده بود هنوز شعارهاى خيابانى نيز در کار نبود) باز مى گشتند، مورد هجوم مأموران پليس واقع شدند و براى نخستين بار در اين حوادث خون عدّه اى بى گناه سطح خيابان را رنگين ساخت!
مأموران امنيّتى قم، براى تبرئه خود از اين خشونت و کشتار بى سابقه، طبق معمول دست به کار پرونده سازى شدند و طبق رأى «کميسيون امنيّت اجتماعى» که زير نظر فرماندار و چهار تن ديگر از رؤساى ادارات تشکيل مى گرديد اين جانب و شش نفر ديگر آقايان در حوزه علميّه قم و چند نفر از تجّار محترم بازار را محرّکين اصلى اين حادثه معرّفى کردند و حکم تبعيد سه ساله (حدّاکثر تبعيد) را براى همه صادر فرمودند!
رئيس ساواک قم هنگامى که در اطاقش به من اعلام کرد بايد به تبعيدگاه بروم، گفتم اى کاش آن کس که اين حکم را صادر کرده اين جا بود با او سخن مى گفتم.
بى تأمّل گفت: آن کس منم! بفرماييد... (و آن جا مفهوم کميسيون امنيّت اجتماعى را فهميدم(.
گفتم: هر حادثه اى را به ما نسبت دهيد اين حادثه را خودتان آفريديد، و همه مى دانند، مگر شما وکيل مدافع آن مقاله نويس هستيد؟ خاموش کردن اين آتش راه ساده اى داشت، مى آمديد از آن مقاله عذرخواهى مى کرديد و مى گفتيد آن نويسنده غلط کرده، جبران مى کنيم، چرا به خاطر اعتراض قانونى مردم به يک نويسنده مزدور، مردم را به گلوله بستيد؟ گفت: واقع اين است که ما هم نفهميديم به چه منظور آن را نوشته اند؟ و چه کسى نوشته؟... به هر حال مطلب از اينها گذشته بفرماييد... (به سوى تبعيدگاه).
گفتم کجا؟
گفت: بعداً روشن مى شود.
در اين اثنا مأمورى از در وارد شد و گفت قربان آقاى... (يکى از مقام هاى قضايى را نام برد) با توقيف آن سه نفر موافقت نکرده (معلوم نشد کدام سه نفر را مى گويد)
رئيس ساواک (بدون اعتنا از اين که من شاهد و ناظرم) با عصبانيّت گفت، غلط کرده! من مى گويم توقيفشان کنيد!... (و اين جا بود که صحنه ديگرى از حکومت مطلقه ساواک را بر همه دستگاه ها با چشم ديدم و به «دموکراسى ساواکى» آفرين گفتم!)

دروغ بزرگى به نام حقوق بشر

نقض صريح و مکرّر حقوق بشر از دردناک ترين خاطراتى است که تاريخ معاصر مملکت ما به خاطر دارد در حالى که (مادّه اوّل) «اعلاميّه جهانى حقوق بشر» به عموم جهانيان توصيه مى کند که نسبت به يکديگر با روح برادرى رفتار کنند و «مادّه پنجم» تأکيد مى کند که «احدى را نمى توان تحت شکنجه، و يا مورد مجازات، و رفتارى ظالمانه و يا بر خلاف شئون انسانيّت قرار داد»، و از آن بالاتر در برنامه حکومت اسلامى که جامعه روحانيّت مخصوصاً امام خمينى روى آن تکيه دارند، نهايت اهمّيّت به اين موضوع داده شده، ولى در محيط ما اين مسأله به صورت بازيچه مضحکى درآمده است و هر روز شاهد صحنه هاى تازه اى از نقض صريح اين حقوق بوده ايم.
نمونه اى از آن را در طرز فرستادن تبعيديان به تبعيدگاه ذيلاً ملاحظه مى کنيد:
شب بود هوا به شدّت سرد، و کاملاً تاريک شده بود، يک کاميون ارتشى در کنار ژاندارمرى (قم) در انتظار من و دو نفر ديگر از آقايان بود، و براى هر نفر، دو مأمور مسلّح تعيين شده بود، و چون وضع قم به شدّت ناآرام بود براى بيرون بردن ما زياد عجله نشان مى دادند.
هنگامى که با 6 مأمور مسلّح به محلّ «پليس راه قم - اراک» رسيديم، برف باريدن گرفت. در اين جا مى بايست توقّف کنيم تا ماشين هاى عبورى فرا رسد، و هر کدام به سوى مقصد تعيين شده حرکت کنيم.
خواستيم در آسايشگاه پليس راه، تا فرا رسيدن ماشين عبورى بمانيم، جناب سروانى که شديداً ناراحت به نظر مى رسيد مخالفت کرد و گفت بايد در ماشين بمانيد و حتّى با سلاح کمرى، ما را تهديد کرد!
برزنت سقف و اطراف کاميون پاره بود و باد و برف به داخل ظلمتکده ماشين مى دويد، و شايد برودت هوا به چند درجه زير صفر رسيده بود، مأموران به نوبت پياده مى شدند و خود را در مرکز پليس گرم مى کردند، امّا من احساس کردم نشستن در ماشين خطرناک است خوب بود پياده مى شديم و در بيابان در زير برف راه مى رفتيم تا خون در بدنمان منجمد نشود، ولى موافق نبودند. آخرين فکرى که به نظرمان رسيد اين بود که در کاميون مرتّباً دست و پاها را حرکت دهيم تا از خطر انجماد رهايى يابيم، و فراموش نمى کنم که مدّتها آثار ناراحتى آن شب در يک دست من باقى بود.
ساعتى بعد در اتوبوسى که به مقصد اصفهان در حرکت بود احساس مى کردم بدنم که ميرفت منجمد شود کم کم دارد جان مى گيرد، مسافران اتوبوس با تمام وحشتى که از جفت تفنگ مأموران مسلّح داشتند - مخصوصاً پس از آن که مرا شناختند - از هرگونه همدردى دريغ نکردند، و اين صحنه، مسائل زيادى را به آنها مى آموخت.
 شب در مسير «بم - ايرانشهر» راه را گم کرديم، و در بيراهه اى گرفتار شديم. ظلمت همه جا را فرا گرفته بود، و اثرى از جنبنده اى ديده نمى شد، و در فکر بوديم چه بايد کرد؟ قضا را چراغى از دور نمايان شد، معلوم شد اتوبوسى است که او هم از اين راه آمده، بيم آن بود که با اشاره ما توقّف نکند يکى از دو مأمور که کم کم با هم رفيق شده بوديم و آرام آرام او را مى ساختيم، گفت اسلحه در اين جا بدرد مى خورد، پائين پريد و تفنگ را سردست گرفت و جلو اتوبوس را سد کرد!
راننده و مسافران جا خوردند که چه خبر است؟ و چقدر خوشحال شدند، هنگامى که فهميدند ما فقط مى خواهيم راه را پيدا کنيم!
سرانجام معلوم شد ما اشتباهاً از راه خاکى زاهدان آمده ايم نه ايرانشهر!
راننده که جوان خامى بود مخالف بازگشت ما بود، ولى من اصرار داشتم که باز گرديم به خصوص که خطر تمام شدن بنزين نيز در ميان بود (لازم به يادآورى است که حتّى در بعضى از شاهراه هاى آن منطقه، در فاصله 350 کيلومترى يک پمپ بنزين هم وجود ندارد) به علاوه حدود 30 ساعت راه مداوم و بدون استراحت و خواب، اعصاب ما را از کار مى انداخت، مأمورين هم از پيشنهاد من به اين دليل که «آقا تجربه شان از ما بيشتر است»! حمايت کردند و به «بم» باز گشتيم.
سرانجام پس از حدود 50 ساعت راه پيمودن به بندر چابهار، در مرز پاکستان و در ساحل درياى عمان، يعنى دورترين نقطه کشور رسيديم، خسته و کوفته و بيمار گونه و در طول راه کراراً به ياد منشور جهانى اعلاميه حقوق بشر (و روز و هفته اى که در سال بدان اختصاص داده ايم( بودم! معلوم شد مأمورين ما هم دل پردردى از اوضاع دارند ولى بنا به اظهار خودشان راه فرار ندارند. 

نخستين تبعيدگاه، چابهار

با اين که در نقاط ديگر برف مى باريد و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند! امّا بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده! گرما موقعىاست که از سرانگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد! و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خيس و از برگ درختان در هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ريزد!
در گوشه و کنار و حتّى در داخل اين «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هايى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با اين حال در تابستان چه مى کردند؟ امّا همان روزها در جرايد عصر تهران، که بر اثر بُعد راه، گاهى پس از يک هفته! به دست ما مى رسيد، خواندم: بنا هست در کنار بندر چابهار يک پايگاه عظيم دريايى بسازند و با آن، مجموعه پايگاه هاى سه گانه «هوايى» و «زمينى» و «دريايى» تکميل گردد. هزينه آن چهار ميليارد بود، هر چه بود مشهور در ميان مردم محل چنين بود که پايگاه در کنترات آمريکايى هاست و حتّى شرط کرده اند مجبور به استخدام يک کارگر ايرانى نباشند!
امّا معلوم نبود اين پايگاه عظيم، با آن هزينه سرسام آور، براى چه ساخته مى شد؟ و در برابر کدام دشمن سرسخت و عظيم بود؟ آن هم در منطقه اى که آب آشاميدنى نداشت و آب لوله کشى آن به قدرى شور بود که به هنگام شست شوى صورت، چشم را آزار مى داد!
در تمام اين شهر در آن روز، يک داروخانه موجود نبود، و تنها حمّام شهر بر اثر عدم پرداخت آب بها تعطيل شده بود! افرادى در آن جا بودند که شايد در تمام سال يک ميوه يا مختصر سبزى نمى خوردند. من هنگامى که ارقام سرسام آور اين بودجه هاى تسليحاتى را در اين مناطق فوق العاده محروم ديدم، در اين فکر فرو رفتم که تسليحات فوق العاده نظامى کشور ما به اين مى ماند که دور تا دور درختى را براى حفاظت، با زنجيرهاى محکم ببنديد، امّا درخت از درون بپوسد، و زير فشار زنجيرها فرو ريزد، پايه استقلال يک مملکت روى سلاح هاى مدرن نيست، روى ايمان و عشق و علاقه و دلبستگى مردم به آن آب و خاک است و اگر ما پيشرفته ترين سلاح ها را به قيمت بدبختىو سيه روزى مردم به دست آوريم، راه فنا را با دست خود هموار ساخته ايم، و اگر به جاى اين آهن پاره ها با رسيدگى به وضع مردم محروم اين مناطق، شعله عشق و ايمان را در دلهاشان بيفروزيم، با چنگ و دندان هم که باشد از تماميّت مملکت پاسدارى مى کنند!

بلاى استبداد و رياکارى

گفتم آب لوله کشى شهر چندان شور است که حتّى براى شستشو نيز دردسر دارد، و آب آشاميدنى را بايد با تانکرها يا بشکه هاى کوچک از نقاط دور و نزديک بياورند، يک روز ناگهان ديدم آب لوله کشى شيرين شده، اوّل گفتم شايد اشتباه مى کنم، چندبار مضمضه کردم، ديدم راستى شيرين است، صدا زدم از فرصت استفاده کنيد و فوراً ظرف هايى که براى ذخيره آب داريم بياوريد تا از آب شيرين پر کنيم، و چنين کردند، امّا شايد سه ساعت نگذشته بود که آب مجدّداً به شدّت شور شد! خيلى تعجّب کردم.
مرد محترمى که در همسايگى ما بود گفت تعجّب ندارد، حتماً يکى از شخصيّت ها، از مرکز آمده است که معمولاً براى ارائه اجراى پروژه آب شيرين، ذخيره آب شيرينى را که در اختيار دارند فوراً به درون لوله ها مى فرستند، امّا وقتى که بازديد تمام شد پيچ آن را محکم مى بندند!
گفتم: اين کار هر عيبى دارد يک حسن بزرگ هم دارد، لازم نيست شما هر روز پولى براى روزنامه خرج کنيد، بلکه صبح که از خواب برخاستيد آب لوله را مضمضه مى کنيد، اگر کاملاً شور بود مى فهميد امروز هيچ کس به شهرتان نمى آيد، ولى اگر کاملاً شيرين بود حتماً در انتظار يکى از شخصيّت هاى درجه يک باشيد و به همين نسبت اگر نيمه شور بود احتمال آمدن يک شخصيّت «درجه دو» قوى است!
چندى پيش مطبوعات نوشته بودند: در يزد خيابانى است که تا کنون چندين بار افتتاح شده يعنى هر وقت يکى از مقامات براى بازديد شهر مى آيد آن خيابان را مجدّداً قرق کرده، نوار سه رنگ بر سر خيابان مى بندند، و باز هم به عنوان يک پروژه تازه انجام يافته آن را افتتاح مى کنند!
يکى از دوستان روحانى با «خوديارى مردم» (بدون کمترين دخالت دولت) پلى در يکى از روستاهاى مازندران ساخته بود، همين که پل تمام شد مقامات دولتى فشار آوردند که ما بايد آن را افتتاح کنيم، و در اخبار راديو آن را جزء پروژه هاى انجام شده دولت اعلام کردند!
خوب ملاحظه مى کنيد در شمال و جنوب و شرق و غرب همه جا آسمان همين رنگ است، و رياکارى با شدّت تمام در تمام سطوح جريان دارد، گرچه نقش ايوان را زيبا کرده، امّا خانه از پاى بست ويران است!
ساکنان «چابهار» که مردمى پر محبّت هستند، هشتاد درصد سنّى و بيست درصد شيعه اند و همچون برادران با هم زندگى مى کنند، آنها از محروم ترين مردم کشور ما مى باشند، در حالى که به گفته اهالى، در هواى گرم آن جا اگر درخت ميوه اى باشد در سال دوبار ميوه مى دهد!.
»باغ کشاورزى» چابهار نشان مى داد که خاک آن منطقه از مستعدترين خاک هاست.
اين باغ کشاورزى با اين همه محصولات گرمسيرى متنوّعش بهترين سند زنده براى مقصّر بودن دستگاه هاست، و نشان مى دهد که اگر به تهيّه آب و مسأله کشاورزى منطقه توجّه شود نه تنها مردم منطقه اداره مى شوند بلکه بار سنگينى از دوش مردم ساير نقاط بر خواهند داشت، و گامى خواهد بود در جهت از ميان بردن «وابستگى کشاورزى به بيگانگان» که امروز به شکل خطرناکى در آمده است.
از مسائل شگفت آورى که در اوايل ورود در اين منطقه ديدم اين بود که در تمام شهر يک حمّام بيشتر وجود نداشت و آن هم تعطيل شده بود.
در ضمن معلوم شد مقدار بيست هزار متر از بهترين زمين هاى شهر از طرف شهردارى، مجّاناً و بلا عوض، براى احداث «گورستان» به فرقه گمراه غير اسلامى «بهائى» واگذار شده است، در حالى که نفرات آنها در آن شهر قطعاً از «شش خانواده» تجاوز نمى کرد و براى دفن همه آنها بيست متر زمين کافى بود! ولى مسلمانان اصلاً گورستان نداشتند، فکر کردم سکوت در اين جا جايز نيست لذا به عنوان يک مقام مسئول مذهبى يک تلگرام شهرى براى فرماندار و شهردار فرستادم و نسبت به اين مسأله و بعضى ديگر از مسائل شهرى اعتراض کردم (و پيش خود فکر مى کردم چابهار آخر خط است جايى دورتر از آن ندارند که مرا بفرستند).
اگر تعجّب نکنيد دو روز بعد شهردار که آدم صريح و مصمّمى به نظر مى رسيد، ضمن يک نامه رسمى با امضا و مهر شهردارى، ضمن تشکّر از اين انتقادها نوشته بود: «اين بخشش در زمان تصدّى اين جانب صورت نگرفته - و به طورى که پرونده امر نشان مى دهد - به دستور «مرکز» بوده است»! يعنى کارى از دست ما ساخته نيست، امّا بعضى ديگر از پيشنهادها را انجام مى دهيم... ديدم آب از سرچشمه گل آلود است و همه نقاط مملکت از اين آب گل آلود سهمى دارند، و به همين دليل مى بينيم بعضى از افراد فرصت طلب با زد و بند با بعضى از مقامات خودکامه، و استفاده از خفقان محيط و سانسور مطلق مطبوعات، در مدّت کوتاهى صاحب ده ها کارخانه، ده ها هزار گوسفند، و املاک وسيع و بى حسابى در شرق و غرب و شمال و جنوب مملکت شدند. و آن چنان ثروت عظيمى گرد آوردند که هيچ فئودالى در عصر مالکيّت هاى بزرگ و فئوداليسم به گرد آنها نمى رسيد. (اشاره به هژبر يزدانى است)
مردم چابهار - مانند ساير نقاط کشور - از نظر مذهبى نيز محروميّت شديد دارند، و بايد اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزديک ديدم و مسئوليّت ها را درک کردم.
البتّه به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدّى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همّت يکى از آقايان تاسيس شد، در بعضى از جلسات دينى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنّن شرکت داشتند، و نيز با علماى مذهبى آنها در محيطى پر از تفاهم صحبت مى کرديم و بسيارى از مسائل مملکتى نيز در اين ميان روشن مى شد که در اين مختصر شرح آنها ممکن نيست.
يکى از اهالى مى گفت ما بايد خدا را شکر گوييم و به آنها که شما را اين جا فرستادند دعا کنيم و الاّ ما کجا و اين برنامه ها کجا!

تبعيدگاه دوّم مهاباد

50 روز در چابهار گذشت، اواخر اسفند بود، هوا به سرعت رو به گرمى مى رفت، بدنها عرق سوز شده بود! و نگران فرا رسيدن بهار و تابستان بوديم که ناگهان فرمان حرکت به سوى «مهاباد« در شمال غربى کشور، صادر شد، با دو مأمور يکى شيعه و ديگرى سنّى، يکى مسلسل بدست و ديگرى با اسلحه کمرى، يکى حرف زن، و ديگرى تيرانداز ماهر، با مقدار زيادى فشنگ اضافى، اين فاصله سه هزار و دويست کيلومترى را در مدّتى قريب به يک هفته پشت سر گذاشتيم، و در ميان برف و سرما وارد مهاباد شديم!
با اين که قانون تبعيد (اقامت اجبارى) مى گويد: شخص تبعيدى هيچ گونه محدوديّتى نبايد داشته باشد، و آزادى او از هر نظر تأمين گردد، ما در مهاباد، به عکس چابهار، هيچ گونه آزادى نداشتيم.ندانم کارى هاى رئيس شهربانى، و فرماندار سبب شده بود که مردم از هرگونه تماس با ما وحشت داشته باشند، حتّى کسبه در فروختن جنس به ما احتياط مى کردند، دکتر محترم دندانسازى را تحت بازجويى قرار دادند که چرا دندان ما را اصلاح کرده، هيچ کس بدون اجازه ساواک جرأت اجاره دادن خانه به ما را نداشت، يک مأمور مخفى که مخفى هم نبود، همه جا مثل سايه ما را دنبال مى کرد، تلفن منزل شديداً تحت کنترل بود، بعضى از مسافرانى را که از نقاط دور و نزديک به ديدن ما مى آمدند به اطّلاعات شهربانى يا ساواک مى بردند. با اين که ميل داشتم از آن فرصت گرانبها استفاده کرده و با علماى اهل تسنّن در مسائل مختلف، اسلامى گفتگو کنيم، آنها نيز متقابلاً چنين تمايلى داشتند، امّا بر اثر فشار شديد دستگاه ها، قبل از گذشتن چهل روز اين توفيق دست نداد، در آن محيط، همه از هم مى ترسيدند، و سايه سنگين دستگاه هاى امنيّتى ساواک و غيره بر همه جا افتاده بود.
امّا سرانجام ديديم که همين مهاباد پر خفقان و سخت تحت کنترل، چگونه بيدار شد و صحنه عظيم ترين تظاهرات خيابانى گشت؟ و اين است محصول آن برنامه ها! جالب اين است که دوستان تفسير نمونه به طور متناوب هر ده روزه به مهاباد مى آمدند و برنامه تفسير با سرعت پيشرفت کرد!

سوّمين تبعيدگاه انارک نائين

خاطرات تلخ و شيرين اين شهر سرسبز و پربرکت را - با تمام اهمّيّتى که دارد - براى رعايت کوتاهى سخن، رها کرده، به سراغ سوّمين تبعيدگاه يعنى شهر کويرى «انارک» (نائين) مى رويم.
يک روز رئيس اطّلاعات شهربانى مهاباد به منزل آمد که نامه اى از قم آمده مثل اين که مشکل کار پايان يافته. و بايد به شهربانى بياييد امّا در شهربانى گفتند شما بايد هم الان به سوى «انارک نائين» حرکت کنيد، حتّى حقّ بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم نداريد! (خانواده نزد ما بودند) تا خواستم مفادّ اعلاميّه جهانى حقوق بشر را يادآور شوم، دو مأمور مسلّح با دو قبضه (مسلسل) را در برابر خود ديدم، و آن قدر فشنگ به کمرشان بسته بودند که کمر بندشان از سنگينى مى خواست پاره شود، نفهميدم براى جنگ با لشکر «سلم» و «تور» آماده شده بودند يا براى بدرقه يک نفر تبعيدى که حتّى چاقوى قلمتراش در جيب نداشت!
گفتند: ماشين آماده است بفرماييد... بيست ساعت بدون توقّف و استراحت در راه بوديم که به نائين رسيديم و از آن جا با يک ماشين ژاندارمرى با سه مأمور يکى مسلسل بدست و دو نفر ديگر با تفنگ، به شهرک انارک در 75 کيلومترى نائين رسيديم!
اين شهرک همان گونه که از نامش پيدا است تعداد کمى درخت انار دارد، و ديگر از آب و آبادى هيچ، و کوير پهناور مرکزى، از چهارسو آن را احاطه کرده، چند کوچه پهن آسفالتى دارد که از ناچارى نام خيابان بر آن گذارده اند و همه آنها به بيابان برهوت خشک و سوزانى منتهى مى شود، تنها نانواى شهر مسافرت کرده بود و جز نان خانگى که مخصوص اهالى بود پيدا نمى شد و به همين دليل دو ماه که در آن جا بوديم غالباً نان خشک که از نقاط ديگر مى آوردند مصرف مى شد، آب آن جا قابل شرب نبود، به همين دليل دوستان اصفهانى که تقريباً همه روز با پيمودن بيش از دويست کيلومتر راه به ديدن ما مى آمدند آب آشاميدنى را از آن جا مى آوردند، تنها نفت و بنزين فروش شهر به خاطر کمى درآمد کارش را تعطيل کرده بود و نفت و بنزين پيدا نمى شد، اهالى تعدادى «بز» داشتند که به خاطر نيافتن علفى در کوير خشک غالباً گرسنه بودند، و يکى از آنها مى گفت چهار بز را دوشيدم فقط 200 گرم شير داشتند!اين شهرک دو هزار نفرى را «شهر زنان» مى گفتند، به اين دليل که مردان تمام طول هفته را (غير از جمعه) در معدن سربى که در نزديکى آن جا بود و به نام معدن نخلک است کار مى کردند، و زن و فرزندشان بى سرپرست بودند.
نمى دانم شنيده ايد کار کردن با سرب خطرناک است تا چه رسد به کار کردن در معدن سرب، و به زودى انسان را مسلول مى کند مگر اين که مراقبت هاى لازم صورت گيرد.
کارگران در عمق 180 مترى بايد کار کنند و گاهى تا کمر آنها در آب بود با اين همه حقوق فوق العاده ناچيزى از 23 تا 30 تومان در روز مى گرفتند. به همين دليل جوانان از شهر فرار کرده و به نقاط ديگر رفته بودند. به اين گونه کارگران براى پيش گيرى از بيمارى بايد هر روز يک شيشه شير تازه داد امّا از اين هم مضايقه مى کردند.
وضع بعضى از مردم آن جا به قدرى رقّت بار بود که نمى توان شرح داد، امّا عموماً خوش قلب و مهربان و معتقد به مبانى مذهبى هستند، به همين دليل در مدّت کوتاهى با همه آشنا شديم و برنامه هاى وسيع دينى در آن جا پى ريزى شد و خوشبختانه محدوديّتى هم نداشتيم.
امّا فراموش نکنيد که در اطراف اين شهر محروم، معادن گرانبها از جمله معدن طلا و حتّى اورانيوم نيز وجود دارد، ولى هرگز سهمى از آنها به مردم نمى رسد، و از همه مهمتر در 30 کيلومترى شهر (وسط جادّه انارک نائين) يک پايگاه عظيم نيروى هوايى در کنار جاده قرار گرفته که موشک هاى نيرومند زمين به هوا دور تا دور آن را محاصره کرده بود و با هزينه هنگفتى اداره مى شد. و تنها آبادى وسط راه همين است و بس!
دلخوشى ما در آن شهر علاوه بر محبّت مردم، و دوستان فراوانى که از اصفهان و يزد و نائين و کاشان و ساير نقاط به ديدن مى آمدند اين بود که «آية اللّه پسنديده» برادر ارجمند و محترم «امام خمينى» و چند نفر ديگر از دوستان در آن جا تبعيد بودند، آنها را قبلاً به عنوان تبعيد به آن جا آورده بودند، و از مصاحبت ايشان لذّت مى برديم.
دو سه ماهى در آن جا گذشت يک روز خبر آوردند که جاى شما عوض شده و بايد به تبعيدگاه چهارم «جيرفت» حرکت کنيد مأمورين و ماشين آماده اند...!
من با خاطره اى که از زمستان آن جا در ذهن داشتم مى دانستم منطقه اى است ميان کرمان و بندرعباس، گرم و سوزان، رفتن به آن جا آن هم در وسط ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن به هيچ وجه کار عاقلانه اى نيست، به علاوه معنى ندارد که ما خاموش بنشينيم و مانند توپ فوتبال هر روز به سويى پرتاب شويم، راننده را فوراً خبر کردم و شبانه از انارک از بيراهه به قم آمدم و گفتم: «بالاتر از سياهى رنگى ديگر نباشد!» و نامه اى نوشتم و در انارک گذاشتم که صبح به مأمورين بدهيد به اين مضمون: من براى مشورت با وکيل مدافعم به قم رفتم، جزء غيبت محسوب نداريد!... و اتّفاقاً مقارن همين اوضاع ايّام دگرگون شد. انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانيان سياسى و تبعيدى ها آزاد شدند و جبّاران و سردمداران فرار کردند يا به زندان افتادند يا اعدام شدند. فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد للّه رب العالمين.
سرانجام اين درس بزرگ را فهميدم که زندان عناصر انقلابى را پخته تر و آگاه تر و مقاوم تر مى کند. و تبعيدها نداى انقلاب را به نقاط دور و نزديک مى رساند! (فراموش نفرماييد اين نوشتار مربوط به 23 سال قبل است).»


السجل الزمني لسيرة سماحته

صور منتخبة

نمای 360° درجه از موزه